eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧦🧤عرضه ویژه جوراب و دستکش سیلیکونی در رنگ های جذاب و فانتزی 🧸🧸🌈🌈 ✅ اگه پای بلور و بدون تَرَک می‌خوای ✅ اگه دستای سفید و نرم می‌خوایاگه دنبال برند اورجینال می‌گشتی اونم با قیمت استثنایی💰 🤌 کافیه اینجــــــــــــــــــا کلیک کنی تا همه رو باهم داشته باشی 😍 https://eitaa.com/joinchat/3443196024Ca878546615 👆👆👆👆👆👆👆 🧦 جوراب سیلیکونی 115 تومــــــن 😳 🧤دستکش سیلیکونی125تومن 😳
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
. چجوری پاهام نرم و لطیف باشن؟🤔 🔺حتماًتاحالااین سوال برات پیش اومـده و دنبـال یه راهی میگـردی کـه یه بار برای همیشه ازشر این چروکی و زبـری پـاهـات🦶راحــت بــشی🍀 ♻️راهش پوشیدن یه جفت جـوراب ناز و جذابه که عاشقشون میشی😍 بزن رولینک زیرتاباهاشون آشناشی👇 https://eitaa.com/joinchat/3443196024Ca878546615
❤️❤️ روایت واقعی زندگی ایلای به قلم به همین راحتی پدر رفت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دلتنگ تر از هر شب و هر روز شدم من بی مهر پدر، شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سر و سامان و سپر کرد محروم ز دیدار گل روی پدر کرد سخت است که دیدار رود تا به قیامت رویاست پدر، آید از این در به سلامت شب را به خیالش به سحرگاه رسانم از حکمت الله دگر هیچ ندانم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دیگه گریه و زاری هیچ فایده ای نداشت دیگه اومدن آمبولانس و دکترم فایده ای نداشت پدر آرام خوابیده بود انگار دیگه درد نداشت دیگه سختیاش تموم شده بود تو دوران مریضیش ب به قدری سختی کشیده بود که پوست و استخوان شده بود انگار همه گناه های خودشو در این دنیا پاک کرده بود خیلی سخته دیدن قامت پدر که نامردی بچش خمیده بشه ابراهیم فرزند صلاحی نبود همانطور که شوهر صلاحی هم نبود مامانم همیشه میگف داشتن بچه ی نااهل مثل داشتن درد بی درمون نه میتونی دورش بندازی دورشو خط بکشی بگی دیگه نمیخامت نه میتونی دودستی بگیری و کمکش کنی سر یه جروبحث سر سبک سری های ابراهیم و بی اعتناییش نسبت به پدرش سر رفیق بازی سرمواد گوهر گرانقدر پدر از دست رفت خیلی وقت بود که انواع درد و مرض زمینگیرش کرده بودن یه روز قلبش بود یه روز معدش یه روز ریه‌اش و یه روز دردکمر وپا ولی همه ی اینها زمانی شروع شد که فهمید ابراهیم به جای مسافرکشی موادفروشی میکنه اوایل من فکر میکردم من باعث شدم اونا بفهمن برای همینم خیلی عذاب میکشیدم ولی بعدا از طریق معصوم فهمیدم از قبل از من خودش متوجه شده بوده و بارها بحثشون شده بود حتی میترا هم سراین موضوع و البته خیلی چیزای دیگه مثل بی توجهی ابراهیم به او دچار اختلاف شدن ابراهیم و ثریا به سروکلشون میزدن و گریه میکردن خیلی زود خونه پر شد از اهالی محل و البته دخترا و فامیل پدر شوهرم فامیلی که تو این سالها حتی یکبارم به دیدنش نیومده بود شاید دلیلش اخلاق تند ثریا بوده تنها کسایی که میشناختمشون خانواده ی عموی ابراهیم یعنی همون پدر ساسان بود دلم ازین غم سنگین شده بود و مثل دخترای ثریا تا خود صبح گریه کردم نمیدونم تمامش غم پدری بود که از بچش خیر ندید یا شایدم دلتنگیم برای پدر خودم بود عجب شبی بود دراز و بی انتها دلم خیلی به حال دخترای ثریا سوخت اونام مثل من از شوهر شانس نداشتن از بس تا نزدیکیای ظهر فرداش گریه کردن صداشون گرفت منتظر آمدن معصوم نیومدن گفتن خوب نیس میت رو زمین بمونه خیلی زود مراسم دفن و کفن برگزارشد و من و ماندم و ابراهیم و ثریا و خونه ای که دیگر پدر نداشت دیگه خبری از صدای نفس هایی که به سختی بالاپایین میشد نبود خبری از صدای ناله که درد زیاد تحمل یه مرد رو گرفته باشه نبود ❌❌دوستان عزیزم این پارت امشب داستان واقعی ایل آی بود که در کانال نجوا بارگزاری میکنیم ممنون میشم بزنی لینک زیر و وارد کانال نجوا بشی هم با دعاها و احکام آشنا بشین هم این داستان دلنشین رو با قلمی کاملا روا و آسان و دلنشین بخونید🙏 لینک نجوا👇👇👇👇👇👇👇 ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
چادری که نیازی به مقنعه و روسری نداشته باشه✔️ جیب داشته باشه✔️ پوشیه داشته باشه✔️ بشه روش کوله انداخت✔️ نیازی به مانتو نداشته باشه ✔️ داخل این کانال سنجاق شده😃👇: https://eitaa.com/joinchat/2523136118Cacbc86d713 .
