دوستانهها💞
#چکاوک او همچنان سکوت کرده بود تا کمیل و یوسف به سالن برگشتند.کمیل رو به ضیاءالدین گفت: -خیله خب!
#چکاوک
آنقدر دلم به حال خودم میسوخت که اشکهایم بند نمی آمد !بیچاره من !بی چاره من! به محض اینکه اتومبیلش را در حیاط پارک کرد؛از اتومبیل پایین پرید و به سمت من آمد .در طرف مرا باز کرد و با خشونت هر چه تمام تر ،مچ دستم را گرفت و مرا به دنبال خود کشاند. وارد ساختمانم
شدیم. تقریبا مرا به درون سالن پرت کرد و در را با صدای بلندی پشت سرش بست و در مقابلم ایستاد. از شدت عکس العملش ،روی زمین
پرت شده بودم .و او از آن بالا ،چشمهای کشنده اش را در چشمهای به خون اشک نشسته و نگران از آینده ی مبهمم میخ کرد، انگشت اشاره اش را در مقابلم گرفت و با سنگدلی و خشونت تمام گفت:
-بگو هر چی میخواستی بگی! بگو که میخوام حرف آخر رو بزنم و برم !بگو که وقتی نمونده!
با پشت دست ،اشکهایم را پاک کردم .به سختی از جایم بلند شدم.حتی کمکم نکرد.حتی به سمتم خم نشد .قلبم داشت پشت سرهم میشکست، و صدای شکستنش چقدر درد آور بود! قلبم داشت ضجه میزد و من داشتم خفه اش میکردم! آب دهانم را فرو بردم .حرف زدن چقدر سخت بود . نفس عمیقی کشیدم و
با ته مانده ی توان باقیمانده ام و صدای لرزانم برایش گفتم:
- همش... همش... از زمانی شروع شد که خوابگاه عذر منو خواست!داریوش رو میشناختم و..از طریق یکی ازهمکلاسیهاش متوجه شده بودم که یک نفر رو برای کارخونه شون میخوان.اما امکان نداشت من دانشجوی ساده بتونم توی این کارخونه ی بزرگ استخدام بشم. مرجان دوستم، من رو با کمیل آشنا کرد.کسی که میگفتن در ازای گرفتن پول،میتونه همه ی مشکلات رو حل کنه. کسی که به جادوگر معروف بود
و میگفتن جادو میکنه و کاری نیست که نتونه انجام بده!باهاش قرار گذاشتم. گفت کمکم میکنه.و این کارو کرد.جادو کرد !من و از طریق داریوش وارد کارخونه کرد. بعدش هم که دیگه خودت میدونی. تمام ماجرا همین بود !به خدا قسم هیچ چیز پنهان دیگه ای توی این ماجرا نبود و من هرکاری کردم برنامه هایی بود که کمیل در قالب"مانی " نامزد صوری من برای من طراحی کرده بود.من هدفم فقط و فقط ورود به این کارخونه و کسب درآمد و اجاره کردن یک خونه بود تا بتونم درسم و ادامه بدم و عموم از ماجرای خوابگاه باخبر نشه و منو مجبور به برگشت نکنه، تمام اتفاقات بعد از اون در اختیار من نبود .هیچ کدومش رو پیش بینی
نکرده بودم !من روحمم از این جریانات اطلاع نداشت!تا اینکه.. تا اینکه یه روز کمیل ازمن خواست برای همیشه از کارخانه بیام بیرون و از کار کردن با شما انصراف بدم .اون به رابطه ی بین من و تو شک کرده بود. منم عصبانی شدم و سرش داد زدم و گفتم امکان نداره این کار و بکنم.خب من... من عاشقت شده بودم !نمیتونستم که ترکت کنم، از طرفی کمیل دلیل موجهی نداشت و من نمیدونستم چرا داره اینو از من میخواد !چند وقت بعدش متوجه شدم که اون در قالب یک نیروی کار، و در اصل در قالب عاشق سینه چاک ملاحت، وارد حریم خونه و کارخانه ی شما شده. اون از من ناامید شده بود و خودش دست به کار شده بود. بخدا داشتم دیوونه میشدم.اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم. ترسیدم !ترسیدم اگه واقعیت رو بهت بگم من رو کنار بگذاری و دیگه...دیگه دوستم نداشته باشی! من ...من نمیتونستم دیگه از تو دور بمونم. من قلبمو داده بودم بهت !سخت بود که بخوام ریسک کنم !ممکن بود تو رو از دست بدم !حاضر نبودم هیچ ریسکی بکنم که حاصلش از دست دادنت باشه !بعدش ..بعدش..توی امارات بود که یوسف اومد دنبالم تا من و ببره خونه اش! اونجا بود که برای اولین بار فهمیدم این دو تا باهم در ارتباط هستن و هردو شون پلیسن !خدا شاهده راست میگم !به خدا قسم میخورم !من نمیدونستم کمیل پلیسه ضیاءالدین!حتی نمیدونستم پسرعموم پلیسه !یوسف به ما نگفته بود!سالها حقیقت و از خانواده اش پنهان کرده بود! اون میگفت این اقتضای شغلشون هست !هرچه تعداد کمتری از ماهیت واقعی کارشون با خبر باشن ،خطر کمتری اونا و اطرافیانشون رو تهدید میکنه !
