eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.9هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️اِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَان مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّيا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ، وَإِنَّ الاَْجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ 🟤همراه هر انسانى دو فرشته است كه وى را (از خطرات) محافظت مى كنند، اما هنگامى كه روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراين) اجل و سرآمد زندگى (كه از سوى خداوند تعيين شده) سپرى است محافظ و نگهدار ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
دوستانه‌ها💞
حمید:پس همین الان دخترمو از اینجا میبرمو توام حق نداری که جلومو بگیری. _گفتم که جلوتونو نمیگیرم...
چشمم افتاد به سوگل... میدونستم باهاشون میره میخواستم یه بار دیگه برا اخرین بار ببینمش. سوگل:نه بابا... )سوگل( من رفتن نمیخواستم... _نه بابا... من نمیام... بابا:سوگل چی میگی؟؟؟؟!!! کجا بمونی؟؟؟؟ ما اگه میخواستم بمونم خیلی سالها پیش وقتی اردشیره سپهر تاج بهم پیشنهاد داده بود برمیگشتم تو این جهنمی... دخترم... سوگلم... من بد کردم با تو بدرفتاری کردم ، اما دیگه نمیکنم، دیگه نمیخوام عذاب بکشی، اینجا بجز عذاب برا ما چیزی نداره، بیا بریم... من قول میدم تو برگردی رو تخمه چشمام بذارمت، من هر کاری بگی میکنم اما تو برگرد... فرزاد:سوگل... _من اینجا عذاب نمیکشم، من اینجا خوشحالم... من اینجا... من یه پسر دارم.... از کسی هیچ صدایی در نمیومد، همه بهت زده بودنو تو شوک داشتن نگاهم میکردن. ارباب:سوگل... گفتم برا رفتنت مانعی نیست اگه بخوای میتونی امیر عباسم ببری. مامان:چی میگی؟؟؟؟ سوگل تو چی میگی؟؟؟؟ بچه چیه!!!! مگه تو اینجا برا خدمتکاری نیومده بودی؟؟؟ پس بچه؟؟؟؟؟ ارباب چیزی نمیگفت... فرزاد:سوگل چرا حرف نمیزنی؟؟؟!!! ارباب:شما خودتو قاطی نکن... برگشتم سمته مامان. _میشه باهاتون تنها صحبت کنم؟؟؟!!! مامان:تنها صحبت کنی چیزی عوض میشه؟؟؟ _شاید... بابا لطفا شما هم بیاین. برای اجازه گرفتن سمته ارباب برگشتم که فقط سرشو تکون داد. مامانینارو راهنمایی کردم اتاقه کناره سالن. مامان:سوگل... خدایی نکرده چشمت زرق و برقه اینجارو نگرفته که؟؟؟ بخاطره پول که نمیمونی؟؟؟ بابا:سوگل این پسره چی میگفت؟؟؟ بچه چیه؟؟؟!!!! _ارباب درست گفتن... من و ارباب یه پچه داریم... امیر عباس... اشتباه فکر نکنین، من نه بخاطره زرق و برقه اینجا میمونم نه بخاطره اینکه ازش یه بچه دارم... ارباب حتی این اجازه رو داده که من میتونم برم و بچه رو هم با خودم ببرم... مامان:باورم نمیشه... بابا:چرا... چرا باورت نمیشه خانم... این عوضی از قصد اون بچه رو گذاشته تو دامنه بچه ساده ی من تا زمانی که دلش خواست و این به قوله خودش انتقامش که تموم شد بچه منو بندازه بیرون... سوگل ساده نباش... این سپهر تاجا اهله عشقو عاشقیو این چیزا نیستن. _نه بابا جان... درسته ارباب از بیرون بد دیده میشه، اما بخدا ادمه بدی نیس، اونم مثله همه یه ما ادمه... میدونم مغروره، اما ادمه بدی نیست... شما از هرکی بپرسی حتی یه نفرم بدشو نمیگه... من تقریبا دوساله اینجام، ارباب خشک بوده، خشن بوده، کوه غرور بوده، اما هر کاری که کرده به نفعه مردمه روستا بوده... همیشه همه ی کاراش با عدالته...اون حتی از زندگیه خودش بخاطره این مردم گذشت... بابا باور کن که ارباب اصلا ادمه بدی نیست. بابا:انتقام از من و تویی که هیچ کاره بودیم عدالتشه؟؟؟!!! زجرا و عذابایی که بهت داده عدالته؟؟؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای یک لحظه تمام افکار نا امید کننده خود را رها سازید و بدون هیچ نگرانی ای از دیدن این مناظر زیبا به همراه موسیقی دلنشین آن لذت ببرید .🌼 ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ مَن كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بيَدِهِ 🔅 هر كه راز خود را بپوشاند، قدرت انتخاب در دست اوست. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
درست در همین موقع صدای زنگ بلند شد. فاطمه در را باز کرد و پدرم خیس و نگران وارد شد. با دیدن من انگار
او به تمام صورتم خنده می آورد . خنده ای همراه با یک شادی واقعی و از ته دل! از صمیم قلب و از عمق وجود ! ده دقیقه بعد کنارم نشسته بود. -زودباش حرکت کن کمیل تا مسئولای خوابگاه مچ مونو نگرفتن .این مسئول جدیده خیلی گیره . به راه افتادم،گفت : -بریم با تیبای خوشگلت یه دور بزنیم کمی هوا به کلمون بخوره . -آره دیگه! تو که یا تویوتاهایلوکس عموتو سوار شدی یا پورشه ی اون مرتیکه ،حق هم داری ماشین من به چشمت نیاد . -اختیار داری داداش! اینو با صدتا پورشه ی دادیوش عوض نمیکنم چشمانم را تنگ کردم و گفتم : -ای زبون باز !وارد خیابان ساحلی که شدیم شیشه را تا آخر پایین کشید و هوای تمیز شهر را در ریه هایش جای داد . -آخیش !دلم تنگ شده بود برای هوای آزاد،ببین دریا امروز چه آرومه ! -آره امروز ساکت و آرومه،دلت میخواد کنار ساحل وایسم و پیاده شیم ؟ -نه !من که کنار ساحل نمیتونم یه جا بشینم و آروم بگیرم .با این پا هم نمیتونم بدواَم و راه برم بیشتر اعصابم به هم میریزه . -چکاوک ! در مورد اون شب بگو! همون شب بارونی!معترض گفت : -شازده !همون یه دفعه که برات گفتم اینقدر دعوام کردی که پشیمون شدم تو هم وقتی عصبی میشی قاطی میکنیا! -یه دور دیگه بگو! میخوام تجزیه و تحلیلش کنم . نگاهم کرد. کمی دو به شک بود ،اما آرام و شمرده شروع به صحبت کرد : -بارون می اومد و من میخواستم بدو ام و برم سمت نگهبانی که دیدم از پشت دیوار داره صدا میاد .رفتم سمت صدا ، دیدم دو نفر پشت دیوارن ،یکیشون رو شناختم داریوش بود که داشت دختر رو یه لقمه چپش میکرد . ترسیدم و خواستم فرار کنم که ناغافل پام پیچ خورد و توی گودال پر از آب افتادم .اونجا بود که داریوش منو دید و منو شناخت .دیگه کار از کار گذشته بود . دختره رو دست به سرش کرد و به من کمک کرد . بعدم منو برد دکتر و بعدش هم رسوند خوابگاه . کل داستان همین بود . - چه جوری از سر جات بلند شدی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت : -منظورت چیه ؟ کلافه گفتم : -منظورم واضحه ! - خوب ... فکر میکنم میخواست منو بغل کنه ولی من با تمام دردی که توی پام داشتم این اجازه رو بهش ندادم .اونم مجبور شد زیر بغل منو بگیر و منو کشون کشون تا ماشینش ببره . ولی یه اتفاق دیگه هم افتاد . نگران نگاهش کردم .دلم فرو ریخت . - چه اتفاقی چکاوک؟ - وقتی تو ماشین بودیم یه لحظه احساس کردم دستش نزدیک صورتمه .فکر کردم میخواد به صورتم دست بزنه یا مثلا موهامو بگیره منم ترسیدم و خودمو عقب کشیدم . والا نمیدونم این رفتارم اونو ناراحت کرد یا نه ،ولی خوب این یه عکس العمل غیرارادی بود که از من سر زد .نمیدونم !شاید به خاطر همینه که تا الان تماس نگرفته. نگاهش کردم .دخترک بیچاره بخاطر نقشه ی من داشت به چه جاهای خطرناک و باریکی که کشیده نمیشد . ته دلم راضی بودم از عکس العمل چکاوک و اما نقشه ام، اصلا نقشه ام به جهنم ! لبخندی آرامش بخش برویش زدم و گفتم : -عزیزدلم ! هیچ اشتباهی نکردی! کارت خیلی هم درست بود .حالا نفس راحتی کشیده بودم . گفتم : -اما نمیدونم لعنتی چرا زنگ نمیزنه . اون از حرف های پدرش به تو اون شب تو خونه داریوش ، اون هم از اتفاقی که اون شب بارونی افتاد بعد هم که هیچ خبری از داریوش نشد .دارم کم کم نگران میشم چکاوک .نکنه پشیمون شده باشه .نکنه نقشه مون نگرفته باشه ،نقشه ای که با این همه دقت و ظرافت کشیدم .نقشهای که مو لا درزش نمیرفت ،باید یه کاری کنیم ! باید یه نقشه جدید بکشم. باید اونو وادار کنم خودش بهت زنگ بزنه و ازت سراغی بگیره . - شاید فقط باید صبر کنیم کمیل! شاید بعد از اتفاقی که اون شب افتاد و اون میخواست به من نزدیک بشه و من اجازه ندادم ، فکر کرده که باید یکم فاصله رو رعایت کنه ، شاید فکر کرده اینجوری بهتره . -نمیدونم شاید حق با تو باشه! ببین چکاوک ! من یه نقشه ی جدید کشیدم .ولی،،نگران نگاهم کرد. -ولی چی کمیل ؟! گوشه ای کنار خیابان ساحلی پارک دولت ، روبه دریا نگه داشتم . -ببین ! نمیخوام هوات از سرش بپره ! -فکر میکنی پریده؟ بنظرت دیگه نمیاد سراغم؟ -نمیدونم !ولی من هیچوقت ریسک نمیکنم . همه ی احتمالات رو در نظر میگیرم .اگه احساس کنم نقشه خوب پیش نمیره ، قطعا یه نقشه ی تکمیلی دیگه میکشم .متفکرانه نگاهم کرد. -خب ،هرکاری بگی انجام میدم اما،،چی تو سرته کمیل ! قدری سکوت کردم .نمیتوانستم کل نقشه ام را برایش بازگو کنم .قطعا مخالفت میکرد. باید فقط بخشی از آن که کم خطرتر به نظر میرسید.را برایش میگفتم و او را وارد معرکه میکردم و از بازگویی بخش پرخطرش دست می کشیدم . این بهترین راه بود. فقط امیدوار بودم آسیبی به این دختر نرسد. ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا پناه باشید؛ برای تمام کسانی که از دور قوی و بی نیاز به نظر می رسند... ❤️
☑برای پیشرفت در کار یا احساس آرامش، بهترین راه این است که: 🔘1 . اگر احساس افسردگی، عصبانیت، ترس یا تصوری از هر چیز منفی می کنید، بپرسید چه چیز باعث نگرانی است . 🔘2 . وقتی که متوجه شدید که مساله چه بوده، خیلی راحت به خودتان بگویید: این افکار نه تنها به من کمکی نمی کند، بلکه مضر هم هست ; نباید به آن ها اجازه ورود بدهم و با تمام قدرت با آن ها مقابله کنید . همان ابتدای کار ضعیف می شوند که این هم پیشرفت خوبی است و با کمی تمرین پیشرفت های بیش تری هم می کنید . 🔘3 . مراقب افکار منفی بعدی باشید که شاید ده ثانیه یا ده دقیقه بعد به سراغتان بیاید و به همان روش قبلی عمل کنید . با علم به این که این افکار مخل آرامشتان است، در برابر آن ها مقاومت کنید و به آن ها بگویید: از ذهنم دور شوید ای پیام های بیهوده، مضر، ظالم و انرژی دزد! من مانع ارسال این پیام به خود می شوم . این ها هیچ سودی برای من ندارند . کلی هم به ضررم تمام می شوند . ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
1.3M
. با این داستان بغضم گرفت🥺 ببین بـا کـد و ذکـرها میتونی چه غوغایی تو زندگیت به پا کنی 🔥 الله اکبر از عظمت خدا 😳 حقوقشون از ۱۲ میلیون شده ۳۰ میلووووون تومان 😱 https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730 کافیه ۱ بار بخونی و معجزه ببینی🫀 .
• اصطلاحات خفن و کاربردی انگلیسی که باید بلد باشین : I'm game : من پایه ام I'm broke : بی پولم I'm bushed : خیلی خستم I'm ticklish : قلقلکی ام I'm torn : دو دلم I'm tied up : دستم بنده I'm all set : من آماده ام I'm off : من رفتم I'm easy : برای من فرقی نداره I'm afraid : متاسفم، شرمنده I'm your humble : کوچیک شماییم ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️