به وقت فان😂😂😂😂😂😜😜😜😜
پنج سال پیش من هنوز مجرد بودم( البته بگم که ماتو یه شهر کوچیک زندگی می کنیم)
ماه رمضون بود و هر روز عصرا توامامزاده شهرمون جلسه قرآن بود مثل همینا که تو تلوزیون نشون میده
آقا ما هرروز با مامانم خواهرم دخترداییم اینا میرفتیم جلسه خیر سرمون مادخترا صف اول هم مینشستیم
شد تا رسید به یه سوره سجده دار
همه رفتیم سجده قاری سوره سجده روخوند همه بلند شدن ادامهی قرآن ما سه تا دختر هنوز سجده منتظر بودیم یه صلواتی یا حتی مکثی بشه ازسجده بلندبشیم تقریبا یه صفحه کامل ماسجده بودیم 🤦♀️🤦♀️
یدفعه دیدم ینفر زد به شونه هام وقتی بلند شدم ببینم کیه چیکارم داره دیدم دختر داییم وخواهرم سیاه خنده همه هم دارن به ما میخندن😂😂😂 نگو همه ازسجده بلند شدن فقط ماسه تا اسکل هنوز سجده بودیم😖😖😖
وای خدا داغ کردم فقط ولی من ازاون روز دیگه نرفتم جلسه قرآن🤦♀️🤦♀️
@Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا عروسی هاااا😂😂
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم این فیلم چیه بنظر فیلم خوبی میاد
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدل لباس
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند استایل شبک دخترونه
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساخت گوشواره
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنر سفره آرایی
زن قلب تپنده خونه است.....❤️
https://eitaa.com/joinchat/1801978144C2cb47b2a9e
تعمیر می رمد ز بنـای خراب ما
دست مرمتی به بنـای دلم،حسین
#امام_حسین
#بداهه
🔴🔴هشدار این داستان واقعیست😱😱
#داستان_کوتاه_تجاوز
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان بودم
یه لحضه هنگ کرده بودم برای چی اینجام
با پرستاری که به سمتم اومد مطمئن شدم که اینجا بیمارستانه
اون خانم قضیه رو یهم یاد آوری کرد و من یادم اومد
دوباره گریه کردم که چرا نمردم
تو این فکرا بودم که میلاد و بابام با چشمای گریون سمتم اومدن
بابارو اونجوری ندیده بودم
خودم زدم به خواب که فکر کنن من هنوز بی هوشم
میلاد میگفت دروغه!من باور نمیکنم حرفایی که زدین راست باشه
بابام میگفت نه پسرم ما چندین سال پنهان کردیم از پریا اما دیگه باید بهش بگم
بهش بگم به خاطر بابای خدا بیامرزشم که شده مراقب خودش باشه
فور میکردم توهم زدم و این حرفا راجع به من نیست
فکرم حسابی مشعول بود تا اینکه بابا گفت
درسته بعد اون قضیه ما با این دختر خوب برخورد نکردیم
اما سعید خدابیامرز وصیت کرده که مراقب این دختر باشم مبادا بلایی سرش بیاد
خداروشکر میکنم که چیزیش نشد و من شرمنده برادرم نشد
با شنیدن این حرفا بی اختیار چشمام گرد شد و بابا با اون حالت منو دید و صدام کرد پریااااا
من کر شده بودم فقط زیر لب تکرار میکردم من دختر عنو سعیدم؟
من دختر شما نیستم
و زار میزدم
انقدر حالم بد بود که دوباره از حال رفتم
تا شاید ترک کنه تو این فکر بودم که دوباره یاد حرف بابام افتادم که می گفت پریا دختر سعیده با یادآوریش اشک تو چشمام حلقه زد و کلی گریه کردم قلبم به درد اومد و بابا و مامان رو مقصر میدونستم که چرا بهم نگفتن اگر میدونستم بیشتر پیشش بودم و بیشتر بهش توجه میکردم خیلی حس بدیه که بفهمی بچه واقعی خونوادت نیستی و وقتی این را بفهمید که خونواده واقعی تو از دست دادی خیلی پسر نوشته خودم ناامیدم از طرفی شوهرم معتاده از طرفی پدرم فوت کرده از طرفی بچه واقعی پدر و مادرم نیستم و از طرفی ادامه تحصیل ندادم حتی از طرف دیگه آبروی در زمان مجردی نداشتم
ادامه دارد