*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😍صبح به صبح شکرش کن😍 و ببین آیا تو شکر کردن نعمت هایی که بهت داده کم نمیاری؟🙂🫰 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌺🌱ببخش ، بی ریا ببخش مسلمونی فقط به نماز روزه نیست ، بلکه دست گرفتن بی ریا نسبت به برادر و خواهر دینی خودتم هست. اون بالایی جبران میکنه برات✌️ منبع این روایت : تاریخ و سیره معصومین > کرامات و فضایل > امام حسين عليه السلام به عشق حسین بنویس " یا حسین " نشر از تو ❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💬درمان کمر درد فقط،با تخم کدو 📌 🗣 دانه‌های کدو حلوایی برای درد کمر مفید هستند، زیرا بالاترین میزان منیزیم را دارند. مشخص شده که این دانه‌ها التهاب را کاهش می‌دهند، فشار خون را پایین می‌آورند، اسپاسم‌های عضلانی را کاهش می‌دهند، افسردگی و اضطراب را کم می‌کنند و از همه مهم‌تر، به خواب بهتر کمک می‌کنند. دانه‌های کدو حلوایی بیشتری بخورید.🪷🪷🪷🪷    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

✍چه زیبا میگوید نلسون ماندلا..... ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟ "ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ "ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ... ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ...! ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ... به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿

اینکه ما را پس می‌زنند و بازهم دوستشان داریم؛ اینکه جوابِ پیاممان را یکی در میان میدهند و ما هر لحظه به بهانه ی دلتنگی پیام میدهیم؛ اینکه سرد بودنشان را با گرمی جواب می‌دهیم؛ اینکه خیلی وقت است که رفته اند و ما باز خودمان را به در و دیوار میزنیم که بمانند، یعنی برای دوست داشته شدنمان "باج" می‌دهیم.. از ما که گذشت اما بیایید به نسل بعدمان یاد دهیم، برای یک دوست داشته شدنِ موقت باج ندهند حتی اگر به قیمت جان کندشان باشد... ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿

مثلِ هر صبح، توخورشیدی‌ و من مشتری ‌ات در مدارِ تو و چشمت همه دنیاست، سلام #حسین_فروتن . ❤️🤍❤️

روز به روز بى احساس تر می شويم روز به روزِ دلسردتر، روز به روز اعتمادمان نسبت به آدم هاىِ اطرافمان كم رنگ و كم رنگ تر می شود... ما بى آنكه خودمان با خبر باشيم ، ديوارهايى شده ايم براىِ نوشتن يادگارىِ آدم ها...! آدم هاىِ بلاتكليفى كه خودشان نمی دانند از زندگى چه می خواهند... از صبح كه چشم باز می كنند تا سياهىِ شب ، به جاىِ زندگى كردن ، به جاىِ دوست داشتن، به جاىِ عاشقى كردن ، روزمرگى می كنند و روزمرگى... آدم هايى كه حتى برايشان مهم نيست روىِ كدام ديوار می نويسند! ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿

پاستا مواد لازم: سینه مرغ: ۱ عدد پودر سیر: ۱ ق.چ پودر پیاز: ۱ ق.چ جعفری خشک: ۱ ق.چ پاپریکا: ۱ ق.چ پرک فلفل قرمز: ۱/۴ ق.چ نمک و فلفل سیاه به میزان لازم روغن زیتون: ۲ ق.غ کره: ۱۵ گرم پیاز: ۱ عدد فلفل دلمه‌ای قرمز: ۱/۲ عدد گوجه: ۳ عدد خامه: ۲۰۰ گرم پنیر خامه‌ای: ۱۰۰ گرم پاستا: ۲۵۰ گرم . #غذای_فوری . ❤️🤍❤️

.

🌸🍃 شروع سرگذشت جدید به اجبار از عشقم یوسف جدا شدم ونشستم پای سفره عقد و شدم همسر امیربهادرخان... .

🍃🍃 #گلچهره مدام سرشو خم‌میکرد و بهم‌نگاه میکرد.نمیتونستم باور کنم که دوباره تونستم يوسف رو ببینم تو این شب تاریک و سرد خدا صدامو شنیده بود وسط این جنگل ترسناک منو يوسف با هم زار می زدیم.آخ که چه آرزوهایی داشتیم .با چشمای اشکی و لب های لرزون گفت گلچهره چرا انقدر لاغر شدی؟ الهی بمیرم این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟ ببینم دستاتو...انگار که سرمای وجودم رو احساس کرده بود با دیدن دستهام ناراحت شد و گفت دستات یخ کرده بمیرم برات، کتش رو در اورد و بهم داد بپوشمش و من مثل یک رباتی بودم که نمیتونستم هیچ واکنشی نشون بدم حالات عجیبی داشتم، ترس، خوشحالی همه و همه با هم قاطی شده بود انقدر حرف ها داشتم بزنم اما نمی دونستم باید از کجا شروع کنم وقتی که یوسف کتش رو بهم داد بعد از مدتی بدنم گرم شد ... و من دیگه سرما رو حس نمی کردم همون لحظه تو دلم گفتم ‌.خدایا من دیگه هیچی ازت نمی خوام من دلم میخواد همین الان عمرم تموم بشه خداجونم صدامو میشنوی ؟بزرگ ترین آرزوم این بود که بتونم فقط یکبار دیگه یوسف رو ببینم حالا که به مراد دلم رسیدم دیگه از این دنیا و آدماش خسته شدم دیگه طاقت ندارم آرامشی که اون لحظه داشتم رو هیچوقت دیگه نتونستم تو زندگیم تجربه کنم .بعد یوسف گفت :منو ببخش بهت قول دادم که عروسم باشی خانومم بشی به دستام نگاه کرد و ادامه داد.قول داده بودم دیگه نزارم بیای چشمه ... شرمنده سرش رو زیر انداخت اشکاش دونه دونه می ریخت مثل قطره های بارون این مرد جلوی من هیچوقت سعی نکرد غرورش رو حفظ کنه با بغض سنگینی گفت هر شب میام اینجا ...هرشب تا دم دم های صبح اینجام گلچهره من داغونم... من خودمو مقصر میدونم که باعث شدم این همه عذاب بکشی باعث شدم که تو درد بکشی ... فانوس رو از زمین برداشت جلوی صورتم گرفت انگار که میخواست چشمام رو ببینه... چشمهایی که دیگه به روشنی قبل نبودن انگار که من خیلی وقته مردم اما رفته رفته چهره اش برافروخته تر شد چشماش بین تک تک اجزای صورتم چرخید و روی زخم هام قفل شد.با صدایی که از فرط عصبانیت دو رگه شده بود گفت چرا صورتت زخمه با توام میگم چرا زخمه؟اون نامرد دست روت بلند کرده؟ آره؟ ❤️❤️