eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.4هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘تربیت فرزند در دوره معاصر ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
👌ذره ایی انسانیت 🍃پیرمردی میگفت: پیر شی ولی نوبتی نشی! ☘گفتم: یعنی چی؟ 🍃گفت: یعنی وقتی دیگه قادر به انجام کارهات نیستی، بچه هات برا نگهداری ازت نوبت تعیین نکنند و باهم دعوا کنند. 🌸 «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً» ❣ما به انسان توصیه کردیم،به پدر ومادرش نیکی کند...(عنکبوت8) 💚 ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
✨طبق قانون فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل می‌کند. حال قرار دادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا... و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، می‌شود خوشبختی رُبا. هرچه را که می‌بینید، هرآنچه را که می‌شنوید، و هر حرفی که می‌زنید، همه دارای انرژی هستند و ذهن شما را همانرُبا می‌کنند به قول حضرت مولانا: " هرچی که در جستن آنی، آنی"🌺🍃 ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک داریوش با صدای بلند سلام کرد و کنار ملاحت نشست و خواست دستش را در طرف سالاد فرو کند تا کاه
-چرا آخه اینجوری نگام میکنین؟!چیز عجیبی نیست! این عادی ترین اتفاق دنیاست که بعد از یک ازدواج رخ میده! آخ ! راست میگفت! راست میگفت! قطعا همین بود !منِ خنگ چرا تا حالا متوجه نشده بودم!آنقدر فکرم درگیر اتفاقات اخیر بود که پاک این علامت ها را فراموش کرده بودم !ملاحت از خوشحالی جیغی کشید و منِ مات برده و حیرت زده را در آغوش خود انداخت .همانطور که مرا در آغوشش می چالند؛ نگاهم به سمت ضیاءالدین پر کشید!داریوش خشکش زده بود.بیشتر برایش قابل باور نبود. دستی در موهایش کشید و پدربزرگش را نگریست .و حاج داوود گمانم که قطره ی اشک شادیِ گوشه ی چشمش را پاک میکرد. و ضیاءالدین !چطورمیشد حال و احوال او را توصیف کرد !مات برده !خشک شده! مسخ و ناباور !همچون مجسمه ای فقط به من نگاه میکرد !نگاه هایی خیره و ناباورانه !نگاه هایی پر از شگفتی و حیرت! انگار با چشم هایش میگفت: -خدای من !خدای بزرگ من! این معجزه هست ! مگر میشود؟!مگر امکان دارد؟! این اگر معجزه نیست ؛پس چیست!حق داشت اینهمه شگفت زده شود! آخر فقط با دوبار رابطه ،آن هم بدون آمادگی ،آن هم یکهویی، آن هم آن گونه دیوانه وار و عاشقانه!مگر میشود!؟سینه اش بالا و پایین میشد !نفس هایش تند و بیصدا بود! از همان فاصله پریشان احوالیِ درونش را میفهمیدم ! از همان فاصله صدای قلبش را میشنیدم .و بخدا قسم میخورم از همان فاصله، لایه ی نازک اشکی را روی چشمهای آبی و نابِ پر تلاطمش دیدم! آری !چشمهایش پر از اشک شده بود! اشک شوق ! اشک ناباوری و عشق! اشک سپاس! اشک شکر و نمیدانم چرا زدم زیر گریه !من آنقدر از لحاظ روحی ضعیف شده بودم که نمیدانستم این اتفاق پیش آمده را معجزه بدانم یا بدبختی!خدایا ! حالا قرار بود چه شود !قرار بود سرنوشت نامعلوم من و ضیاء به کجا کشیده شود !من بایوسف اتمام حجت کرده بودم !من تصمیم گرفته بودم !من ... من...قرار نبود مادر شوم!!ملاحت با شوقی بی حدو حصر نگاهم کرد و اشک هایم را به گریه خوشحالی تعبیر کرد و گفت: -قربونت برم! انگار برای شما دو نفر هم مثل ما اینقدر ناگهانی و ناباوره. حاج داوود با ضیاءالدین روبوسی کرد و پدرانه تبریک گفت !و داریوش که هنوز در بهت بود؛ تک خنده ای زد و از آن گوشه ی سالن رو به من گفت: -حالا این ویارت به بابام، تا کی ادامه داره؟ نه ماه؟!! بعد دستی روی شانه ی پدرش زد و با لحنی پر از شیطنت و شوخ طعبی و در عین حال تاسف گفت: -متاسفم برات پدر من! امتحان سختیه! ضیاءالدین نگاهی پر اخم به داریوش انداخت و دستش را از روی شانه اش پایین انداخت ! -کم مزه بریز! ماهی جان خندید و گفت: -داریوش راست میگه ضیاءالدینم !تا اطلاع ثانوی باید فاصله ات رو از چکاوک حفظ کنی! اون به بوی بدنت ویار داره .این ویار زیاد برای همه اتفاق نمیفته؛ اما برای شما شده دیگه ! ماهرخ شیرین خندید و گفت: -اینم از شانس شما دوتاس! اما تا باشه از این شانس ها !