eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.9هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
خیلی ممنون آرامی گفتم و خودم را سرگرم موبایلم کردم .درست در همین موقع کمیل زنگ زد .قبل از اینکه بتوانم صفحه موبایلم را مخفی کنم آن را دید. اسم کمیل را شازده ذخیره کرده بودم. قطع کردم!حالا دوباره استرس گرفته بودم . دومرتبه تماس گرفت .ضیاءالدین اینبار نگاهم کرد. با ابرویی بالاداده گفت: -نمیخوای تلفنتو جواب بدی؟ با نگاه پرسشگرانه اش که داشت ته چشمهایم را در میاورد، مجبورم کرد جواب دهم. سعی کردم خیلی تلگرافی صحبت کنم که کمیل حساب کار دستش بیاید . -سلام ... -سلام چکاوک. چرا جواب نمیدی دختر؟ نگران شدم . -تازه دوبار هست که زنگ زدی ! -یک ساعته دارم میگیرمت .دسترس نیستی. کجایی تو این بارون وحشتناک؟ برگشتی خوابگاه؟ -من ... دارم برمیگردم ! داشت با صدای بلند صحبت میکرد. -یعنی هنوز برنگشتی؟ کجایی تو این بارون؟ بگو کجایی بیام دنبالت. -نه...من... تو ماشینم.نگران نباش.رسیدم بهت زنگ میزنم .کاری نداری؟ -چی چیو کاری نداری! خب با کی داری برمیگردی؟ با سرویس کارخونه یا با داریوش؟ - میشه بعدا حرف بزنیم؟کمیل عصبی بود و من دلیل عصبانیتش را نمی دانستم.داد زد -با داریوشی دیگه؟ آره چکاوک؟ بگو چرا حرف نمیزنی؟ نگرانتم! از کوره در رفتم و عصبی تر از او گفتم: -سر من داد نزن! ضیاءالدین گفت: -چکاوک؟! و کمیل شنید.و میدانم که تا ماتحتش سوخت. من نمیخواستم بداند با ضیاءالدین هستم . حساسیتش هرچند برایم ناشناخته بود ولی دوست نداشتم بیخودی حرص بخورد و مرا عذاب دهد.اما اینقدر لجبازی کرد و گیر داد؛ تا آخر متوجه شد.حالا سکوت کرده بود و صدای نفس های تند شده اش را از پشت خط میشنیدم .نفسهایی عصبانی،خشمگین و از کنترل خارج شده!راستش در این جور مواقع به شدت از او می ترسیدم. والان تنها چیزی که میخواستم؛ قطع کردن آن تماس لعنتی بود. -من بعدا باهات تماس میگیرم. خدانگهدار.و بدون اینکه منتظر پاسخش باشم تماس را قطع کردم.ضیاء الدین را نگاه کردم .یک دستش روی فرمان بود و دست دیگرش را از آرنج روی پنجره گذاشته بود و با انگشتانش ته ریش خیلی نازکش را لمس میکرد.در میان ترافیک سنگین توقف کرده بودیم. با صدای آرامی گفتم: -ببخشید معذرت میخوام! نفسش را صدا دار بیرون داد.چقدر دوست داشتم حرف بزند و مرا ازافکار توی سرش باخبر کند . نمیدانستم حالا راجب من چگونه فکر میکرد!یک آن نگاهم کرد و موشکافانه پرسید: -این همون پسر بود؟سری که به زیرانداخته بودم را به نشانه ی مثبت تکان دادم .با همان لحن جادویی و آرام اما پر از خشم نجواکرد. -اگه اذیتت میکنه بهم بگو.کافیه بگی؛ تا بلایی سرش بیارم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن . او امروز برای چندمین بار مرا شگفت زده میکرد. متعجب نگاهش کردم . -من...نه...خودم..حلش میکنم! -مطمئنی؟ میدونم ضعیف نیستی! میدونم آسیب پذیر نیستی! اما گاهی وقتا،آدما نیاز به کمک دارن.همه ی آدما ! لب گزیدم . -چکاوک! صدایش آتش در خرمن وجودم به پا میکرد. خدایا !چرا این مرد اینگونه بود! چطور ممکن بود یک نفر بتواند تا این حد احساسات مختلف و متنوع را در وجود یک نفر برانگیزاند و اینقدر او را منقلب کند ؟! -چکاوک؟! دست خودم نبود که نگاهش کردم. قبلا گفته بودم چشمهای این مرد مرا هیپنوتیزم میکند؟!من واقعا میترسیدم در آن آبی های پرتلاطم غرق شوم. امروز داشت بی پروا عمل میکرد.و من، همچون چکاوکی کوچک و باران خورده، زیر حجم بی نهایت نگاهش نفس ،نفس میزدم! داشت با چشمانش تمام اجزای صورتم را میکاوید ومی بلعید.و شگفتی این بود که من هم داشتم همین کار را میکردم! مثل کوری که تازه بینا گشته! نگاه اویِ خویشتن دارِ همیشه بی تفاوت سنگین، حالا روی لبهایم مکث کرد و همانجا ماند! و نگاه من،خجالت زده و شرمزده از این نگاه ثابت مانده، از صورتش رخت بر بست و به گردن و سینه اش رسید.گردن درشت و کلفتش با آن رگهای بیرون زده!و سینه ای که از میان دکمه ی اول باز پیراهنش پیدا بود، همانها که رویا دستانش را آزادانه در آن به گردش درآورده بود.با یادآوری رویا اخمی ناخودآگاه روی پیشانیم نشست.چشمانم را که دوباره به صورتش برگرداندم متوجه شدم چشمهایم را مینگرد.دیده بود چه طور گردن و سینه اش را رصد میکنم. خجالت کشیدم ولعنتی در دل به خودِ بی پروایم فرستادم.آن آبی های پرتلاطم را در چشمانم میخ کرد و گفت: -بهش علاقه داری؟ و من بهت زده و هیپنوتیزم شده گفتم : ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
