آخه من به قربونت
چه میدونستم قراره دوستت داشته باشم
چه میدونستم قراره بشی عمردوباره ی من
بشی تپش های قلبم...
چه میدونستم قراره عشق بشی بری تووجودم
چه میدونستم قراره امیدبشی وسط
دلشوره هام،ناآرامی هام..
آخه من که نمیدونستم بودنت میتونه
انقدرقشنگ باشه وگرنه میگشتم
زودتراز اینا پیدات میکرد
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
هوای همو داشته باشیم . . .
هرچقدر هم که این دنیا بد باشه
حواسمون به آدمهای اطرافمون باشه . . .
🎙#سامان_کجوری
#حرف_خوب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌴امید و تلاش ،حلقه ی گمشده ی زندگی !
امید داشتن و به اون امید باور داشتن یعنی پرورش و تقویت اون رویا به سمت تحققش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
کمی حال خوب❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
♥️ℒℴνℯ♥️
گابریل گارسیا مارکز :
بزرگترین موفقیت
زندگیم این بوده است
که با چشمهای خودم ببینم،
چطور فراموشم میکنند..!
💞🍃@lovely_lifee💞
دوستانهها💞
#ترنج اما عشق واسه ترنج با تموم پیشینهای که ازش سراغ داری فقط و فقط امنیته.از نظر من همین که کنا
#ترنج
به او بابت تمام ترس ها و تردیدهایش حق می دادم. بارها به ترنج گفته بودم مردانی مثل من و میلاد به درد زندگی نمی خورند و حالا خودم داشتم هواییاش می کردم.
- خیلی بزرگ شدی خیلی بیشتر از دو سه سال یا شایدم لایههای مخفی داشتی و من خوب نمی شناختمت. اما هر چی هست خیلی خوبه. حتی اگه باعث ناراحتی منم بشه خوبه. لبش لرزید.
- نمیخواستم ناراحتت کنم.
من هم ظرف نیمه خوردهی غذا را کنار زدم و گفتم:
- ناراحت نیستم. فقط یه سوال دارم. به نظرت من پدر بدی هستم؟ بدون ذرهای مکث و حتی کمی فکر کردن جواب داد:
- یکی از بهترین پدرهایی هستی که دیدم.
گوشهی لبم را خاراندم. کارم اشتباه بود. نباید ادامه می دادم.
- برادر چی؟ به نظرت برادر بدی هستم؟
- به هیچ عنوان! یاسین عاشقته یاشار هم بود.
چرا این زبان خودسرم آرام و قرار نمی گرفت؟
- پسر چی؟ پسر بدی واسه بابام هستم؟
این بار کمی فکر کرد.
- ممکنه عمو با خیلی چیزها مشکل داشته باشه شاید رابطهی خیلی دوستانهای با هم نداشته باشین اما تو امیدشی. تکیه گاهشی. هميشه چشمش به دهن توئه. اگه پسر بدی بودی اینقدر بهت اعتماد و اعتقاد نداشت.
یک قلپ آب خوردم.
- سرباز چی؟ به نظرت چطور سربازی واسه ایران هستم؟ لبخند گرمی زد.
- مسئول, از خودگذشته، فداکار! کاش قدرت رو می دونستن!
لعنت به شیطانی که مقابلم ایستاده بود و پوزخند می زد فرستادم. اما به جای این که گم شود بزرگ تر و قوی تر شد.
- خب به نظرت کسی که هم پسر، هم پدر و هم برادر و هم سرباز خوبیه می تونه همسر بدی باشه؟
دهانش باز ماند. انگار نفس نمیکشید. من هم دیگر اختیار هیچ چیز خودم را نداشتم.
- به عنوان کسی که از بیرون روابط من رو با خانوادم می بینی قضاوت کن چون شغلم واسم اولویته. از کسایی که دوست دارم غافلم؟ اون قدری که لازمه حواسم بهشون نیست؟ ثامر نفر دوم زندگیمه؟ یا یاسین؟ یا پدر؟ یا حتی خود تو؟ من اونجایی که لازم بوده اونجایی که حق بوده اونجایی که بی گناه بودی تو رو به خودم و شغلم ترجیح ندادم؟ از روی صندلی برخاست کاملا تدافعی و غیر ارادی.