نمیدونی وقتی فهمیدم چه حالی داشتم !نزدیک بود پس بیفتم !حالم خیلی بد بود! اون دوتا بهم گفتن باید دستوراتشون رو اطاعت کنم.چون اطاعت از اونا یعنی اطاعت از پلیس و من مجبورم اینکار و بکنم .خواستن..خواستن بهشون کمک کنم تا سرنخی ،چیزی از پروانه واتفاقی که براش افتاده ، بدست بیارن.،،ضیا ! جوابم را نمیداد ! نمیگفت جانم ! عزیزدلم ! عزیزدل و جانم!قلب بیگناهم هزار بار تا مرز شکستن رفته بود! به سختی حرف میزدم .نفس نبود،قلبم نمیتپید!
-ضیاء من ..من مجبور شدم !تو.. تو نمیدونی من توی چه موقعیتی قرار داشتم !داشتم بخاطر پنهان کاری از تو عذاب میکشیدم !داشتم
زجر میکشیدم.اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم میدانم داشت به حال خود افسوس میخورد که چطور اینقدر راحت به من اعتماد کرده بود ! با لحنی پر از درد و عصبانیت گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
♡...تـو...♡✨🍃
باعث میشی که فکر کنم✨
دنیا ارزش زندگی کردن داره✨🔥❣💞🥰
💞🍃@lovely_lifee💞
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تلنگر
#حذف_اضافه
وارد خانهاش که شدم عطر بهارنارنج مستم کرد.
خانه بوی بهشت میداد.
دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت. لبخند زد و با ابرو به فنجانهای توی سینی اشاره کرد:
"این قانون من است، چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه میکنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهارنارنج، چیزی که آن مزه و بوی بیخاصیتش را تبدیل به عطر خوش و طعم خوب کند..."
فنجان را برداشتم و کمی از چای چشیدم، خوب بود، هم عطرش هم مزهاش.
لبخند زدم و گفتم قانون کارآمدی داری...
بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی میشود مثل همین چای بیخاصیت.
باید با دلخوشیهای کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگیات، بعد ماشین تختهگاز میرود تا آنجایی که باید.
یک جایی اما کار سختتر میشود، برای آرامش خیال گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبکش کنی. مثل کیسهشنهای آویزان از بالون.
بالون برای اینکه بالا برود باید سبک شود، باید کیسهشنها را پرت کنی پایین، بعد اوج میگیرد، بالا میرود. توی زندگی هم گاهی لازم میشود چیزهایی را از خود دور کنی یک حرفهایی را، فکرهایی را، خاطراتی را...
یک آدمهایی را...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
#ایده_زیبایی
حرفهای زهرا جونم
✅سلام یاس جان مرسی از کانال بینظیرتون ایده های قری خانوما خیلی استفاده میکنم
چن تا ایده که خودم نتایج شو دیدم برا خانوما میگم اول برا #چاقی_صورت و شفاف شدنش ترکیب گلاب و سیب زمینی رنده شده رو توصیه میکنم البته بصورت جدا هم میتونن استفاده کنن مثل آینه میکنه
✅دوم ترکیب روغن نارگیل و زیتون و بادوم تلخ و وازلین هرشب برای بلندو پرپشت شدن #مژه ها عالیه
✅سوم برای #کبد_چرب خوردن عرق کاسنی یک استکان هر صبح ناشتا خورده بشه کاسنی کبد رو پاکسازی میکنه و صورتتون هم عاری از #جوش وخیلی شفاف میشه راستی خانوما برا حجم دهی پایین تنه راهکار بدین لطفا ممنون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
برای عصر امروزتون☕️
زيباترين حسهارو خواهانم🌸🍃
حس قشنگ آرامش
به لطافت گلها🌸
حس باران توفصل پاییز
و داشتن دوستان خوب
عصرتون خوش وزیبا🌸🍃
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
میدَوَم ؛💞
سمتِ جهانی که #تویی💕❤️🔥❣✨🍃
💞🍃@lovely_lifee💞
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
❤️باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
❤️وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
❤️من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
❤️اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری #رهی
.باران نیکراه🦋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5773672682872640268.mp3
7.13M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🎵٪آبی_فیروزه ای
🎙#حمید_هیراد&راغب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ایده_معنوی_اعضا
سلام یاسی جون ببخشید بد موقع مزاحم شدم در مورد دوستی که گفتن برادرشون اذیت میکنه عزیزی تو کانال گفته بودن چله سوره مومنون برای سربه راهی فرزندان بخونن ان شاالله نتیجه ببینن.
#سازش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88