#سیاست_زنانه
سعی کنید روی خودتون کار کنید که نسبت
به آدمهایی که بهتون بی محلی میکنن ،
بی تفاوت باشید و شما هم سرد برخورد کنید.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
دوستانهها💞
بابابزرگ یه کم لبخندش رو جمع کرد و گفت: - بسه یاسین. اینقدر با بابات بحث نکن. برو عصای من رو از تو
هميشه از سنگینی نگاه پر مهرش متوجه اومدنش می شدم. تا می دیدمش از جا می پریدم و بغلش می کردم. موهام رو غرق بوسه می کرد
و زیر لب می گفت:
- دختر خوش بوی من! نارنج و ترنجم! قوت پاهام! از دیشب که ندیدمت دلم واست تنگ شده.
بعدش مامان بزرگ و بابابزرگ می اومدن. اونا رو هم بغل می کردم. بابابزرگ صورتم رو میبوسید و می گفت:
- نور دو چشمم یادگار اولادم!
بعدش مامان می اومد و یاشار. منا معمولاً بیدار نمیشد اما من هر بار یاسین رو به یه شکلی از تختش بیرون می کشیدم. آخرش یه بار با موی پریشون و اعصاب به هم ريخته اومد سر سفره و به مامانم گفت: - زن عمو به این دخترت بگو وقت و بی وقت نیاد تو اتاق من. حریم خصوصی ندارم از دستش. محض رضای خدا یه نفر یه سری مسائل رو واسه این دختر توضیح بده. بوق بوقه لامصب.
من از بس ساده و معصوم بودم که منظورش رو نفهمیدم. اما از پس گردنی محکمی که عمو بهش زد متوجه شدم خیلی حرف زشتی زده. یاسین گردنش رو مالید و گفت:
- چرا می زنی پدر من؟! به جای اين که به دراز و کوتاه من گیر بدی یه کم آداب معاشرت به این دختره یاد بده. اسیر شدم به خدا.
بابابزرگ و یاشار و مامان کبود شده بودن از خنده. اما من هنوز درگیر این بودم که چرا صبحا نباید برم توی اتاق یاسین. مگه نسبت به چند سال پیش چی عوض شده بود؟ نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و پرسیدم:
- واسه چی نباید بیام توی اتاقت؟ مگه صبحا اونجا چه خبره؟ خوبه تا همین چند سال پیش کنار هم میخوابیدما. اصلا واسه چی تازگیا در اتاقت رو قفل می کنی؟ چی کار میکنی اون تو؟ یاسین ضربه ای به پیشونیش زد و گفت:
- وای خدا این چه خره! چه خنگه! تو مدرسه به شما چی یاد میدن؟
نگاه چپ چپ عمو همچنان ادامه داشت.
- یاسین تو آدم نمیشی؟ به خدا اگه ربابهی خدا بیامرز رو به اندازه ی تخم چشمام قبول نداشتم شک میکردم تو پسر منی.
یاسین معترض شد.
- وا! یه جوری حرف می زنی انگار خودت این دوران رو نگذروندی.
و بعد لپ عمو رو کشید و چشمکی زد و گفت:
- نگو که یادت رفته شیطون بلا.
پیشانی عمو سرخ شد. به نظرم خندش گرفته بود اما نمی خواست ابهتش بشکنه. بابابزرگ با عصاش ضربه ای به زانوی یاسین زد و گفت:
- خجالت بکش ورپریده. تو به کی رفتی اینقدر بی حیایی؟
یاسین پس کلهش رو خاروند و گفت:
- بی حیاییم رو نمی دونم. اما بقیه چیزا رو به جدمون حضرت آدم.
یاشار با خنده به عمو گفت:
- بابا یه حوا واسه این پیدا کن تا دودمانمون رو باد نداده.
یاسین قری به گردنش داد و گفت:
- قربون داداش چیز فهم. لطفا حواشم از اونایی باشه که توی پوشش فقط به برگ درخت اکتفا می کنن. عمو دیگه طاقت نیاورد. نیم خیز شد که ادبش کنه اما یاسین مثل جت از تخت پایین پرید و در رفت و همون جور که می دوید گفت:
- تو روحت ترنج که هرچی من می کشم از دست تو و خنگ بازیاته.
