eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💞ای که آمدنت حتمی است💚 کدام دعا در حق ظهور تو به اسمان می رود؟!🌠 ای فرزند "طور" و "عادیات" ای پسر "یس" و "الذاریات" 💚 تو را با کدام نام خدا زمزمه کنیم؟😔 در کدام سوره به تلاوت بنشینیم؟ آقا جانم زمین تشنه باران عدالت توست!🌨 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 💚🙏 مولاجان جهانی چشم انتظار شماست😔 لحظه های انتظار چه سخت میگذرد 😢 و چقدر دلم میگیرد وقتی زندگی ام نشانی از یار ندارد😔 ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ دلتنگت شدم آقا ماروببخش😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از حق نگذریم دومی هم بد نشدش و اگه دوست دارید میتونید با پودر گوجه امتحانش کنید مواد لازم: ذرت 🌽 پنیرپارمزان🧀 سس کچاپ🍅 روغن🌻 نمک 🧂 نکته اول:بزارید ظرفتون حسابی داغ بشه و بعد روغن و ذرت رو اضافه کنید نکته دوم:هر چند ثانیه یه بار قابلمه رو بچرخونید که همه حسابی بترکن نکته سوم:اگه از قابلمه روحی استفاده کنی خیلی بهتره نکته چهارم: اصلا دربشو وقتی جلیزو ولیز میکنه باز نکنید به جای سس کچاپ میتونید پودر گوجه استفاده کنید 😋به به چی شد واقعا تغذیه سالم برای بچه هاست یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌دیگه چای رو اشتباه دم نکن❌ اول آب جوش بریز داخل قوری بعد چایی بهش اضافه کن اینجوری چایی خوش رنگ و خوش عطر و طعمی داریم👌😍 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مهتاب شب که جامش از اختر لبالب است گر هر ستاره ماه شود باز شب، شب است... ♡اخوان_ثالث 💜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌻هنوز اميد 🍁درصبح های زمين 🌻قدم می زند 🍁با دلی سرشار از 🌻امید و آرزو 🍁به زندگی سلام بده 🌻سلاااام صبحتون بخیر 🍁و سرشار از امید ، آرامش و حس خوب    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ۱۵ آبان، در تقویم ایرانی، روز جشن میانه پاییز یا پاییزانه نام دارد. این روز در گذشته نشان آغاز سرما بود و برای زندگیشاورزی و دامپروری جشن برکت بود یکی از سنت‌های پاییزانه این است که همه مردم در هر سن و مرتبه اجتماعی در یک جا جمع می‌شدند و با هم سر یک سفره غذا می‌خوردند.   🍁 جشن میانه پاییـز مبارک 🍁    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5927130502854086882.mp3
5.11M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🍂ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ! ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ! ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ 🍂 ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ 🍂 ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪﻓﻬﺎﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ 🍂 ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ 🍁ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ🍁 ﺁﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، با ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ کن❤️ 😊🍃     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5927130502854086884.mp3
7.15M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎶 🎙 🔥     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃 ‏از کسایی که جز کفش و کیف و لباس برند و پول چیزی برای ارائه ندارن خوشم نمیاد. ‏باشه، بجز اینا چی؟ چار کلمه حرف دیگه‌ای بزن.😏 🍃🍃🍃🌺 یاس هستم حرفاتو بهم بگو @Yass_malake لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🍃🍃🌺
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃 - قلب فقط کارش خون‌رسانی نیست؛ رزق و روزیتون رو هم میرسونه! خوش قلب باشید.🍁🧋 🍃🍃🍃🌺 یاس هستم حرفاتو بهم بگو @Yass_malake لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🍃🍃🌺
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃 جایی که مهر نیست، جستجوی دل مکن. - ملک الشعرای بهار   🍃🍃🍃🌺 یاس هستم حرفاتو بهم بگو @Yass_malake لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🍃🍃🌺
دوستانه‌ها💞
بهراد داشت با علاقه نگام می کرد.از وقتی که من حرف دلمو زده بودم وفاصله ای بینمون دیگه وجود نداشت اون
