✅ شرم و عفت
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست
که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
از سرهر مژه ام خون دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است
چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزه تهمت بشکانند
شهریارا تو بدان تشنه جان سوخته مانی
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
حالا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
#استاد_شهریار
بلبل عشق
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم
سخن از آن گل خندان به سخندان گویم
غزل آموز غزالانم و با نای شبان
غزل خود به غزالان غزلخوان گویم
شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت
که پریشان کندم گر نه پریشان گویم
آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت
من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است
آتش افروزم و شرح شب هجران گویم
گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک
کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم
شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ
که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ #حيدر_بابا
حیدربابا ، گوْن دالووی داغلاسین !
حیدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسین !
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
اوشاخلارون بیر دسته گوْل باغلاسین !
بچههات دسته گُل ببنند برای منِ خراب
یئل گلنده ، وئر گتیرسین بویانا
بسپار باد را که بیارد به کوی من
بلکه منیم یاتمیش بختیم اوْیانا
باشد که بخت روی نماید به سوی من
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ عاشقی
عاشقی درد است و درمان نیز هم
مشكل است این عشق و آسان نیزهم
جان فدا باید به این دلدادگی
دل كه دادی میرود جان نیز هم
دامن از خار تعلق باز چین
باز گردد گل به دامان نیزهم
در نمازم قبله،گاهی پشت و روست
كافر عشقم،مسلمان نیزهم
عشق گفت از كفر و دین خواهی كدام
گفتمش این خواهم و آن نیز هم
بی سروسامان شوی در پای عشق
تا سرت بخشند و سامان نیز هم
ساقی ما چون می اندر خمره پخت
میدهد جامی به خامان نیز هم
شهریارا،شبچراغی یافتی
چشم و دلها كُن چراغان نیز هم...
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
كانال استاد شهريار.ogg
198.1K
سعدی نین باغ گلستانی گره ک حشره قده ر
آلماسی سلله لنیب خرماسی زنبیللنسین
لعنت اول باد خزانه کی "نظامی" باغینین
بیر یاوا گلبسرین قویمادی کاکللنسین
استادین اوز سسینن
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ غزاله صبا
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ حيدر بابا
حیدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !
حیدربابا ، همیشه سر تو بلند باد
دؤرت بیر یانون بولاغ او ْلسون باغ اوْلسون !
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدی
دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد
دوْنیا بوْیی اوْغولسوزدی ، یئتیمدی
این زال کی ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ هفتاد سالگی
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
خدای من که به فریاد میرسد ما را
گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند
دگر چه فایده از یاد میرسد ما را
حدیث قصه سهراب و نوشداروی او
فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را
اگر که دجله پر از قایق نجات شود
پس از خرابی بغداد میرسد ما را
به چاه گور دگر منعکس شود فریاد
چه جای داد که بیداد میرسد ما را
تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد میرسد ما را
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ #حيدر_بابا
حیدربابا ، یوْلوم سنن کج اوْلدی
حیدربابا ، ز راه تو کج گشت راه من
عؤمروْم کئچدی ، گلممه دیم ، گئج اوْلدی
عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدی
دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار
هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅ #ارباب_زمستان
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅#داغ_لاله
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅#حيدر_بابا
حیدربابا ، میراژدر سَسلننده
کَند ایچینه سسدن - کوْیدن دوْشنده
عاشیق رستم سازین دیللندیرنده
یادوندادی نه هؤلَسَک قاچاردیم
قوشلار تکین قاناد آچیب اوچاردیم
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅#حيدر_بابا
شنگیل آوا یوردی ، عاشیق آلماسی
گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسی
داش آتماسی ، آلما ، هیوا سالماسی
قالیب شیرین یوخی کیمین یادیمدا
اثر قویوب روحومدا ، هر زادیمدا
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅#گوهر_فروش
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
#سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
گوهر فروش .mp3
2.1M
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar
✅#طور_تجلی
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینائی را
گر به آئینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه وگل
شمع بزم چمنند انجمن آرائی را
صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشائی را
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهائی را
✅ کانال استاد شهریار
🆔 @ChShahriar