اون روز من معنی خیلی از حرفای یاسین و خنده های بقیه رو نفهمیدم اما وقتی اکسی توسین هم که معروفه به هورمون عاشقی به هورمون های دیگهی بدنم اضافه شد, حساب کار دستم اومد.
***
صدای چرخش کلید مرا از اوهام پراکنده و آشفته ام بیرون کشید. یک ساعت گذشته بود؟ من حتی از روی مبل تکان هم نخورده بودم. یاسر نگاهی به شالی که همچنان روی موهایم بود و خانهی مرتب و دست نخورده کرد و گفت:
- به نظر میاد ترجیح میدی از طریق مسالمت آمیز مشکلاتت رو حل کنی. اهل بزن و بشکن نیستی.
دستی به زیر چشمم کشیدم. خشک خشک بود.
- گریه هم که نکردی. با خودت لج میکنی؟
ادامه دارد ...
🍃🍃🍂🍃
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی سخت نیست ،زندگی تلخ نیست
زندگی همچون نتهای موسیقی
بالا و پایین دارد
گاهی آرام و دلنواز ، گاهی سخت و خشن
گاهی شاد و رقصآور
گاهی پر از غم
زندگی را باید احساس کرد...
الهی ساز دلتون زیباترین آهنگو بزنه.....
#حس_خوب
#منظره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
قبول داری هیچ کسی کامل نیست؟
کسی رو انتخاب کن که بال زندگی تو باشه نه بار زندگیت!
کامل گرایی یکی از مهم ترین دلایلی هست که بعضیا بخاطرش ازدواج نمیکنن چون دنبال کسی میگرده که همه ویژگی های خوب رو با هم داشته باشه ، در حالی که در هیچکسی رو پیدا نمیکنی که کامل باشه !
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🎉الهی در این شب
🌺زیبای میلاد قائم آل محمد
🎉هرچی خوبیه وخوشبختیه
🌺خدای مهربون
🎉براتون رقم بزنه
🌺کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه
🎉و آرامش مهمون همیشگی
خونـه هاتون باشه
عیـدتون مبـارک💐💐
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نامشد.... 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
شبیه گوسفندی که توی قربانگاه بود و میدونست اینجا براش ته راهه. هیچ توانی نداشتم که بخوام از خودم دفاع کنم فقط اون لحظه آرزو کردم بمیرم اما دست اون مرد بهم نخوره. لحظهای تمام خاطراتم با احمد و رؤیاهایی که برای آینده تصور میکردیم از جلوی چشمم عبور کرد. سرانجام سقوط کردم. اشکم جاری شد. با التماس بهش چشم دوختم .و گفتم کاری بهم نداشته باش از اینجا برو منم قول میدم به کسی نگم که تو امشب اینجا بودی.تو رو خدا برو من نامزد دارم ..كاري نكن بي آبرو بشم و انگشت نما مردم ايل بشم...خنده مستانه ای کرد.
_ جدی؟ اما دیر شده دیگه حالا که دیدمت حیفم میاد ...
_ميشنوي چي ميگم ..
من نامزد دارم قراره باهم ازدواج کنیم التماس میکنم دستت بهم نخوره.زندگیمو تباه نکن.
اما انگار نمیفهمید انگار کر بود.... از حماقت خودم حرصم گرفته بود چرا تنها موندم؟ حالا بین جونم و آبروم باید یکی رو انتخاب میکردم.حتم داشتم اگر صدام دربیاد دستش روی ماشه میشینه و شلیک میکنه چون میدونست مردم ایل بهش رحم نمیکنن. اما اگه هم ساکت بمونم آبرو و زندگی و آیندهام تباه میشه.تو این فکرا بودم که فاصلهی بینمون رو پر کرد.همینکه خواست به طرفم دست دراز کنه، از زیر دستش فرار کردم. شبیه موشی شده بودم که داشت توی چنگال گربه اسیر میشد.با صدايي آرومي گفت بهتره زیاد اذیتم نکنی کوچولو، وگرنه من عصبی بشم خودت اذیت میشی، حالام مثل بچهی آدم با دلم راه بیا تا تموم بشه و منم برم رد کارم.