مهم آخرشه که خوبه ! انگارهمه به همین راحتی ، به همین آسانی، با این اتفاق بزرگ و شگفت انگیز کنار آمده بودند !همه به جز من !ماهی جان که ناگهان انگار چیزی یادش آمده باشد؛ مضطرب رو به ماهرخ گفت: -وای خدا مرگم بده !حالا مراسم عروسی رو چیکار کنیم؟! اینهمه تدارک دیدیم ! ماهرخ در حالیکه مرا با احتیاط روی یکی از مبل ها مینشاند؛ گفت: -قبل از هرچیز باید چکاوک رو برای آزمایش ببریم و مطمئن بشیم واقعا بارداره! داریوش تو باید جای ضیاءالدین رو بگیری .اون دیگه نمیتونه تا چند وقتی کنار چکاوک باشه،بهتره تو در این رابطه کارها رو بجاش انجام بدی .یه عالمه آزمایش و مراقبت و دکتر رفتن و نوبت برای سونو های مختلف گرفتن و همه اینا هست ! ملاحت !همراهی با چکاوک و تنظیم برنامه های بارداریش با شما دوتاست! ان شاءالله باید هرچه زودتر مراسم عروسی رو برگزارش کنیم مامان .دیگه نمیشه تعلل کرد. من و مامان جون تنظیم تمام کارای عروسی رو برعهده میگیریم. ملاحت با خوشحالی کنارم نشست و گفت: -صبر کنید، من یه برنامه توپ دارم !میتونیم... میگفتند و برنامه میریختند و خوشحال بودند. غافل از اینکه هزاران احساس متضاد در تمام وجود من زبانه میکشید و به قلبم چنگ می انداخت !ضیاءالدین روی آخرین پله نشسته بود. آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشته بود و انگشتانش را در هم زنجیر کرده بود و سکوت کرده بود و هنوز نگاهم میکرد. نمیدانم به چه می اندیشید. هراز گاهی سرم را بلند میکردم و نگاهش میکردم و میدیدم که هنوز خیره ی من است .و من واقعا نمیتوانستم رضایت و عدم رضایت را از چهره اش بخوانم . شاید او هم، چون من به معجزه بودن یا مسبب بدبختی بودن این اتفاق شک داشت. ادامه دارد ... ❤️❤️
وااااای😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-رفیق اربعین فصلِ غم یادته تو جاده میرفتیم باهم یادته..💔 ❤️❤️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🚫اگر نخونید ضرر کردید 🚫 بخونید خیلی قشنگه: اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند حاج مهدی سلحشور چند شب قبل تو حرم حضرت معصومه میگفت:...دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. فکرش را بکن.. روز قیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم.. سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.ولى شيطان به بيشتر مردم اجازه ى پخش اين ايه را نميدهد. اگرخوندی لطف کن برای همه گروهابفرست --------------------------------------------------------- برخاتم انبیاء محمد مصطفی(ص)صلوات --------------------------------------------------------- بر فاطمه زهرا(س)بی بی دو عالم صلوات --------------------------------------------------------- برعلی(ع)شیرخداحیدرکرّارصلوات --------------------------------------------------------- بر قامت امام حسن و امام حسین صلوات --------------------------------------------------- بر قامت رعنای مهدی(ع)صلوات --------------------------------------------------------- بر چهره دلربای مهدی(ع) صلوات --------------------------------------------------------- برسجاده پرزنورمهدی(ع) صلوات --------------------------------------------------------- بریازده امام قبل مهدی(ع)صلوات --------------------------------------------------------- برنرجس خاتون(ع) مادرپاکش صلوات --------------------------------------------------- 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از آش‌های سنتی و خوشمزه آذربایجان✋🏻 آش گوجه مواد لازم : بلغور گندم یک لیوان برنج نصف لیوان سبزی آش یک کیلو ادویه نمک و فلفل گوجه فرنگی نیم کیلو که پوره میکنید فلف دو عدد ب دلخواه نخود پخته نصف لیوان یا لوبیای چشم بلبلی پخته نصف لیوان میتونید بجای سبزی آش (تره جعفری اسفناج گشنیز ) فقط تره و جعفری بزنید میتونید از آب مرغ هم استفاده کنید اگر آبغوره زدید دیگه ماست چکیده نزنید با ماست چکیده یا آبغوره نوش جان کنید یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir