eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.9هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانه‌ها💞
#ارباب_ اومد جلو و محکم زد تو گوشم.... سهراب:خفه شو دهنتو ببیند... حیف که فعال نیازت دارم وگرنه جن
صدای سهراب پیچید تو مغزم. سهراب:سلااااام داداش بزرگه.... ارباب سالار... چطوری داداش خوبی؟؟؟ _سهراب... وای که سهراب میکشمن اگه بالیی سره سوگل بیاری. سهراب:وای...وای نگو که دارم از ترس میمیرم ارباب... راستی این سوگل مگه خدمتکاره شما نیس!!!!!؟؟؟ پس چرا انقدر براش جلز و ولیز میکنی براش!!!!! اما خدایی از حق نگذریم خیلی دهن پر کنه... ادم دلش نمیاد فقط نگاهش کنه... بهت حق میدم که ازش بچه دارشی.... داد زدم. _خفه شو... خفه شو عوضی... دستت بهش بخوره خونت حالله... سهراب منو سگ نکن تا از هستی محوت کنم... ول کن سوگل و تو دردت بامنه با اون چیکار داری؟؟؟!!!! سهراب:اخ داداش انقدر سرد حرف نزن... من میترسم بعد جدی شد. سهراب:همش تا ظهره فردا وقته فکر کردن داری... اگه این دختترو رو میخوای باید خودتو تسلیمه من بکنی و پاتو از همه چی بکشی عقب... اما اگه جوابت منفی بود دختررو میکشم و جنازشو میذارم جلو درتون... بیشتر از این از دستم برنمیاد... پس خوب فکراتو بکن... تلفوتو قط کرد. تو یه کلمه دیوونه شدم... تو یه کلمه نابود شدم... عمارتو میخواست... روستا رو میخواست... میخواست دوباره روستارو پر از لجن کنه... کیان:اتفاقی افتاده ارباب!!!!؟! _سهراب بود... کله روستا و عمارتو میخواد تا سوگل و بهم برگردونه.... کیان: احمقه... خیلی احمقه... نمیدونه شما هیچ وقت یه همچین کاریو نمیکنین!!!! نگاهش کردم... میکردم... بخاطره سوگل میکردم...بخاطره ارباب زادم... بخاطره خودم... به خاطره عشقم.... _هر کاریو که بگه میکنم... فقط سوگل و برگردونه کافیه... کیان:شما چی میگین ارباب... روستا به فلاکت میوفته ارباب... _فقط سوگل ازاد شه، این ملک و مال و منال و اینارو نمیخوام )سوگل( دوباره انداخته بودنم تو همون اتاق. سهراب تا امروز ظهر به ارباب مهلت داده بود... تا امروز... دلم میگفت ارباب نمیاد... چرا بیاد... من کیش بودم... من چیش بودم... مگه این نبود که من نوی پری ام... پس سهراااب چی میگفت... چی میگفت... میگفت ارباب میاد... میاد و منو نجات میده...منوووو...سوگلوووو اشکامو پاک کردم و شرو کردم به خودم دل داری دادن... _عب نداره سوگل... شاید تقدیرت همینه... اره تقدیرت مرگه... تو زندگیه بدونه امیر عباس و میخوای چیکار... اصلا مگه میتونی بدونه امیر عباس زندگی کنی... مگه ارباب نمیخواست بکشتت... مگه فرقی بینه ارباب و سهراب بود....بود؟؟؟!!! اره بود... خیلی هم فرق بود... ارباب، ارباب بود...اربابه قلبم بود...اربابه دلم بود...اربابه زندگیم بود... اما سهراب... در باز شدو نصرت اومد تو اتاق. نصرت یه چشم بندیو انداخت جلو پام. نصرت:اینو ببند رو چشماتو پاشو راه بیوفت. مقابله باهاشون فایده ای نداشت، چشم بند و بستم و از جام بلند شدم. نصرت از دستم گرفت و کشید. فکر میکردم مثل دیروز میبرتم تو اتاق اما خلاف فکرم سواره ماشین شدم و ماشین حرکت کرد.... ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
موادلازم نوشیدنی چای سرد با پرتقال کدامند؟😍😋 آب جوش 2 لیتر آبلیموی تازه ½پیمانه برگ نعناع ½پیمانه شکر ⅔ پیمانه آب پرتقال ¾ پیمانه چای سیاه کیسه ای 8 عدد لیموی ترش 1 عدد پرتقال 1 عدد یخ چند تکه 🍹طرز تهیه نوشیدنی چای سرد با پرتقال چای های کیسه ای را در یک پارچ مقاوم در برابر حرارت زیاد ریخته، آب جوش را اضافه می کنیم. حدود 3 دقیقه صبر می کنیم و بعد کیسه های چای را از ظرف خارج می کنیم. شکر را در پارچ ریخته، هم می زنیم تا کاملا حل شود. آبلیمو را همراه با آب پرتقال اضافه می کنیم و بعد در یخچال می گذاریم تا سرد شود. لیمو و پرتقال را شسته و به صورت باریک برش می زنیم. نعناع، لیمو و برش های پرتقال را مخلوط می کنیم و همراه با یخ سرو می ❤️😋😋😋😋
دمنوش‌هایی برای حمله به چربی خون 👌 دمنوش زنجبیل ☕️ کارایی زنجبیل در بهبود سطوح کلسترول تقریبا برابر با داروی آتورواستاتین است. دمنوش آویشن ☕️ به گفته محققان طب سنتی نوشیدن دمنوش آویشن نقش موثری در دفع رطوبت و بلغم از بدن و کاهش چربی‌خون داره. دمنوش شوید ☕️ گیاه پرخاصیت تخم شوید رو درون آب جوش ریخته و به مدت ۱۰ دقیقه بجوشونید. دمنوش برگ کاسنی ☕️ کاسنی برای دفع سموم بدن، پاکسازی کبد و کاهش کلسترول خون موثره. دم‌کرده زنیان و عناب ☕️ محققان طب سنتی توصیه می‌کنن افراد برای کاهش چربی خون از این دمنوش استفاده کنند. دمنوش خارمریم ☕️ برای کاهش کلسترول خون، یک قاشق چای‌خوری دانه‌های خار مریم رو در یک لیوان آب جوش بریزید و اجازه بدید به مدت ۱۵ دقیقه دم بکشه، بعد از صافی رد کرده و میل کنید 😋😋😋😋
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالاد پاییزی😍😋 مواد لازم: گل کلم🥦 انار گردو کشمش🍇 ابلیمو🍋 سس مایونز🥣 نمک🧂 بهتر یک ساعت گل کلم تو اب ونمک خیس کنیدو بعد خرد کنید و با مواد بالا مخلوط کنید و یک ساعت داخل یخچال بزارید بمونه تا استراحت کنه و مزه ها به خورد هم دربیاد 😋😋😋😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💫به_افتخار_پدرم وقتی بچه بودم من و میذاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی : قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن... بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن… و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن… اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟ اینو وقتی متوجه شدم که ... صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به سفیدی! بابایی تمام موهاتو دیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفید شد و از زجر کشیدن من آروم آروم شکستی تازه فهمیدم ... قلب بابا بودن یعنی ... وقتی تو ناراحتی من ؛ دل تو دلم نیست... جیگر بابا بودن یعنی ؛ وقتی مریضی و ناخوشیتو میبینم جیگرم آتیش میگیره و چشم بابا بودن یعنی ؛ وقتی نور چشمات کم شدن چشمای منم خیس شدن "بابایی خیلی دوست دارم" به سلامتی باباهایی ک هستن، و شادی روح باباهايي که برحمت خدا رفتند… 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مواد لازم: 2 لیوان ذرت (تازه،کنسرویی) 2 قاشق غذاخوری کره 200 گرم پنیر خامه ای 1/2 لیوان شیر 1/2 لیوان پنیر جدار خرد شده 3 حبه سیر رنده شده یا 1 قاشق غذاخوری پودر سیر نمک و فلفل سیاه یا چیلی به میزان لازم طرز تهیه: کره را درون یک ماهیتابه روی حرارت متوسط ​​ذوب کنید. ذرت ، سیر ، نمک و فلفل را اضافه کرده و به مدت 4-5 دقیقه تفت دهید. پنیر خامه ای و شیر را اضافه کرده و مخلوط کنید تا کاملاً ترکیب شود. سپس پنیر چدار را بریزید هم بزنید و اجازه دهید تا همه پنیرها ذوب شوند و یک کم سس غلیظ شود سپس از روی حرارت بردارید. با پیازچه و چیلی خرد شده سرو کرده و نوش جان کنید. ✔میتونید قارچ و یا ژامبون خرد شده طبق ذائقه تون به این خوراک خوشمزه اضافه کنید ‌ ✔میتونید پنیر پیتزا بزنید ‌‌‎‎‎‎ 😋😋😋
AUD-20220115-WA0008.mp3
7.3M
من‌دلم‌بارون‌ُمیخواد... ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️
دوستانه‌ها💞
-منم دیگه عزیزم.اسم مستعارم حالا اینقدر اون چشمای وحشی خوشگل رواز تعجب گشاد نکن که این داریوش دریده
آن بخش از منِ حرفه ای و برنامه ریز ،گوشه ای ایستاده بود و به افتخارم کف میزد .و من عاشق این لحظات ناب پیروزی بودم .مو لای درز نقشه هایم نمیرفت .و من هم با چشمهایم پیروز واقعی این میدان من هستم و تو داری در دام من گرفتار میشوی داریوش دریاسالار مغرور و هرزه. *ضیاءالدین* عصبی بودم و خون خونم را میخورد.نمی دانستم کِی این پسر را اینقدر احمق تربیت کرده بودم .با خود زمزمه میکردم :خدای من !با دختر مقامی ؟!! مقامی کلّاش و رشوه گیر! آخر عقل توی سر این پسر هست؟! وقتی هم که بهش میگی بالای چشمت ابروئه میره و تا چند روز گم و گور میشه.بعد هم کار به جایی میرسه که آرش اونو از خونه های فساد جمع کنه.خدایا ! نمیدونم چکار بدی در گذشته ام انجام دادم که تاوانش شده این که داریوش اینجوری شده !من که تمام تلاشمو کردم تا اونو به بهترین نحو تربیت کنم.کاش پروانه اینجا بود. کاش کنارم بود. یک بچه وقتی مادر نداشته باشه همین میشه دیگه. در اتاق به صدا درآمد و ملاحت وارد شد . -سلام دایی جون! -سلام عزیزم ! -شنیدم دوباره با پسرت زدین به تیپ و تاپ همدیگه ! -دیگه خسته شدم از دستش.کاش میتونستم به حال خودش رهاش کنم تا هر غلطی دوست داره بکنه و هر بلایی میخواد سر خودش بیاره.حیف! حیف که بچمه و اگه خار به پاش بره قلب من سوراخ میشه. ملاحت نزدیک شد و روبروی میزم روی مبل نشست. -دایی جون یه چی بهت میگم بین خودمون بمونه .راجب اون دختره سوزان نگران نباشید. اون خودش گور خودشو کند .داریوش هم اگه جلو شما سوزان سوزان راه انداخته و واقعیت رو نمیگه ، واسه اینه که. میدونین که شما نزنین تو سرش که من بهت گفته بودم! اون متنفره از این جمله! -مگه اون دختر چیکار کرده؟ -با یکی دیگه بود !من و آرش،همون روز که داریوش گم شده بود ،رفتیم خونه ی دختره و مچشو گرفتیم با ... -با کی؟ -با ... محبی ! با تعجب نگاهش کردم. -محبی؟ وای خدای من!این دختر معلوم هست چشه ؟ -اون فقط دنبال پوله دایی . مثل بابای زمین خوارش! -به داریوش گفتین؟ باور کرد؟ یا باز فکر کرد یه نقشه است از طرف من! -باور کرد ! گفت حالشو میگیره .مطمئن باشید همین امروز فردا اونو از زندگیش پرت میکنه بیرون! -امیدوارم ملاحت .امیدوارم .از واحد انبار داری چه خبر؟ -اووووههه! بیا و ببین دایی ضیاء! پسرت یه امپراطوری ای راه انداخته که نگو .همچین دستور میده که دهن همه شونو صاف کرده .