دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📚 فال حافظ روزانه
🔴جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
🍁فال حافظ امروز متولدین #مهر :
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
📜تعبیر:
اگر در عشق شکست خورده ای تقصیرکسی نیست و افسوس خوردن بیفایده است و از دست کسی کاری بر نمی آید. همت کن، از جای برخیز و کارهای گذشته را جبران کن انشاءالله که موفق میشوی. دنیا به آخر نرسیده است باز هم فرصت داری.
🍁فال حافظ امروز متولدین #آبان :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
📜تعبیر:
کارهایی که ساده می نمود یکباره دشوار گشت ،تلاش و زحمت شما کمتر نتیجه بخشید ،اشتباهات شما هم مزید آن شده حالا فقط با صبرو تلاش و بردباری و دقت می توانی کارهایت را سامان بخشی.
🍁فال حافظ امروز متولدین #آذر :
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
📜تعبیر:
اندوهگین نباشید. غم و غصه را رها کنید و به شیرینیهای زندگی فکر کنید. اگرچه روزها به سختی میگذرد و ناراحتیهای زیادی را تحمل کردهاید؛ اما میتوان از دل این غم و غصه نیز شادیها را بیرون کشید. اگر در راه رسیدن به مقصود شکست خوردهاید همچنان امید داشته باشید و صبوری پیشه کنید، شکست مقدمه پیروزی است و زندگی سرشار از پستی و بلندیهاست.
❄️فال حافظ امروز متولدین #دی :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
📜تعبیر:
زندگی و جهان نشانه کوچکی از عظمت الهی است و عمر فرصتی است کوتاه که خدا در اختیار انسان ها قرار داده است. به فکر عاقبت خود نیز باش و توشه ای برای زمان محاسبه فراهم بیاور. از رحمت و عفو الهی نومید مشو و به جهان و زر و زیور فانی آن تکیه مکن تا خداوند یاریات فرماید.
❄️فال حافظ امروز متولدین #بهمن :
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
📜تعبیر:
اگر از دستت کاری برای کسی برمیآید هرگز کوتاهی نکن تا خدا نیز تو را در کارهایت یاری نماید. روحت آزرده شده است، بهترین تجویز برای تو این است که زندگی را آسان بگیری، غم و غصهها را کوچک ببینی و سعی کنی از شادیهای زندگی هرچند هم که اندک باشد لذت ببری تا از این حالت کسالت و خمودگی خارج شوی.
❄️ فال حافظ امروز متولدین #اسفند :
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عجب زیر دام و دانه توست
📜تعبیر:
دوستداران را باید با جان و دل پذیرفت و قدر آنها را دانست کامروایی را نصیبشان کرد که سزای پاکباختگی و عشق فراگیر و بی حدشان جز کامرانی نیست.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»🍂
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ! ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ! ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
دوستانهها💞
من یک دختر نبودم و در شرایط او قرار نداشتم اما تا حدودی میتوانستم بفهمم حس و حالش چیست و چرا اینگونه
بریم پی زندگیمون! آقا من دوسه روزه از کار و زندگی و درس افتادم. یکم انصاف داشته باشین برادر من!
چکاوک باز عصبانی شده بود و ب از داشت کار را خراب میکرد.حاجی رو به او گفت:
-میتونم انصاف داشته باشم! اما نمیتونم احمق باشم خواهر من!
چکاوک آهی از سر ناچاری کشید و دیگر هیچ نگفت،حاج آقا رضاپور از جایش بلند شد و چند قدم در اتاق راه رفت و بعد رو به من گفت:
-احساس میکنم میخوای زیرآبی بری ضیاءالدین تو هنوز جریان و علت چاقو خوردنتو هم راست و درست برام تعریف نکردی .حتی اون روز برای چهره نگاری نرفتی،این قضیه هم سراسر مشکوکه .
دستم را روی ته ریشم کشیدم و گفتم:
-این تن بمیره کوتاه بیا حاجی! اونی که خواستی برات آوردیم .هر چی دیگه هم بخوای میاریم . میدونم که میتونی تو سیستمت چک کنی و ببینی اصلِ اصله و جعلی نیست.حاج آقا رضاپور نفس کلافه اش را بیرون داد ،ابرویی بالا داد و گفت:
-نمیدونم چرا همش فکر میکنم این ازدواج مصلحتیه !
سکوت کردم .سکوت در این زمان بهترین کار بود. حاج آقا رضاپور زرنگ بود و به عمد این سوالات را میپرسید. تا جواب ما را ارزیابی کند و پی به بازی بودن این جریان ببرد.به چکاوک نیز اشاره کردم سکوت کند. حاجی بعد گذشت چند دقیقه گفت:
-خیلی خب! قبول میکنم !
ناباورانه نگاهش کردیم .هنوز درست و حسابی بارقه های امید در چشمان من و چکاوک پدیدار نگشته بود که حاجی ضربه ی کاری نهایی را زد و گفت:
-اما،اینجا یه نکته داره !
مجددا پریشان احوال نگاهش کردیم .
-نکن حاجی! ته دلمونو خالی نکن! باز چه شرط و شروطی میخوای بذاری !
-شرط نمیذارم .اذیتم نمیخوام بکنم .منتها اگه ازدواجتون صوری باشه و واقعی نباشه اذیت میشین!
بعد به هردویمان نگاهی انداخت و گفت:
-من تا شش ماه دقیقا هرروز همین سیستمی که خودت راجبش گفتی رو چک میکنم ضیاءالدین! سیستم ثبت ازدواج و طلاق ثبت احوال! وای به حالت مرد! وای به حالت اگه توی این شش ماه طلاق بگیرین و من بفهمم! اون وقت هست که متوجه میشم قصد فریب مامور قانون رو داشتین و تو خوب میدونی که من هرچیزی رو میتونم تحمل کنم جز دروغ و حیله و نیرنگ! تمام پرونده تونو به جریان میندازم .میدونی که اینکارو میکنم پسر حاج داوود !