📘 🔹مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند. روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید . 🔸تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند. یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید. در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم. گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️😍 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دختر داشتی اسمشو چی میزاشتی؟ 😍🥹 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا 120سالگی سکته نکن❤️👍🏻 با آبغوره و رب انار آسپرین خونگی بساز.... دو ساعت بعد از صبحونه یه قاشق آبغوره و یه قاشق رب انار توی لیوان آب بریز و استفاده کن و به طرز معجزه آسایی خستگی و کسلی که از غلظت خون میاد و اگزما و خشکی پوستی که از گرمای زیاد میاد رو برطرف کن.. این ترکیب برای رفع سکته،فشارخون،چربیخون، چربی کبد،غلظت خون ورفع گرفتگی رگ خیلی موثره.. نکته👇🏻🌹 💢 کسانی که زخم معده دارند اجازه استفاده ندارند 💢 💢 سرد مزاج‌ها می‌تونن با یه قاشق مرباخوری عسل میل کنند 💢 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش‌آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه‌های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از دانش‌آموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد. او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟ بچه‌های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه‌ها گفت: «من فکر می‌کنم این دست خداست که به ما غذا می‌رساند.» یکی دیگر گفت: «شاید این دست کشاورزی است که گندم می‌کارد و بوقلمون‌ها را پرورش می‌دهد.» هر کس نظری می‌داد تا این که معلم بالای سر پسر رفت و از او پرسید: «این دست چه کسی است؟» پسر در حالی که خجالت می‌کشید، آهسته جواب داد: «خانم معلم، این دست شماست.»معلم به یاد آورد از وقتی که این دانش‌آموز پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه‌های مختلف نزد او می‌آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوهرم منزل رو ترک کرده چطوری ثابت کنم؟! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله هر روز چند دقیقه ای هم كه شده با امام زمانتان صحبت كنید، با آن حضرت مانوس شوید و زندگی خود را بر رضایت آن حضرت بنا كنید و تا می توانید دست توسل از دامن مقدس حضرت بقیه الله عج برندارید كه تمام سعادت در همین موضوع خلاصه می شود. .. السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر برید خواستگاری 💍ایراداتون به طرف مقابلتون 👰‍♀️میگید؟! . . . . . صداقت یکی از رکن های اصلی رابطه است .اگر میتونید قبل از ازدواج مشکلتون رو حل کنید اگر هم حل نشدنی بود حتما به طرف مقابلتون بگید. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
💕🌱 😐بی محلی میکنید تا بیشتر قدرتان را بدانند؟ فاصله میگیرید که تشنه ی بودنتان و داشتنتان بمانند؟ زنگ نمیزنید،جواب پیام را یکی در میان میدهید که فکر کنند آنقدر ها هم دست یافتنی نیستید؟ ✖️ اشتباه قضیه را متوجه شدید... بی محلی کردن شاید اولش جواب بدهد، ولی بعد نتیجه اش دلسرد شدن است دلسرد شدن از شما و علاقه اش... 👈🏻 فاصله گرفتن شاید کمی باعث نزدیک تر شدنش باشد،ولی بعد فاصله ای بینتان ایجاد میکند که با هیچ چیز پر نمیشود... زنگ نزدن و جواب پیام ندادن شاید اوایل کارآمد باشد، ولی بعد نتیجه هر یک پیامش میشود پشیمانی میشود سرزنش کردن خودش و احساسش،میشود پیام های تایپ شده ولی ارسال نشده... هیچ رابطه ی پایداری، هیچ عشق ماندگاری، هیچ دوست داشتنِ همیشگی با کم محلی و فاصله گرفتن پیش نرفته،چه برسد به اینکه به سرانجام رسیده باشد... تعادل یادتون نره ‌‌‎ .
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 آدما در مسئله ی ذوق، به دو دسته تقسیم میشن؛ یا ذوقی ان یا بی تفاوت به جرئت میگم این قضیه حد وسط نداره. شما یا جزو اون دسته ای هستی که برای تک تک اتفاقات کوچیک و قشنگ اطرافت ذوق میکنی، یا معمولا ساکتی و به یه لبخند بسنده میکنی حالا اینو چرا گفتم؟ چون دسته ی «آدم های ذوقی» همونایی ان که دنیا کنارشون قشنگتره اینا،همونایی ان که براشون مهم نیست خودشون چقدر تمکن مالی دارن، شما مطمئنی با یه شاخه گل هم لبخندشونو میبینی و نمیترسی ازینکه با بی‌تفاوتیشون بزنن تو ذوقت! حالا چطور میشه آدمای این دسته رو به دسته ی مقابل منتقل کرد؟ به راحتی! کافیه چندبار دربرابر ذوق هاشون بی تفاوت باشید و مثل تک تیراندازی که استخدام شده واسه شلیک بی نقص، بزنید وسط حال خوب و ذوقشون. به همین راحتی آدمِ ذوقی شما کشته شده! میتونید خوشحال باشید یک نفر دیگه به جمع بی‌تفاوت های دنیا اضافه شده تبریک میگم، حالا دیگه کمتر حس تنهایی می‌کنید :) 👤 راحیل رضایی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سریال چهارخونه بود فکر میکنم که من خودم سه چهار بار کامل دیدم🤣 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