ولی جنمشو داره .داره خودشو نشون میده .داره نشون میده از دریاسالار هاست. -خوبه !باید اینکارو بکنه .مجبوره! میدونه یه دونه ملک به نامش نمیزنم و یه قرون بهش ارث نمیدم اگه آدم نشه و مثل آدم کار نکنه! -دنبال یه مدیر داخلی خوب هست .یکی که هم کاربلد باشه ،هم مدیریتش خوب باشه ،هم خوشگل باشه، هم سینگل باشه! و زد زیر خنده و به من که افسوس گرانه نگاهش میکردم گفت: -اینجوری نگاه نکن دایی ضیاء !بخدا راست میگم. تو که پسرتو بهتر میشناسی .به کارگزینی شرایط استخدام رو دیکته کرده .تازه گفته زیر بیست و پنج سال هم باشه .آخه تو رو خدا اگه زیر بیست وپنج سال باشه چجوری میتونه باتجربه باشه! انگشتانم را از سر درماندگی در موهایم که حالا تارهای سپیدش داشت کم و بیش خودنمایی می کرد فروکردم ،ملاحت گفت: -دایی غصه نخور .درست میشه! نبینم فکر این بچه روت تاثیر بذاره! نبینم پاسوز این پسر بشی! ماشاالله هزار ماشاالله دایی چهل وچهارساله ام اول چلچلی شه .مثل سی و چهار ساله هاست. انگار نه انگار یه پسر بیست و پنج ساله داره. دایی این قدر خودخوری فایده نداره! تو باید زن بگیری وگرنه جز غصه ی این پسر رو خوردن ، هیچ کار دیگه ای نمیکنی! -ای بابا دایی ! من اگه میخواستم زن بگیرم باید همون موقع که پروانه سر زایمان فوت کرد ،زن میگرفتم و یه مادر بالاسر این بچه میاوردم تا اینقدر خودسر و گستاخ و تن لش بار نیاد! -درست میشه دایی! همین که میدونه بهش اعتماد کردین و بخشِ به اون مهمی رو سپردین دستش ، خودش تا آخرشو میخونه. -امیدوارم ! فقط امیدوارم روسفیدم کنه! حالا قراره چه کسی رو استخدام کنه؟ خیلی مهمه که آدم باتجربه ای باشه .که بتونه کمکش کنه. ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
آموزش برای درست کردن کیک مرغ یک عدد سینه مرغ رو با چوب دارچین ،پیاز،ادویه جات گذاشتم پخت و ریش ریش کردم با دو عدد تخم مرغ آبپز شده که ریز خرد کردم و این مواد رو بهش اضافه کردم (خیارشور نگینی خرد شده،ذرت،نخود فرنگی پخته،پیازچه،جعفری ،گردو خرد شده،نمک و فلفل ،آبلیمو یک قاشق،سس مایونز ۲/۳ لیوان،ماست خامه ای ۱/۳ لیوان (حتما ماست بدون آب باشه) یک بسته نون تست رو لبه هاشو برش زدم و یک ردیف نون میچینیم و روش از مواد کیک میریزیم و این کارو تکرار میکنیم تا موادمون تموم بشه.میذاریم یخچال به مدت چندساعت تا مواد به بافت نون بره،در آخر هم دورتادور کیک رو سس مایونز میزنیم و تزئین میکنیم. 😋😋😋
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... پدر و مادر وفا در حادثه ای فوت میکنن و تنها فرزندشون وفا تحت سرپرستی پدربزرگش قرار میگیره وفا که از بچگی شاهد تبعیض های پدربزرگ و مادربزرگش بوده برای فرار از خاطرات بد بچگی و فرار از ازدواج با پسرعمویش علی رقم مخالفت پدربزرگش با یک مرد عرب به اسم خالد نامزد میکند و راهی دبی میشود غافل از اینکه خالد یک تاجر قاچاقچی دختر هست و وفا را به قیمت زیادی به یکی از شیوخ دبی فروخته .... این داستان که به قلمی پاک نوشته شده در کانال ملکه به لینک زیر بارگزاری میشود https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 با ما همراه باشید علاوه بر خوندن داستانهای زیبا از تجربه های خانوما هم استفاده کنید. 🍃🍃🍂🍃