🍃🍃🍃🍂🍃 نمی دونم زیر گوشش آهسته چی گفت اما نگاه عاشقانه ی بهراد رو که به خودم می دیدم حدس می زدم ازش قول گرفته خوشبختم کنه. جشنمون خیلی ساده وبدون تشریفات برگذار شد و حضورنزدیکانمون بهش رنگی از شادی وشور پاشید.عزیزانی مثل مامان وبابا،مامان آذر،دکتروجمیله جون،بهناز وخونواده ی کوچیکش،سارا ومادرش خانوم حکمت و کوروش که به تعریف بهراد تو این یه هفته حسابی با رفتارهاش سارا رو به ستوه آورد طوریکه در نهایت دختر بیچاره قسم خورد واسه اینکه بشریت رو از وجود شر این پسر نجات بده،وظیفه ی خطیر آدم کردنش رو به عهده بگیره. هرچند به قول دکتر میلانی فر که به طور افتخاری تو جمعمون حاضر بود،این کار واسه هردوشون زمان بر وپر از هزینه از لحاظ بار عاطفی بود. خونواده ی شریفی آخرین سری مهمون ها بودن که بهمون ملحق شدن.وقتی کیان رو دست در دست آقا احسان وخانوم زیبایی که کنارشون قدم بر می داشت دیدم،زیر لب خدارو به خاطر اینهمه موهبت که بی دریغ ویک جا بهمون ارزانی کرده بود شکر کردم.وچقدر خوبه که آدمی تو بهترین وشیرین ترین لحظاتش به یاد اون عزیز بی همتا باشه. خونه به دستای هنرمند سارا خیلی قشنگ آراسته شده بود ولب همه رو به تحسین باز می کرد.جمیله جون که حسابی مهر اون دختر به دلش نشسته بود مدام قربون صدقه ش می رفت وسارای بیچاره از خجالت سرخ می شد. دلم می خواست این جشن کوچیک تا ابد ادامه پیدا می کرد اما به چشم برهم گذاشتنی تموم شد وهمه با خوشحالی ورضایت ازمون خداحافظی کردن ورفتن. بابا میون اشک ها ولبخند های جمع نزدیک خونواده، دستامون رو تو دست هم گذاشت وبرامون آرزوی خوشبختی کرد. مامان صفورا ومامان آذر هم سفارش هرکدوم از مارو به اون یکی کردن وبعد امیر اونهارو با شوخی وبه زور از خونه بیرون برد. در که پشت سرشون بسته شد،نگاهم یه دور تو حیاط چرخید وروی چهره ی خسته اما مشتاق بهراد خیره موند.دستمو رو بازوش گذاشتم وبا علاقه گفتم:منم مثل هر دختر بچه ای تو رو یاهای کودکیم همچین روزی رو تصور می کردم.اینکه یه لباس سفید زیبا تنم کنم وحس اینو داشته باشم که دنیا به کاممه.اما امروز... مکثی که تو حرفام بود باعث شد اون خودشو بهم نزدیک کنه ودستشو پشت کمرم بذاره ومنو به سمت خودش بکشه. سرمو بلند کردم ،توچشماش خیره موندم.وبا دستای سردم صورتشو قاب گرفتم. _ازت واقعا ممنونم.تو اونو واسه م خیلی خیلی قشنگ تر از رویاهای بچه گیم ساختی. بغض رو گلوم نذاشت ادامه بدم.سرشو خم کرد وبوسه ی کوتاه اما مشتاقانه ای از لبام گرفت.تموم تنم از این اشتیاق شروع به لرزیدن کرد ودستام پایین افتاد.حس خواشتنش سرکش تر از همیشه تو وجودم جریان پیدا کرده بود.سرمو گذاشتم رو سینه ش که آروم بگیرم اما صدای پرجذبه ومهربونش قرار این دل رو هم گرفت. _وقتی هفده سالم بود زیر نظر پدرم نقشه ی فرش طراحی می کردم.عاشق پیچ وتاب دادن به اسلیمی ها وکنار هم کشیدن لچک ها بودم.هر وقت طرحی می زدم که با تحسین بابا روبرو می شد انگار دنیا رو به من داده بودن.اونوقت تو عالم خیالم می شد بهترین طرح زندگیم واونو به دختر بافنده ای می بخشیدم که دستاش... دست راستمو بالا گرفت وروش بوسه زد. _به قشنگی این دستها بود وموهاش... کلاه سفیدمو از سرم برداشت وموهام با حرکت موج واری روی کمرم ریخت.دست نوازشی روشون کشید. _پیچ وتابش حتی از اسلیمی های طرح من هم بیش تر بود. به چشمام خیره شد. _ونگاش که خیلی خیلی بیشتر از ترنج نقشه ی من حرف داشت...من دختر بافنده ی رویاهامو پیدا کردم.اما هنوز قشنگ ترین طرح زندگیمو نکشیدم. موهامو کنار زد وآروم لاله ی گوشم رو بوسید.تموم تنم از آتیش لب هاش گرگرفت ونفسم تو سینه حبس شد.زمزمه وار گفت:کمکم می کنی این طرح رو بکشم؟ اشک تو چشمام حلقه زد.تموم عشقمو تو نگام ریختم وگفتم:برای کشیدنش بیشتر از هرلحظه ای بی تابم اما...می ترسم نتونم بهراد. منو تو آغوشش فشرد. _به من تکیه کن اونوقت از هیچی نمی ترسی. خم شد زیر پاهاموگرفت ومنو بلند کرد و تو بغلش گرفت.معلق میون زمین وهوا با ترس به چشماش زل زدم.اما اون با لبخند اطمینان بخشی آرومم کرد.از پله ها بالا رفت ویک راست به سمت اتاق سابقش قدم برداشت.نگاهمو از چشمای بی قرارش گرفتم وبه فضای داخل اتاق دوختم.زبانم از دیدن اونهمه زیبایی بند اومد. شاهکارسارا به چشمم بی نظیر می رسید. قشنگترین حجله ای که هر عروسی می تونه آرزوشو داشته باشه، درست جلوی چشمام بود. حریر های سفیدی که از سقف آویزون شده وشکل یه خیمه به خودش گرفته بود.فرشی که من بافته بودم کف اتاق پهن شده روش تشکی پرحجم ونرم قرار داشت که حتی از این فاصله نرمی ولطافتش پوست تنمو نوازش می کرد.ومهتاب قشنگ شب کویر از لابلای حریر ها می گذشت وفضایی نیمه روشن ورویایی بهش بخشیده بود. بهراد منو آروم توحجله برد ورواون تشک نرم گذاشت.نتونستم اینهمه زیبایی رو ببینم وحرفی نزنم. _این خیلی قشنگه بهراد. 🍃🍃🍂🍃