20.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
یکم ضعف کنید ☺️💖🦋😘
.
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی_مشترک #ازدواج
خیلی از دختر و پسرای نازنینمون بدون هیچ توشهای به مسیر سخت انتخاب وارد میشن ....
✅️ خودشناسی مقدمه دیگر شناسیه
✅️ به صلح رسیدن با خانواده خودت ضمانت ابتدایی برای زندگی مسالمت آمیز با همسر آینده است
✅️ حذف یا کنترل ویژگیهای زیر آغاز فصل بلوغ شماست:
لجبازی_ غرور و تعصب افراطی_ بینظمی _ استقلال طلبی افراطی_ وابستگی بیمارگونه_ تایید طلبی _ حساسیت و زود رنجی_ انتقاد ناپذیری_ خودبرتر بینی_ خودکم بینی
.❣❤️💗❤️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
فکر خودتون رو درگیر آدمایی نکنید که نمیدونین
کی و کجا ارث باباشون روخوردین که باهاتون بد شدن
شما به هیچ وجه مسئول مشکلات روانی بقیه نیستین
.❣❤️💗❤️❣
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_زنانه
❌️ این ۴ تا سیاست باعث میشه در خانواده همسرت محبوب بشی ❌️
❣❤️💗❤️❣
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
شب قشنگترین
اتفاقیست کـه
تکـرار می شـود 🌸🍃
تا آسمان زیبـایی اش
را بـه رخ زمـین بکشـد
شامگاهتـون پـر از
زیبایی و آرامش و نــور
شبتون زیبـا و سراسر آرامش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#چکاوک -صبر کن !دیگه جلوتر نیا !یادت که نرفته من یه زن شوهردارم !تو که این مرزها و حد و حدودا برا
#چکاوک
-نمیشه !نمیتونم !گفتم که ما قراره جدا بشیم!
-هییشش !باشه !میدونم !گفتی عزیزم !منم گفتم باشه! اما امشب رو از هردو مون نگیر !حداقل ..... ضیاءالدین! این آخرین خواسته ی منه! این حق منه که آخرین خواسته مو برآورده کنی!
-تو.. تونمیفهمی چی داری میگی !تو حواست نیست!
-من عاقلم و بالغ !میفهمم چی دارم میگم! حواسم هست !چرا نمیخوای قبول کنی که بند بند وجودم تو رو طلب میکنه !چرا نمیفهمی حاضرم تا آخر عمر فقط با خاطره ی امشب زندگی کنم .چرا باور
نمیکنی تمام زندگی و هستی من فقط تویی! امشب این حرفها رو نزن ضیاء من! امشب رو خراب نکن !میدونم فردا باز روز از نو هست
و روزی از نو !میدونم فردا باز از من دوری میکنی !پس ،به جبران تمام سنگدلی هایی که قراره در حقم بکنی؛ یک امشب رو با تمام
وجود با من باش!
میخواست !چشمانش از شدت خواستن روی هم افتاده بود.آخر کدام مرد بود که اینهمه عاشق و دیوانه باشد و یارش اینگونه در.. باشد و اینگونه دیوانه وار طلبش کند و او بتواند پس بزند؟!ضیا میخواست و پس میزد !میخواست و پا روی دلش میگذاشت! داشت دیوانه میشد از شدت خواستن و نیاز !و این نیاز را من خوب درک میکردم !و میترسید. میترسید یک قدم ، فقط یک قدم در این ورطه جلو بیاید و دیگر نتواند خود را کنترل کند و جلو خود را بگیرد !و اتفاقی بیفتد که نباید!و این دقیقا چیزی بود که من میخواستم !
-چیکار کنم که تو بفهمی آخه !که همه ی این پس زدنا بخاطر خودته دختر!
آب همچنان میبارید .و او قابل پیش بینی ترین راه ممکن را انتخاب کرد.
و از مقابلم عبور کرد و به سمت در حمام به راه افتاد. اما امشب ،این دختر ،قصد پذیرش و تسلیم نداشت .امشب این دختر ، قصد داشت آنقدر بجنگد تا به خواسته اش برسد !میانه ی راه مچ دستش را گرفتم و مجبور شد متوقف شود. نگاهم نکرد. نگاه کردن به همسری زیبا .... قطعا او را در تصمیمیش متزلزل میساخت.
-کافیه چکاوک !
لحنش توپ و تشر داشت .خوب میدانست هرچه بیشتر عصبانیت و جدیت از خود نشان دهد؛ خواسته ها و نیازها ی مردانه اش ،کم رنگ
تر میشوند! اما این "دخترِ به سیم آخر زده" را امشب میخواست چکار کند؟!با جسارتی عاشقانه و ناز گفتم:
-نه ! کافی نیست !!و به سمتش رفتم .در مقابلش ایستادم
- چکاوک !نکن دختر !نکن جون دلم !نکن عشق من !
ناباور و حیران بودم !نبودن و نداشتن
این چند روزه ام ، و ترس از دست دادن من برایش خیلی گران تمام شده بود؛ و حالا که در میان ...بودم؛ حالا که برایش دلبری میکردم؛ دیگر طاقت نداشت !و من جز این، دیگر چه میخواستم !پس با رضایت تمام و طیب خاطر، خودم را در میان دستان با تجربه و
هنرمند بی نظیرش رها کردم و ت...ن دخترانه و دست نخورده ام را با اطمینان و اعتمادی وصف ناشدنی به او سپردم !
🍁ضیاءالدین🍁
آرام چشمهایش را بر هم گذاشته بود و خواب ، ذره ذره داشت او را درمی ربود .آنقدر آرام که انگار تمام آرامش دنیا را به قلبش سرازیر کرده بودند .ب.....روی پیشانیش کاشتم و با کمترین حرکت ممکن از کنارش بلند شدم و خیلی نرم، ملافه را از زیر تنش بیرون کشیدم و از روی تخت جمع کردم !همانطور که چشمانش بسته بود گفت:
-ضیاء ! کجا میری؟ تنهام نذاری!
سریع برگشتم و ...روی گونه اش کاشتم و موهایش را نوازش کردم.
-همینجام کوچولوی من !همینجام !تنهات نمیذارم جان دلم! الان میام عزیزم .بدون اینکه چشمانش را باز کند؛ سرش را تکان داد. بی حال تر از
این حرفها بود که نایی برای جواب دادن داشته باشد ! گوشه ی پتو را روی خودش کشید تا در پناه آن، تن ب.....خود را بپوشاند. بعد به پهلو خوابید و دو دستش را زیر گونه اش گذاشت! ملافه ی سفید و تمیز دیگری از کمد بیرون کشیدم. پتو را از روی کنار کشیدم و آرام روی را با ملافه ی نازک پوشاندم . هوا سرد نبود و میدانستم زیر پتو عرق میکند .خوابش برده بود. همانطور معصومانه و ناز ! و فقط خدا میدانست چه غوغایی در دل من به پا کرده بود لبه ی تخت نشستم و دستهایم را در موهایم فرو بردم ،به جرات میتوانستم قسم بخورم که هیچگاه ، هیچگاه در زندگیم ، آن گونه که امشب از دخترانه و مالکیت علنی اش ل....ذت بردم؛ ل...ذت نبرده بودم!
ادامه دارد ...
❤️❤️