دوستانهها💞
#چکاوک وقتی وارد ساختمان خودمان شدم؛ دیدم که درِ اتاق داریوش باز بود و داریوش کلافه طول اتاقش را می
#چکاوک
ضیاءالدین با همان اخم ادامه داد:
-مدیر داخلی این قسمت خانم سایانی هستند و شما تمام دستوراتتون رو به صورت مستقیم از خانم سایانی و به صورت غیرمستقیم از آقای
داریوش دریاسالار میگیرین.امیدوارم که متوجه حساسیت های این بخش باشید. آقای دریاسالار و خانم سایانی توی این مدت خیلی تلاش کردن که این واحد رو بالا بکشن و تمام کاستی هاش رو جبران کنن.امیدوارم حضور شما ،زحمت این دو نفر رو به باد نده!
دیگر بیشتر از این نمیتوانست او را زیر سوال ببرد ! کمیل باز تحمل کرد.لبخندی بر لب نشاند و گفت:
-تمام تلاشم رو میکنم آقای دریاسالار!ممنونم از این فرصتی که در اختیارم میذارید.
ضیاءالدین سری تکان داد و ملاحت گفت:
-آقای منصوری اگر تمایل داشته باشید میتونیم قسمت هایی از انباررو هم ببینیم .
کمیل با کمال میل پذیرفت و ملاحت به همراه کمیل راهی انبار شد.کمیل آخرین نگاه منتظر را به صورت من انداخت و به اتفاق ملاحت از اتاق خارج شد.بعد از خروج آنها ضیاءالدین سری به نشانه ی افسوس تکان داد و به رسم عادت دستهایش را به کمر زد .داریوش کلافه گفت:
-چرا قبول کردی بابا؟ نباید قبول میکردی!خیلی کار اشتباهی کردی!
-چاره ای نبود !خودت که شاهد بودی! ملاحت بیش از اندازه اصرار میکرد،بذار اگر قراره این پسر مشکل ساز بشه، ملاحت با چشمهای خودش ببینه تا بتونه باور کنه!
-الاقل قضیه ی اون روز رو نباید مخفی میکردی بابا !باید هم به عمو بها هم به پدر بزرگ میگفتی!
-نمیشد پسر! نمیشه اینقدر راحت آبروی یک نفر رو دستمایه قرار داد! نگران نباش! کافیه کوچکترین خطایی
ازش ببینم! عذرشو به سرعت میخوام.منم نظر مثبتی بهش ندارم! حتی از طرز نگاه کردنش خوشم نمیاد.
-منم همینطور بابا !
و من واقعا نمیدانستم این دو به این خاطر که کمیل دست روی دختر و ناموس خانواده ی شان گذاشته بود؛ تا این اندازه جبهه گرفته بودند و یا واقعاً از کمیل خوششان نمیآمد و خورده شیشه ای درون او احساس کرده بودند! داریوش نفسی عمیق کشید و گفت:
-از همه ی اینا که بگذریم ؛شنیدم که امشب مهمونی ترتیب دادی!
منظورش به ضیاءالدین بود و من با تعجب ضیاء را نگاه کردم. مهمانی؟! به چه مناسبت؟!
ضیاءالدین چشمانش را تنگ کرد و به داریوش گفت:
- خبری نیست که تو نشنوی؟ نخود هم که توی دهنت خیس نمیخوره!
داریوش خندید و گفت:
-خبرهای خوب رو که مخفی نمیکنن
بابای من!این مهمونی،نتیجه اش خبرای خوب میشه من مطمئنم!
سردرگم بودم و نمیدانستم راجع به چه صحبت میکنند !داریوش با همان شوخ طبعی و بیخیالی همیشگی اش رو به من گفت:
-در جریان باشین چکاوک خانوم! از امشب به بعد شاید خبر های خوبی بشنویم!
داریوش با این حرفهایش داشت دلم را به آشوب میکشید. متعجب گفتم:
-چطور مگه؟ اتفاقی افتاده؟
ضیاءالدین عصبی گفت:
-چرا بس نمیکنی داریوش؟
اما داریوش بیتوجه به او رو به من گفت:
-امشب تولد یه مخاطب خاصه! مخاطب خاص پدرم که براش جشن کوچک دونفره توی رستوران هتل هرمز گرفته! رویا خانوم رو میگم.
ضیاءالدین کلافه دستی به صورتش کشید و مرا نگریست و من..گویی در این دنیا نبودم! ناباورانه نگاهش میکردم. باورم نمیشد با این وضوح بخواهد آن را به مهمانی دعوت کند. آن هم یک مهمانی دو نفره! آن هم به مناسبت جشن تولدش! وای خدای من! یعنی این قضیه تا این حد برای این مرد عادی بود؟! مگر میشد؟! هنوز ناباورانه نگاهش میکردم که توجیه کنان گفت:
- این مهمونی رو هر سال میگیرم چکاوک! همانطور که رویا اونو برای من میگیره! این خیلی عادیه! داریوش بیخودی داره بزرگش میکنه!