- منظورت چیه؟
دیگر شیطان را نمی دیدم. انگار خودش را در کالبدم جاسازی کرده بود.
- منظورم اینه که تو منظور من رو بد برداشت کردی. با دست عکس یک قلب را روی میز کشیدم.
- ببین! این قلب منه. هر قسمتش مال یه نفره. پدر، مادر، برادر، فرزند، آشنایان نزدیک و هرکی که دوستش دارم من جمله خودم. بالاتر یک دایره کشیدم.
- این مغزمه. کنترل همه چی دستشه، حتی قلب. یه جاهایی بهم دستور میده که صدای قلبم رو خفه کنم چون یه سربازم. اما من نمی تونم به خاطر این که سربازم از بقیهی وظایفم چشم بپوشم. نمی تونم دوست نداشته باشم، حس نداشته باشم، عشق نداشته باشم. می تونم روشون سرپوش بذارم اما نمی تونم نداشته باشم. واسه همین توی هر شغلی که قرار می گیرم سعی می کنم به بهترین شکل انجامش بدم. حداقل بعد از تولد ثامر و بلاهایی که سرمون اومد تا جایی که تونستم وظایف رو درست انجام دادم. وقتی سربازم چیزی بالاتر از حفظ سرزمینم نیست. وقتی پسرم چیزی مهم تر از سلامتی پدرم نیست. وقتی برادرم چیزی مهم تر از خوشحالی برادرم نیست و وقتی پدرم هیچی مهم تر از حال و آیندهی پسرم نیست. درسته که سرباز بودن همهی اینا رو تحت تاثیر قرار میده اما انکارشون نمیکنه. میفهمی چی میگم؟ سرش را چپ و راست کرد. یعنی "نه" لبخندی زدم و من نیز بلند شدم.
- میخوام بگم اولویت داشتن یه چیزی دلیل بر دوست نداشتن و یا دوم بودن جایگاه بقیه نیست. من نمیتونم از شغلم دست بکشم چون بابام نگرانمه. وقتی میگه شغلت رو عوض کن مثل اینه که بگه بچهت رو عوض کن. من بوتیک ندارم که اگه خوشم نیومد ولش کنم و برم سوپر مارکت بزنم. چون شغل من... میان حرفم پرید.
- اعتقادته.
نزدیکش شدم.
- دقیقاً آدم نه اعتقادش رو میتونه کنار بذاره و نه کسانی رو که دوست داره. من تا قبل از تولد ثامر و اتفاقاتی که تو خونه افتاد فقط در مسیر اعتقاداتم بودم. اما متوجه شدم راهم اشتباهه و خانواده هم در همین حیطهی اعتقادات قرار میگیره پس مسیرم رو تغییر دادم. در نگاهش عجز موج میزد.
- نمیفهمم چی میگی یاسر.
یک تای گوشوارهاش را لمس کردم.
- بهت گفتم سرپرستی ثامر رو دادم به یاسین که فکر نکنی به خاطر اون کنارتم. درسته که ثامر مهم ترین عامل تغییر احساس من به تو بود اما همش نیست. تا دیشب به این که قدمی بردارم فکر نمیکردم چون نمیخواستم درگیر یه زندگی مبهم با من بشی؛ اما دیشب که گفتی دوستم داری و بابتش خجالت نمیکشی وقتی گفتی میخوای بری و از ما فاصله بگیری, وقتی گفتی کاش من نه سفید بودم و نه سیاه وقتی گفتی یاسری رو دوست داری که به جاش هم خودخواه باشه و هم از خودگذشته, نظرم عوض شد. تا صبح فکر کردم به همه چی. از وقتی که به دنیا اومدی تا الان. من بارها واسه تو از خودگذشتگی کردم .
ادامه دارد ...
❤️❤️