آب دهنم رو به سختی پایین دادم تو انتهاییترین گوشه چادر کز کرده بودم و اون هر لحظه داشت بهم نزدیکتر ميشد..آخرش گیرم انداخت. موش بالاخره توی تلهی این گربهی وحشی افتاد. کاش کسی سر میرسید و من رو نجات می.داد. چه احمق بودم که به احمد گفتم نیاد به چادر. حالا اونم این بار رو حرف گوشکن شده بود. بازومو گرفت و از جا بلندم کرد. آب دهنمو به سختی فرو دادم.
خدایا کاش میمیردم
ادامه دارد
یه داستان ناب از جنس اصیل ایرانی👌👌
بزن رو لینک عزیزم
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈 6 اسفند / حوت 1402
👈15 شعبان 1445 👈25 فوریه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺🌴🌿☘🍀🌷💐🌾🍃🌺🌸
❤️میلاد سراسر نور ولی عصر حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا و ارواح من سواه فداه و عجل الله فرجه الشریف (۲۵۵ هجری).
🌸🌺🌼🌹🍃💐🌷🌿☘🍀🌴
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅مسافرت.
✅داد و ستد و تجارت.
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله..
✅و دیدار علماء و سادات و بزرگان و درخواست از آنها خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👼 مناسب زایمان نیست.
🚘مسافرت : سفر خوب است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج سنبله است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️خرید خانه و مسکن.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️اشتغال به تجارت.
✳️خرید باغ و مزرعه.
✳️قرار داد و قولنامه نوشتن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و آغاز تعلیم و تعلم خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قران شود. ان شاءالله.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،سلامت آفرین است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
دوستانهها💞
اولین روزی که بعد از سپری کردن دوران نقاهتش به کارخانه آمد؛من از خجالت ،شرم ،حرص و ناراحتی، خودم را
تشکر کردم. لیوان را لاجرعه سرکشید،نمیدانم شاید التهاب داشت و هنوز از دست ویدا عصبانی بود.اما مگر حرف ویدا تا چه حد مایه عصبانیتش بود که اینگونه او را ملتهب و بی قرار کرده بود؟! سکوت بینمان داشت طولانی میشد و من این جو بوجود آمده را اصلا دوست نداشتم .بنابراین با هر بدبختی و تته پته ای بود شروع به صحبت
کردم.
-آقای رئیس من...میخواستم قبل از هر حرفی بابت رفتار اون روزم و...خب ...دیوونه شدنم و قاطی کردنم...معذرت بخوام،وقتی حالم سرجاش اومد خیلی...خجالت کشیدم،اما..بی فایده بود. دیگه کار از کار گذشته بود.باورم نمیشه که با وجود اون زخم عمیقتون،منم هی پشت سر هم بهتون ضربه میزدم،من وقتی قاطی میکنم دیگه هرکاری ازم سرمیزنه و.. باور کنین من نمیخواستم بی احترامی کنم،اصلا همچین آدمی نیستم ،اما..
-آروم باش چکاوک،کی گفته لازمه بخاطر اون روز معذرت خواهی کنی؟اون طبیعی ترین رفتاری بود که ممکن بود ازت سر بزنه.من اصلا ناراحت نشدم
با تعجب نگاهش کردم .حالا اولین بار بعد ازچندین روز بود که داشتم در چشمهای دریایی اش نگاه میکردم .چقدر پر تلاطم بود.چقدر مواج بود.و حالا نسبت به همیشه کمی زنده تر،کمی شاد تر،و شایدکمی بشاش تر بنظر میرسید،و من دلیل این تغییرات نسبتا نامحسوس را نمیفهمیدم. لبخند مهربان و آرامی برویم پاشید و گفت:
-من بیشتر نگران این بودم که به خودت آسیب بزنی،دستای کوچک و ظریف تو نمیتونه برای من خطرآفرین باشه،اما میتونه در پی اون ضربه های محکم آسیب ببینه.
بعد با نگاهی بامحبت که تاسف و تاثر در امتداد آن موج میزد مرا نگریست و گفت:
-حال و احوالت خوبه؟روحت آروم شده؟یا هنوز هم نتونسته کنار بیاد با این اتفاق ناخواسته و این بدبیاری ناخونده!