خیلی عادی است؟! مگر میشود خیلی عادی باشد؟! مگر میشود یک مردِ زن دار ،زن دیگری را به مهمانی دو نفر آن هم به مناسبت تولدش دعوت کند و این خیلی عادی باشد؟! همین چند وقت پیش بود که به خاطر فقط نگاه یک پسر، آنچنان مرا مورد مواخذه قرار داده بود که شدت عملش مرا به گریه انداخته بود !یعنی یادش نمی آمد که به خاطر یک نگاه و به خاطر پیشنهاد احمقانه یک نفر که من از آن کاملا بیخبر بودم؛ روزگارم را سیاه کرده بود؟! حالا با جسارت تمام به چشمهای من نگاه میکرد و میگفت یک زن را به مهمانی دونفره دعوت کرده است؟! آن هم برای تولدش که مهم ترین شب زندگی یک زن به شمار میرود! آن هم چه کسی! رویا مشتاق ! کسی که تا این حد کشت مرده ی این
مرد هست ! کسی که تا این حد از من متنفر هست،ضیاءالدین سعی کرد بیشتر از این نگاه ناباورانه مرا با چشمهایش پاسخ ندهد. و حتی بیشتر از این کارش را توجیه نکند .بلکه عذرخواهی کوتاهی از من و داریوش کرد و از اتاق خارج شد.داریوش نگاه شوخ و شنگش را به منِ از هم پاشیده دوخت و گفت:
-میدونم کادو خریده ! فکر کنم امشب یه خبرایی باشه و یه اتفاقایی بینشون بیفته.
خدای من ! چه اتفاقی؟
-من..من..منظورتون از اینکه امشب اتفاقی میوفته چیه؟خندید و گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۸﴾
🔸 چگونه کافر میشوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده میشوید؟!
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا ﴿۲۷﴾
🔸 و خدا میخواهد بر شما (به رحمت و مغفرت) بازگشت فرماید، و مردم هوسناکِ پیرو شهوات میخواهند که شما (از راه حقّ و رحمت) دور و منحرف گردید.
🔅 يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ۚ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا ﴿۲۸﴾
🔸 خدا میخواهد کار بر شما آسان کند، که انسان ضعیف خلق شده است.
💭 سوره: نساء
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
12.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست /
گر بیفروزیش رقص شعلهاش در هر کران پیداست /
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
اجرا | حدیث شیرین زاده
شعر | سیاوش کسرایی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
18.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🟢چطور با نه و لجبازی های کودک برخورد کنیم.✔️🦋
❌❌❌قبول دارین خیلی از ما نه گفتن رو هنوز یاد نگرفتیم😔🤦♀
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قانونی هست که میگه:
گاهی هر چقدر برای چیزی بیشتر پافشاری کنید
و بیشتر سمتش برید و درگیریش بشید
اون بیشتر ازتون دور میشه؛ پس رها کن
بره شاید رسیدن در رها کردن باشه
به قول جملهای تو کتاب کیمیاگر که نوشته بود:
آنچه قسمتِ توست از کنارت نخواهد گذشت💚🦋🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی کسی رو از خوب بودن خسته کردی
دیگه حق نداری کم محلیاشو پای
بد بودنش بذاری ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش همینی بشه که صائب تبریزی میگه:
«آرامش است؛ عاقبت اضطراب ها..»
بالاخره خوب شه، قشنگ بشه، برسیم، ببینیم، بخندیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يه جايي خوندم نوشته بود:
قدرت ذهن انسان بسیار فراتر از حد تصور شماست، به گونهای که محال است کسی چیزی را واقعاً با تمام وجود خود بخواهد و به آن دست پیدا نکند. به این علت که زمانی که شما از ته قلب دوست دارید به چیزی برسید، کائنات این انرژی را از شما دریافت می کنند. ذهن شما دارای انرژی هایی است که با کائنات و جهان هستی ارتباط مستقیم دارد. در اصل هر آنچه که از ذهن شما تراوش میکند در جهان بیرون به حقیقت خواهد پیوست….
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_پروری
فرق بین مادرها و پدرها در بیان احکام...🤣
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
امام صادق عليه السلام:
هر اندازه، محبّت و علاقه بنده به زنان (همسرش) بيشتر باشد، ايمانش افزون تر است
العَبدُ كُلَّمَا ازدادَ لِلنِّساءِ حُبّا، اِزدادَ فِی الإيمانِ فَضلاً
من لايحضره الفقيه ج3 ص384
#حدیث
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