eitaa logo
دوستانه‌ها💞
3.6هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
13.5هزار ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷ بهمن ۱۴۰۲
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ‍ از بین آدمای زندگیتون، دل‌نازکا رو بیشتر دوسشون داشته باشید. بیشتر هوای اونایی که دلشون قد گنجیشکه رو داشته باشید. همونا که زود میرنجن و به روت میارن ازت رنجیدن. ولی زودم میبخشنت و یادشون میره چی شده. همونا که زود عصبانی میشن و از کوره درمیرن و زودم آروم میشن و باز بهت لبخند میزنن. دل‌نازکا هیچوقت آدمای ترسناکی نیستن! هیچوقت ناامنت نمیکنن! چون دلِ اینکه کینه ازت بگیرن و بشینن نقشه برات بکشن ندارن! دل نازکا هیچوقت زمین نمیزننت! قدرِ اونا که دلشون زلالِ آبه و چشاشون آینه بدونید. فرشته‌های پاک و مهربون زندگی‌ان کسایی که با چند دهه سن و سر و شکل آدم بزرگا، هنوز قلبِ یه بچه دوساله تو سینه‌شون میتپه! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
۷ بهمن ۱۴۰۲
دوستانه‌ها💞
سرم را به نشانه ی منفی تکان دادم و پرسشگرانه نگاهش کردم . -مردی به نام مانی بهم زنگ زد! مات و مبه
شاید بخاطر حمایتی که دیشب از من، از یک دختر غریبه کرده بود. چیزی ته ته قلبم شادی می کرد .چیزی خیلی کمرنگ وناشناخته وعجیب و غریب !پیراهنش نازک بود. قطعا احساس سرما میکرد. باز از آن فکرهای چکاوکی به ذهنم رسید . از درون کیفم شال بافتی کرم رنگی که دیروز محض احتیاط از خوابگاه برداشته بودم ،بیرون کشیدم .نیم خیز شدم و دو طرف شال را خیلی آرام روی سرشانه اش انداختم تا کل سینه اش را فرا بگیرد و کمی گرمش کند. باورم نمی شد یک روز بخواهم اینکار را در اتومبیل پدر داریوش برای پدرش انجام دهم .اما سرنوشت چه بازیهایی که با آدم نمیکرد .و من حالا نگران سرماخوردن مردی بودم که چند وقت قبل بخاطر تهمت هایش از او متنفر شده بودم !خواستم سر جایم برگردم که شال از یکی از سرشانه هایش سر خورد و افتاد پایین .ای بخشکی شانس ! دوباره نیم خیز شدم تا گوشه ی انتهایی شال را از روی پایش بلند کنم و مجددا روی سرشانه ی پهنش بگذارم،که ناغافل چشمهایش را باز کرد. دلم هرّی فرو ریخت .من دو زانویم را روی صندلی خودم گذاشته بودم و یک دستم را روی فرمان قرار داده بودم تا تکیه گاهم باشد و نیفتم . کاملا روی او نیم خیز بودم ،بگونه ای که صورتم با صورتش هیچ فاصله ای نداشت وحالا که بیدار شده بود و صورتش را به سمت من چرخانده بود نفس گرمش را روی گونه و گوش و نیمرخم احساس میکردم .تره ای از موهای افسارگسیخته ام که از بند شال رها گشته بود، روی صورتش ریخته بود و حالا،از همان وقت ها بود که دستپاچه شده بودم وهرکاری ممکن بود از من سر زند .او حیرت زده و متعجب ،با چشمانی پر از شگفتی ،باهمان صدای خمار و خوابالود به منی که در همان ژست و حالتِ نیم خیز،خشک شده بودم گفت : -چیکار میکنی دختر؟! و از آنجا که آدم دستپاچه و ناشی قطعا سوتی میدهد؛ و من میخواستم هرچه سریعتر به صندلی خودم برگردم ،ناگهان دستم از روی فرمان چرمی اتومبیل لیز خورد و خیلی شیک و مجلسی با صورت روی پایش افتادم .