تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈31 تیر / سرطان 1403
👈15 محرم 1446👈21 ژوئیه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
😭فرستادن سرهای مطهر شهداء همراه اهل بیت علیهم السلام به سوی شام.
🐪حرکت معاویه با 83 هزار نیرو به طرف صفین برای جنگ با علی علیه السلام.
🌹ولادت سید بن طاووس (۵۸۶ ه.ق).
⚫️ وفات حضرت آدم علیه السلام.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌕امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅مقدمات ازدواج.
✅خرید و فروش.
✅شکار و دام گذاری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما و قضات و روسا.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘مسافرت :مسافرت خوب و سود و مال به دنبال دارد. ان شاءالله.
👶زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️برداشت و کاشت و امور زراعی.
✳️تشکیل تعاونی ها و شرکت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🔵برای بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب ، شب دوشنبه: فرزند به روزی و تقدیر خویش راضی باشد و مباشرت برای سلامتی مفید است.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری سلامت آفرین است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل" است.
وعلامات و بالنجم هم یهتدون...
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و از این قبیل امور. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها. سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
تنها خــداست که میداند بـهتریـن
در زندگی توچگونه معنا میشود
مـن آن بهترین را امشب بـرای
دوستان وعزیزانم آرزومندم
شبتون در سایه لطف الهی
شب خـوش💫💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#چکاوک -می کنه ! چون بهش توجه می کن ی . چون هنوز ... دوستش داری! تو ... تو پروانه رو با تمام خیا
#چکاوک
پس به شدت شروع به دست و پا زدن کردم .من واقعا داشتم در آن استخر عمیق و بزرگ غرق میشدم. مالحت دستپاچه توی صورتش زد .او هم شنا را به درستی بلد نبود.حالا هول شده بود و نمیدانست باید چکار کند. .حیاط آنقدر بزرگ بود که صدای جیغ هایمان به گوش هیچ کس نمیرسید، ملاحت با سرعتی باورنکردی حوله
حمامش را پوشید و رفت تا کمک بیاورد.دیگر نایی برای تقلا کردن نداشتم .توانی برای نجاِت جانم نداشتم و شاید انگیزه ای هم برای زنده ماندن نداشتم .درگیر و داِر تصمیم گیری برای تقلا کردن و یا تسلیم شدن بودم که ناگهان صدای فریاد ضیاءالدین را شنیدم .داشت به سمت فضای استخر میدوید .نزدیک استخر که رسید؛ تیشرتش
را از تن بیرون کشید و شیرجه ای به داخل آب زد و خیلی سریع مرا ب...غل زد و بالا آورد ،کمی آب خورده بودم و داشتم سرفه میکردم! با وحشت، بازوها و شانه ی برهن....ه اش را چنگ زده بودم
-آروم باش عزیزم.آروم باش خوشگلم .من اینجام !دیگه نجات پیدا کردی! آروم باش جون دلم!
صدایش اغواگرانه بود و چه قراری میبرد از دل بیچاره ام! او که این مدت ،چه سنگدلانه به دلم تاخته بود!هنوز داشتم به سختی نفس میکشیدم و نفس هایم به صورتش میخورد، هنوز از ترس به او چسبیده بودم و دستهایم را دور گردنش
حلقه کرده بودم .هنوز دیوانه وار و پریشان احوال، به چند دقیقه ی قبل و خفه شدنم فکر میکردم !ترسیده بودم و حواسم نبود؛او در
آن آب زلال و حالا آرام و قرار گرفته ،داشت تمام ان..دام...م را که به آ.... گرم و بیقرارش کشیده بود؛ تماشا میکرد! یک لحظه حواسم جمع نگاه های بازیگوشش شد که روی مایو و تن بره...نه ام میچرخید. از اینکه اینطور بر...در آ.... او بودم خجالت میکشیدم قرار نبود او مرا اینگونه ببیند !قرار بود تمامش کنیم!قرار بود دیگر هیچ خاطره ی مشترک زیبایی بین ما اتفاق نیفتد!
اما سرنوشت بازیش گرفته بود و انگار از دیوانه کردن ما ،خوشش آمده بود!دستهایش دور این تِن تقریبا بر... حلقه بود و مرا همانطور وسط آب نگه داشته بود.من بدون اینکه بابت نجات دادنم از او تشکر کنم ؛ درحالیکه هنوز سرفه میکردم؛ با لحنی پرادعا گفتم:
- منو ببر لبه ی استخر!با نگاهی تخس ابرویی بالا انداخت که یعنی نمیبرم!
