#داستان زندگی
چشم بستم و با لرز دستم رو پس کشیدم.
لای پلکهام رو به سختی از هم گشودم و با صحنهی غیر منتظرهای مواجه شدم.
انبوهی مو، به رنگ مشکی، و بسیار ضخیم که دور انگشتهام پیچ خورده بودن!
موهای طلا، طلایی بود... اصلا بخاطر بور بودنش اسمش رو طلا گذاشتیم و موهای من، به رنگ حنایی.
این موهای بلند مشکی؟!
با دو از اتاق خارج شدم و شماره عبدالله رو گرفتم، جواب نداد.
دوباره و دوباره گرفتم... باز هم جواب نداد.
براش پیغام گذاشتم:
"-سریع خودتو برسون خونه، یه مشکل جدی پیش اومده."
روی کاناپه نشستم و با حالی زار به موهای پیچیده دور انگشتم نگاه میکردم.
شروع به جوییدن ناخنهام کردم و پا تکون میدادم.
این موها برای کی بودن؟! اونم زیر تخت طلا!
ناگهان برقها رفت! و این بیشتر به وحشتم افزود.
خانه تاریک شده بود اما پرتوی نور از حیاط باعث میشد به آن حجم از تاریکی نرسه.
موهارو جمع کردم و با گذاشتنش داخل دستمال کاغذی روی عسلی کنار کاناپه گذاشتم.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا بشورمشون اما با رد شدن سایهای تاریک از راهرو و رفتنش به اتاق طلا، خشک سر جایم ایستادم.
شبیه به سایههایی بود که طلا در نقاشیاش میکشید.
دستم بند دیوار شد تا پس نیفتم... کسی در منزل بود!
کسی نه از جنس من، و نه از جنس هیچ آدمی.
خودم دیدمش... بلند بود و هیبتدار... سیاه و خمیده.
قدمی به عقب برداشتم، باید فرار میکردم. با بسته شدن محکم در اتاق طلا، صدای بلندی در فضای خانه خط انداخت.
جیغی کشیدم و سراسیمه به حیاط پناه بردم، چادرم رو از روی طناب برداشتم و با سر کردنش از منزل بیرون زدم.
خیابان خلوت بود... پا تند کردم به سمت خانهی عمه بتول.
هر چه هم که شده باشه، حداقل مطمئن بودم عمه بتول حرفم رو باور میکنه.
در حیاطش رو زدم، پشت سر هم و محکم، حتی دلم نمیخواست برگردم و به پشت سرم نگاه کنم.
حس سنگینی داشتم، حس اینکه کسی نگاهم میکنه و شاید هم از دستم عصبی باشه.
-اومدم... اومدم! صبر کن.
خجالت زده به عقب رفتم و گوشهی چادرم رو به دندون کشیدم.
در باز شد و چهرهی گرد و سفید عمه بتول نمایان.
متعجب سر و وضعم رو از نظر گذروند.
-حالت خوبه مادر؟
آب دهان بلعیدم.
-عمه جان میتونم بیام داخل؟ن
دستم رو گرفت.
-معلومه که میتونی مادر... بیا داخل ببینم چیشده؛ چرا رنگ به رو نداری!
https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666
https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند تا ترفند خونه داری 💎
#خانه_داری
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین هنداونه 💎
#میوه_آرایی
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش یه دکوری قشنگ 💎
#دکور
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت گل جذاب و ساده با کاغذکشی💎
#گل
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده ساخت چای دورنگ💎
#ایده
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده ساخت ساعت دیواری با چوب بستنی💎
#ساعت
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وااای چه ایده گل قشنگ و ساده ای حتما انجامش بدید💎
#گل
🎀🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بااین ایده خودت میتونی شلوار های ساده ات رو زاپ دار کنی💎
#ایده
🎀🍭