4_5902255190441988288.mp3
4.33M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
هیچوقت تو دایره راحتی خودت نمون
هر روز به دنبال یک چالش جدید باش
هر روزبه دنبال یاد گرفتن یه
مهارت تازه باش
هر روز بخواه یکمی بهتر باشی
کمی بهتر از دیروز باشی
زندگی ارزششو داره ،
تو فقط یه بار به دنیا میایی.
ارزشمندترین دارایی های شما
فقط زمان شماست !
با وقتتان همانند پول برخورد کنید
اما یادتان باشد
تفاوت زمان با پول این است که
آن را نمی شود پس انداز کرد.💐
#رادیو_انرژی😊🍃
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت 🐺گرگ و الاغ🐴
میان گرگ و خر بحث افتاد.
خر می گفت: علف آبی رنگ است
گرگ می گفت: نه سبز است
نزد سلطان جنگل رفتند و ماجرای
اختلاف را گفتند...
شیر دستور داد که گرگ را زندانی کنند.
گرگ پرسید: دلیل این کار چیست؟
آیا مگر علف سبز نیست!؟
شیر گفت: سبز است.
اما دلیل زندانی شدن تو،
بحث کردن با خر است.
هرگز با نادان بحث نکنید...!
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
بفرمایید صبحانه خوشمزه ودلچسب🍳
😋😋😋😋😋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سه دخترون ببینیم😍
چه روش درستی بود برای انتخاب لباس 👌یکیشون شکموتر بودا😁
یکی هست که حواسش به بقیه هم هست مدیریت واحساس مسیولییت یعنی این😅👌
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از خبر۲۴
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟
🔹گزینه یک یا دو؟
@bistoo4news
📘#داستان_کوتاه_خواندنی 🦋👌
در ژاپن مردمیلیونری برای درد چشمش درماني پیدا نمیکرد
بعداز ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت
راهب به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند
وی پس ازبازگشت دستور خرید چندين بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند همه لباسهایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند
و چشمان او خوب شد.
تا اینکه روزی مرد میلیونر راهب را برای تشکر به منزلش دعوت کرد
زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسد جویای حال وی میشود
مرد میلیونر میگوید:
خوب شدم
ولی این گرانترین مداوایی بود که تا به حال داشته ام...
راهب با تعجب گفت اتفاقا این ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
برای مداوا،تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه ميكرديد !
برای درمان دردهايت، نمیتوانی دنیا را تغییردهی...
بلکه با تغییر نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری..
تغییر دنیا کار احمقانه ایست
ولي، تغییرنگرش ارزانترین و موثرترین راه است.
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#پارت589
#رمان_آنلاین_کیمیا
به قلم #یاس
وقتی به کافی شاپ پاساژ رسیدن
طبق انتظار کیمیا مدیریت کافی با دیدن سبحان جلو اومد
کمی حالت تعظیم گرفت و دست به سینه گفت
خیلی خوش اومدین آقا سبحان بفرمایید
سبحان تشکر کرد و گفت
ممنونم آقا نیما یه جای دنج دارید ؟؟
دوست دارین داخل باشین یا بیرون فضای آزاد
امروز هوا خوبه چند تا از صندلیها رو بیرون گذاشتم
کیمیا اشاره به میز و صندلیهای فضای آزاد کرد و گفت بریم اینجا
باهم به فضای آزاد رفتن
کیمیا با صورت گرگرفته سمت صندلیا رفت
باد خنکی به کیمیا خورد و باعث شد کمی بلرزه
با هم نشستند و کیمیا گفت
سردت که نیست
سبحان کت چرمیاش را کمی کیپ کرد و در حالی که به چشمهای کیمیا نگاه میکرد گفت
من حاضرم تا خود شب اینجا بشینم و با تو صحبت کنم
کیمیا با لبخند گفت
تو به من خیلی لطف داری ممنونم که هوامو داری
ولی سبحان یه چیزی بگم
چی عزیز دلم بگو
تو همه چی داری ثروت خانواده پولدار قیافه تیپ
سبحان دستش رو به معنای ایست بالا آورد و گفت
بسه بسه تا آخرشو خوندم
میدونی چرا این حرفو میزنی چون عاشق نشدی
اگر عاشق میشدی نه ثروت و نه فقر نه زیبایی یا زشتی ظاهری طرف برات مهم نبود
چیز عجیب و غریبیه این عشق
امیدوارم تو هم مبتلا بشی
یعنی من اون روزو ببینم به جای من تو برای من تب میکنی
کیمیا خندید ۲۰ دقیقهای همینجور نشستند و راجع به عشق صحبت کردن
سبحان گفت
یه لباسم برای تولد بابام بگیر فکر کنم وقتشه عروس قشنگشو ببینه
همین لحظه صدای گوشی سبحان بلند شد
نگاه به صفحه گوشی کرد و خندید و با خنده گفت
اینا تازه فهمیدن ما نیستیم
و بعد گوشی رو وصل کرد و گفت
الو سلام
سبحان به حسین که پشت خط بود گفت که اونا هم بیان بالا
کیمیا غرق تماشای منظره ساختمونهای اطراف بود
حسین و ایلیا زودتر از گلی و زهرا به کافی شاپ رسیدند
و حسین گفت
کی شماها جیم زدین من ندیدمتون...
پارت 589 رمان #کیمیا
رفیقای من تو چالش نظر ناشناس شرکت کنید😌
https://harfeto.timefriend.net/16804976915633
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
ورود به کانال چالش و زاپاسمون
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
@ElayOnline
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
از کتاب فارسی دبستان قدیم
ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ میکردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰنآﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمیتواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشکرﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ میکردﻧﺪ. اشکهاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد.
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️