وای خدایا ! مرا بکش! خفت از این بیشتر! ضایع شدن از این بالاتر!حالا تکیه گاهی نداشتم که دستم را به آن بگیرم و بلند شوم .دستم سرگردان در هوا معلق بود و به دنبال تکیه گاهی میگشت که ناگهان دستان مردانه اش مرا از روی خودش بلند کرد وخیلی آرام سرجای خودم برگرداند،حالا جوری خجالت میکشیدم که در تمام عمرم نکشیده بودم .گمانم آنقدر قرمز شده بودم که حد نداشت .و زبانم طبق معمول برای توجیه باز شده بود . -من ...خب ..هوا سرد بود...گفتم شال رو بندازم... یعنی اومدم که ..خب شال سر خورد..منم که ... یعنی نفس کلافه ای بیرون داد .دستی روی گلویش کشید .انگار هوا برای تنفس نداشت .بی هیچ حرفی در اتومبیل را باز کرد و به سرعت از اتومبیل خارج شد. یک حال عجیب و غریبی داشت و من میدانستم که گند زده بودم .خدایا ! چرا باید اینقدر مرا ضایع کنی! مگر من چه گناهی مرتکب شده ام که مستوجب اینهمه بلا و خجالت باشم ! دیدمش که لب ساحل ایستاد و دو دستش را داخل موهایش فرو کرد و به دریا خیره شد. بعد یک لحظه ،ناگهانی رویش را برگرداند و مرا نگاه کرد .به سرعت چشم دزدیدم من که از خجالت داشتم میمردم! و او هم مجددا به دریا چشم دوخت .دو دستش را که درون موهایش بود، پشت گردنش کشید .پیراهنش درون شلوارش بود .پیراهن را از کمربند بیرون کشید و انتهای آن را روی شلوارش انداخت .بعد ازکمی تعلل، به اتومبیل بازگشت و بی هیچ اشاره ای به اتفاق چند دقیقه ی قبل گفت : -الان خوابگاه بازه؟ اگه این ساعت بری مشکلی برات پیش نمیاد؟ ساعت ، هفت را نشان میداد.من که ازخجالت نمی توانستم نگاهش کنم فقط گفتم : -نه مشکلی نیست..البته اگه براتون..زحمتی نیست ... و او بی هیچ حرفی مرا به خوابگاه رساند. باز عذرخواهی کردم و بی آنکه نگاهش کنم از اتومبیل پیاده شدم .خداحافظی آرامی کردم و با سرعت نور به سمت خوابگاه دویدم .تا از مقابل دیدگانش محو گردم و بیشتر از این بخاطر کاری که انجام داده بودم عرق شرم و خجالت نریزم ! ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷ بهمن ۱۴۰۲
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه غذای شیک با بادمجان مواد لازم ۳ عدد بادمجان ۵۰۰ گرم گوشت چرخکرده ۲ حبه سیر فلفل سیاه و نمک برای سس: ۱/۵ لیوان آب ۱ ق غ رب گوجه فلفل سبز و گوجه فرنگی . . ابتدا بادمجان ها رو بصورت راه راه پوست کنده و برش های عرضی میزنیم و تو آب نمک قرار میدیم تا تلخی اش گرفته بشه بعد در روغن داغ سرخ اشون میکنیم و توی بادمجان رو با گوشت چرخکرده و پیاز رنده شده و نمک و فلفل زده پر میکنیم در ظرف پیرکس قرار داده با گوجه و فلفل اطرافش رو پر میکنیم برای سس از آب جوشیده و رب استفاده میکنیم در فر ۲۰۰ درجه حدود ۲۰ دقیقه قرار میدیم
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
۷ بهمن ۱۴۰۲
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷ بهمن ۱۴۰۲