لحن صدای جادویی این مرد داشت قلبم را زیر و رو میکرد.چیزی توی قلبم پشت سرهم فرو میریخت و باعث میشد زبانم نای تکلم نداشته
کمی آرام تر از دفعه قبل گفت:
-هنوز هم شبا گریه میکنی؟!
دست خودم نبود که لبهایم میان دندان هایم لغزید و گزیده شد.من به این حجم از محبت آنهم به این شکل و یکباره و اینگونه بی پرده ، از طرف یک مرد غریبه عادت نداشتم .و حالا تمام مکنونات قلبی ام داشت در چهره و صورت و لرزش دستانم به نمایش گذاشته میشد.وای که من بلد نبودم نقش بازی کنم و نقاب بزنم و حال و احوالم را پنهان کنم .و این ناشی گری و بلد نبودن داشت مرا به رسوایی میکشاند،او خیره نگاهم می کرد و منتظر بود حرفی در پاسخ به سوالش بزنم و او را از این نگرانی که بنظرم عجیب و غریب و ناشناخته بود دربیاورم.و من.. دقیقا داشتم قالب تهی میکردم،ای مرد! ای مرد دنیا دیده ی سرد و گرم چشیده ی روزگار ! قدری آرام تر! قدری آهسته تر! این دختری که روبرویت ایستاده ؛تا کنون هیچ تجربه ای از این حال و احوالات نداشته است! تا کنون به مردی اجازه ی تا این حد نزدیک شدن به حریم زندگی اش را نداده و حالا
که اینگونه ناخواسته به تو محرم شده؛ لطفا معذب بودن او را دریاب! لطفا او را در محبت و مهربانی بی حد و حصرت غرق نکن! لطفا او
را عادت نده! که عادت بدترین درد بشریت از گذشته تا کنون بوده است! من میدانم تو عذاب وجدان داری! میدانم به هر طریقی میخواهی این اتفاق نامیمون و ناخوشایند را جبران کنی میدانم میخواهی آرامم کنی .اما اینگونه نه! تو را بخدا اینگونه نه! من هراس دارم! از غرق شدن در دریای محبت و مهربانیت هراس دارم!ناگهانی از جایم بلند شدم،این عکس العملم کاملا غیرارادی بود و در پی همان ناشی گری و آمارتور بودنم بود.نگران بلند شد و گفت:
-چی شد چکاوک؟!
-من ...من باید برم.. تمام گزارشات این چند روز رو مکتوب براتون آوردم .بااجازه من...برم که به سرویس برسم،و بدون اینکه منتظر پاسخی از طرف او باشم پا به سمت در خروجی تند کردم. صدایم زد:
-چکاوک !
میشود صدایم نزنی؟! میشود با این لحن نرم و مهربان نامم رابر زبان نیاوری؟! با این صدای جادویی مردانه و بمی که بی نهایت زیباست! می شود بگذاری بروم؟! من حالم روبراه نیست! من حالم با اینهمه محبت هایی که کرور کرور از چشمانت میریزد ناآشناست !تو را به جان عزیزترین کس ات به حال و احوال الان من گیر نده !که من خود نیز نمیدانم دقیقا چه مرگم هست!
-چکاوک گفتم صبر کن.
اما من حتی یک لحظه درنگ نکردم و با سرعتی بی حد و حصر از ساختمان خارج شدم و به سمت خروجی کارخانه پرواز کردم .
🍃🍃🍃🍂🍃
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🗓 ۱۴۰۲/۱۲/۶
💐🌼مینویسم واژههایی
🌹🌸از عطر دوست داشتنِ
💐🌼یــک گـــل ســرخ...
🌹🌸از نــفــس ســبــزِ
💐🌼یـک نسیـم آگـاه...
🌹🌸از اوج سـپـیـد
💐🌼شوقِ یک کبوتر...
🌹🌸بــاز کــن پـنـجـره را
💐🌼بــا سپــیــده دم
🌹🌸بــه تــو خواهد رسید...
🌷یکشنبهتون گـلـبـارون دوستان🌷
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88