-تو رو خدا ضیاءالدین !بسه برای امروزم! دیگه پیمونم پر شد.اما او درحالیکه چشم های تخسش را میخ چشمانم کرده بود؛همان وسط آب، آرام آرام دستهایش را از دور ت... باز کرد و همین باعث شد من از ترس به شدت او را بچسبم و دستانم را دور گردنش ...و جیغ خفیفی بکشم!.....من از ترس خود را به او میفشردم و حواسم به چشمان خمارشده اش نبود ......؛در کمال حیرت و تعجبم؛ ابتدا گیر هموهایم را باز کرد و موهای بلند خرمایی و خیسم را رها کرد .بعد ..... وگرنه که او با آن همه سماجت و قطعیت در جدایی، قطعا نباید اینکارها را میکرد.و اما در وظایف همسری، او تک بود !بینظیر بود! لنگه نداشت! او خوب بلد بود اغوا کند.خوب میدانست چطور مرا به مرز دیوانگی بکشاند !ملتمسانه گفتم:
-نکن ضیاء!سرش را نزدیکتر آورد و با لحنی دیوانه شده و سینه ای که از نفسهایی تند و پرشور و پر حرارت، پشت سر هم پر و خالی میشد و مدام بالا و پایین میرفت؛گفت:
-کاری نمیکنم که عزیزدلم .
با تعجب نگاهش میکردم .حالا دیگر کاملا از خود بیخود شده بود.چشمانش این را میگفت
-چیکار میکنی؟ الان کسی میاد! معلوم هست چته ضیاءالدین؟!
اما او سوالم را بی پاسخ گذاشت .مرا به سمت دیواره ی استخر برد وهمانجا نگه داشت. بعد با یک حرکت از استخرخارج شد. زیر بغ..لم را گرفت
و مرا هم خیلی راحت از آب بیرون کشید.بلافاصله ، بی معطلی، بدون
ذره ای تعلل ،بدون اینکه اجازه دهد کمی به خود آیم؛ کمی خودم را جمع و جور کنم و کمی از او دوری کنم؛.....التماس کنان گفتم:
-چیکار داری میکنی ضیاءالدین !چیکار میکنی لعنتی! مگه نخواستی فراموشت کنم !چرا دوباره میسازی این خاطره های لامصب رو !نکن !ولم کن ! من نمیتونم !طاقت این اندازه
دور و نزدیک شدناتو ندارم!
-هیییشش ! هرچی بیشتر حرف بزنی؛ بیشتر دیوونم میکنی !
دوباره همان شده بود. همان ضیاءالدین عاشق بی پروای دلداده !دوباره داشت قرار از دل بیقرارم میبرد و مرا هیپنوتیزم میکرد.خدایا !قصدش چه بود !قصد این چشم های دیوانه شده و جنون زده ی قرمز شده که عشق و خواستن از آن ها میبارید؛ چه بود! چشم هایی که میدانستم دمی دیگر، بی محلی و بی تفاوتی اش قلبم را سوراخ خواهد کرد !ناگهان یکی ، دِر فضای استخر را بست و رفت .نگران گفتم:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا ﴿۴۸﴾
🔸 محققاً خدا گناه شرک را نخواهد بخشید و سوای شرک را برای هر که خواهد میبخشد، و هر کس که شرک به خدا آورد به دروغی که بافته گناهی بزرگ مرتکب شده است.
🔅 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ ۚ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا ﴿۴۹﴾
🔸 نمیبینی آنان را که دعوی پاکدلی کنند؟ خداست که هر که را خواهد از رذائل پاک و منزّه دارد، و به قدر فتیلی (رشته خرما) به کسی ستم نشود.
💭 سوره: نساء
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
❤️🌺[حال خوب رو ارسال کن ✋️😘]
شمس تبریزی یه جا خیلی قشنگ میگه که:
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است،تسلیم شو!
بگذار زندگی با تو جریان یابد،نه بی تو...
نگران این نباش که زندگی ات زیر و رو شود
از کجا معلوم زیر زندگی ات بهتر از رویش نباشد؟!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
25.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
.کوچک جمع بزرگان باشی بهتر از اینکه بزرگ جمع کوچک ها باشیهمین و تماااام 👊🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
داستان پدر حتما بخوانید بسیار زیباست
متصدی بانک بودم ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ تا واریز کنم !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﭘﻨﺞ دقیقه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ سلام کردم و ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ و ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
بیشتر به خاطر پسرتون بود.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
⭐ پدران حال و آینده ای که این متنو خوندن ...شما بزرگترین فرد تو دنیا از دیدگاه فرزنداتونید ⭐️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
معلم حکیم
پیرمرد داخل سالن یه گوشه ای تنها نشسته بود. داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد ، من رو یادتون هست؟ معلم گفت خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد خودش رو معرفی کرد و گفت: مگه میشه من رو از یاد برده باشید؟ یادتان هست ساعت گرانقیمت یکی از بچه ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش آموزان کلاس را بگردید. گفتید همه ما باید سمت دیوار بایستیم ومن هم که ساعت را از روی بچگی دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم ، که آبرویم را میبرید ،
ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانش آموزان را تا آخر انجام دادید. تا پایان آن سال و سال های بعد هم در آن مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
معلم گفت: من باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشم هایم را بسته بودم.
👌 تربیت و حکمت معلمان، دانش آموز را بزرگ می نماید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