شخصیت : Cobb:) در فیلم : Inception تقدیم به🦕 @Vanilla2005

چه جالب، خیلی غیرقابل پیش بینی بود:) اصن یادم رفته بود این کاراکترو، ممنونم بزرگوار لطف کردید عکس و ادیت هم جذاب بود واقعا👌🏻✨

دوستان چون خیلیاتون ناشناس میگفتید، باید بگم کانال ریوجی پابلیک شده ولی به زودی باز پرایوت میشه پس اگه خواستید عضو شید الان عضو شید که پرایوت شد باز نگید چطور عضوش شیم: https://eitaa.com/storerome . https://eitaa.com/pagliuzzaandcoffee

آدما به دو دسته تقسیم میشن. اونایی که شب وقتی میخوان بخوابن با خودشون فکر میکنن نکنه دل کسیو شیکونده باشن، و اونایی که نیشخند میزنن و به خودشون افرین میگن، که تونستن یکیو بچزونن!

Only you babe(living like this:) #aesthetic

طبیعت شمال درعین زیبایی ترسناکه، خیلی بزرگ و زیاده انگار. اینطوره که ما آدما جاهای دیگه به زمین چیره شدیم، ولی تو طبیعتِ شمال و مثلش انگار زمینه که به ما چیره میشه و ضعیف بودن خودتو میفهمی، ترسناکه:)

2:16 Tell me something awful, like you are a poet trapped inside the body of a finance guy:) I hate it here so I will go to secret gardens in my mind:) People need a key to get to, the only one is mine:) I read about it in a book when I was a precocious child, No mid-sized city hopes and small town fears:) I'm there most of the year Cause I hate it here... #Music

همه متنش واقعا، چطور یه آهنگ اینقدر قشنگ ذهنمو توضیح میده؟ پ.ن: درسته ترک برای آلبوم ttpd عه ولی وایب آلبوم evermore رو میده:)

ده روز از تابستون گذشته واقعا؟ بدبخت شدیم که، حالا اگه مهر بود هنوز زنگ ریاضی تموم نشده بود💔🚶

منو به دهه هشتاد برگردونید لطفا:)

زیبا بود مچکرم بزرگوار🙏🏻✨🌱

آقا من دربرابر سگا سلیمان نبی میشم قشنگ، هرچی بهشون میگم کاملا گوش میدن🗿 عاشقشونم ینی، حرف گوش کنای گوگولی:)

من بعد از این که به داداشم گفتم سگ میخوای؟ تو آینه نگاه کن👌🏻🗿 #Fun #Meme

اگه کتاب میخونی و یا تحصیل کرده ای ، باید آدم‌ها رو بهتر بفهمی و درکشون کنی ، نه اینکه فکر کنی تو بیشتر میدونی ... #بانوی_تاریخ 📚@banoo_tarikh

)))) #ScreenShot

گربه بور چشم رنگی شمالی🗿 پ.ن: از گربه ها خوشم نمیاد خیلی بی صفت و بی وفان واقعا

ویوی زمین فوتباله یه جوریه که نمیدونم چطور میتونن رو بازی تمرکز کنن واقعا:/ #Photography #aesthetic

عادت کرده بودی به اینکه هر روز سر یک ساعت مشخص به کتابخونه بری و از فاصله نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک بهش خیره بشی، دیدن اون درحالی مشغول درس خوندنه و بشدت تمرکز کرده برات جالب بود و چیزی که باعث لبخندت میشد حرکات هر از گاه صورتش بود، مثلا اخم ریزی که بخاطر نفهمیدن مطلبی که داشت میخوند روی صورتش می نشست یا لبخند های ملیحِ ناشی از لذت مطالعه ای که داشت. در واقع اون یه آدم مرموز بود که تقریبا بعد گذشت سه هفته با هیچکس ارتباط نگرفته بود، همیشه مشغول مطالعه بود و گاهی اوقات سرش و بالا می گرفت و بعد از چند ثانیه خیره شدن به سقف، چشماش و می‌بست و لبخند میزد. تو مدتی که تعطیل بودی تصمیم گرفتی با دوستات به یک کافه بری؛ درسته که همیشه به سرنوشت و دست تقدیر اعتقاد داشتی اما اصلا انتظار نداشتی اون شخص و توی همون کافه و درحالی که بین جمع دوستاش کاملا اجتماعی شده ببینی. همون روز یکی از دوستات گفت اون جمعِ بچه های رشته تاریخ هست و تو اولین حقیقت و درباره اون فهمیدی. کم کم چیزای بیشتری هم فهمیدی مثل اینکه رتبه اول کلاس هست و بعنوان با اخلاق ترین فرد کلاس شون هم شناخته میشه. متوجه شدی علاوه بر علاقه به کتاب ها، علاقه شدیدی هم به گل و گیاه داره و البته عاشق موسیقی و هنر کلاسیک هست. اون آدم از نظرت بوی زندگی میداد. ★آیا به هم می‌رسید؟ بله! از اونجایی که هم پای غرور و هم پای عشق و علاقه ات درمیون بود، تصمیم گرفتی بجای اینکه مستقیم بهش بگی از یک تعداد واسطه استفاده کنی و کم کم بهش نزدیک بشی، پس از آشنایی از شخصیتت خوشش اومد و مورد قبولش واقعا شدی. بعدها متوجه شدی مهترین دلیلش شوخ طبعی بود که از خودت نشون داده بودی(خودش بهت گفت). 𝒇𝒐𝒓 𝒅𝒆𝒂𝒓:https://eitaa.com/Vanilla2005 𝑭𝒓𝒐𝒎: @daijubo

بسیار زیبا و پر از حس خوب بود(ضمن این که تاریخ قطعا یکی از موردعلاقه هامه)، سپاسگزارم بزرگوار🙏🏻✨🌱

-

از الان تا چن وقت دیگه در نقطه نقطه شهر بوی رب گوجه درحال قُل حس خواهید کرد دوستان🗿 فصل فصلِ وانت وانت گوجه خریدن و تو دیگ هیئتی رب درست کردنه:/