از کلانتری که خارج شدیم ،نمیدانستم چطور در چشمانش نگاه کنم .من این پیشنهاد را به او داده بودم و من باعث این اتفاق بودم .چقدر ناراحت بودم و کاری از دستم برنمی آمد.سعی کردم کمی از کلانتری دورش کنم .زیرا به
نظرم میرسید تنبیه سختی ازطرف این دختر پاچه گیر و از کوره در رو در انتظارم هست .کمی که دورتر شدیم و به اتومبیل رسیدیم گفتم:
-چکاوک من واقعا متاسفم! واقعا فکر نمیکردم حاجی اینقدر گیر باشه و همچین شرطی برامون بذاره .آنقدر پر ازخشم بود که حد نداشت،عصبی به سمتم خیز برداشت و با دو دست محکم به تخت سینه ام کوبید. وقتی
دید اصلا نمیتواند مرا به عقب براند؛ دوباره و چندباره این کار را تکرار کرد.اما حرصش خالی نمیشد دچار حمله ی عصبی شده بود .جیغ کشید و باصدای بلند گریست .مچ دستش را گرفتم تا از انجام بیشتر این ضربات جلوگیری کنم .
-نکن چکاوک! دستت درد میگیره.نکن اینجوری با خودت،آروم باش.
-آروم باشم؟! آروم باشم؟! وای خدای من! من الان میخوام خودمو بکشم .شما میگین آروم باشم؟ انگار اصلا اونجا نبودین و نشنیدین چی گفت؟! گفت شش ماه! شش ماه !
و به حال و روزگار بدتر از بدش های های گریست !چند روز از آن اتفاق غیرمنتظره گذشته بود .حال جسمی ام بهتر شده بود. به دستور آقا جان و خواهش و التماس های مادرم چند
روزی را در خانه آنها اقامت گزیده بودم و کارخانه نرفته بودم. دلم برای دیدنش، برای خبردار شدن از حال و احوالش ،برای فهمیدن اینکه توانسته به روال عادی زندگی برگردد یا نه ،لک زده بود.شماره اش را داشتم اما جرات تماس را نه! با اینکه حالا من محق تر از هرکسی به او و خبری گرفتن از او بودم !به هرحال خوب یا
بد ،درست یا نادرست ، مثبت یا منفی، من الان شوهرش بودم!من داریوش نبودم! من بی پروانبودم! من جوانب احتیاط را به شدت رعایت میکردم! من برای انجام کاری هزار بار آن را بالا و پایین میکردم! و بنابراین هیچگاه نمیتوانستم کاری هیجان انگیز و ناب انجام دهم .تمام کارهای من منتهی میشد به کارهای عاقلانه، از روی فکر، عالمانه و آینده نگر! هرچند نمیدانستم که از الان به بعد هم قرار بود اینگونه باشم و یا آن ورِ کم پیدا و نادر و پر هیجان و پرشور وحالم قرار بود خودنمایی کند و خودی نشان دهد.اوووف !حالا نمیدانستم با این حجم از دلتنگی جدید الوقوعی که در قلبم خانه کرده بود چه کنم!
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عقد_آسمانی
زیبا!
زیبا!تمام حرف دلم این است :
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا …✨🤍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
هیچ چیز در دنیا
بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست !
تبدیل به روزمرگی شدن
از اینکه حضورت برایِ یک نفر بِشود
مثلِ مسواک زدن ،
مثلِ شانه کردن ،
که اگر حوصله داشت ، سراغت را بگیرد
و اگر نداشت ، بگوید بماند برای بعد ، دیر نمیشود !
به خودتان احترام بگذارید ...
با کسی بمانید که اولویتش باشید ...
که برایش دغدغه بشوید ...
کسی که هر لحظه یادتان در خاطرش رژه برود ...
کسی که به کار ، به خواب و استراحتش بگوید : بایستید ، اول " او " ...
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
❄️یه عروس با_سیاست چنین ویژگی هایی داره:👇
_رازهای شخصی و خصوصیشو به خواهرشوهرش نمیگه
_هزینه های کوچیکش مثل ( فشیال لوازم آرایش، خرید مانتو، ... ) رو در کنار خانواده شوهرش اعلام نمیکنه
_هر رفتاری رو که داره ، از همون اول ثابت نگه میداره، یهو مهربون و یهو نامهربون نمیشه
_خاطرات سفر با شوهرشو، با آب و تاب جلو مادرشوهرش، تعریف نمیکنه که مثلا دل مادرشوهرش بسوزه
🫧تو بحثای بین خانواده شوهرش نه دخالت میکنه، نه نظر میده
_وقتی شوهرش خونه نیست، به مادرشوهرش زنگ میزنه و حالشو میپرسه
_تو کارای خونه به مادرشوهرش کمک میکنه، اما زیاده روی نمیکنه، چون میدونه ناخواسته تبدیل به وظیفه میشه
_تو جمع از خواهرشوهر و مادرشوهرش، تعریف میکنه و جوری به همه نشون میده که اونا رو خیلی دوست داره
🫧جلو خانواده شوهرش، حسابی به شوهرش میرسه
_وقتی ازش راجع به خواستگار خواهرشوهرش میپرسن میگه: " هرچی خودتون صلاح میدونید".
_به هیچ وجه مشکلات خانواده خودشو، پیش خانواده شوهرش نمیگه
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️