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
تو راهپیمایی اربعین باهاش آشنا شدم بچه ی تهران بود ولی هر موکبی می رسید با عراقی ها مثل بلبل حرف میزد 🐧 میگفت از وقتی عربی یاد گرفته هر ماه به راحتی میاد کربلا زیارت 🕌😮 پرسیدم چطور انقدر خوب عربی صحبت می‌کنی؟🧐 گفت: تو بهترین کانال آموزش لهجه عراقی ایتا بودم،کافیه نیم ساعت روزانه وقت بذاری.همین!! 👇 https://eitaa.com/joinchat/748814525C1a3bb51b3c اربعین بعدی مثل من میشی👆💪
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک -آره! اجازه بده ملاحت جان! اجازه بده بهش بگم حرف حسابم چیه. کنار ایستاده بودم .نمیخواستم
❤️❤️ داریوش در حالیکه که هنوز نفس نفس میزد، چشمانش را تنگ کرد. -چی میخوای بگی پشت این جمله هات؟ -میخوام بگم چرا اینقدر روی ملاحت حساس شدی؟ بالاخره که این دختر باید شوهر کنه! چه حالا ،چه یک وقت دیگه! -شوهر کنه! کی گفت نکنه،اما نه با هرکسی! -آها !پس حرف حسابت اینه! باشه!خیله خب! پس میخوام بهت خبر بدم که بزودی شوهر میکنه اون یه خواستگار خیلی خوب داره من وامیرهوشنگ و بها دیدیمش،یک جلسه هم با پدربزرگت نشست داشته .مورد قبول هممون هست،خیلی بهتر از کمیله،پس نگران کمیل نباش. حضور کمیل موقتیه!داریوش بلند شد،ناباورانه نگاهم میکرد و عصبی داد زد -یعنی چی که داره شوهر میکنه؟مگه میخواد بره سیب زمینی بخره؟مگه شوهر کردن الکیه؟چی داری میگی بابا! -چی میگم؟! میگم ملاحت هم مثل هر دختر دیگه ای داره شوهر میکنه!کمیل همین چند صباح توی زندگیشه و بعد از زندگیش میره!مگه همینو نمیخوای؟مگه تو با کمیل مشکل نداری؟ -من..من..راستش..اصلا کیه اون مرتیکه؟چرا من از هیچی خبر ندارم؟ -مگه باید تو خبر دار بشی؟ پدرشی یا پدربزرگش یا دایی و عموش؟تو کی اون هستی؟!داریوش عصبی به سمتم گام برداشت،بالاخره موفق شده بودم عصبیش کنم و حالا منتظر شنیدن حرفهایش بودم.درست در همین موقع ملاحت وارد شد.داریوش او را نمیدید و حواسش به من بود و درحالیکه کنترلی روی اعصابش نداشت؛ فریاد زد: -من کی اونم؟! من همه کس و کارشم!غلط میکنه به یکی دیگه شوهر کنه!هیچ کس حق نداره اونو شوهر بده!مگه روی دستمون مونده که مجبور بشیم شوهرش بدیم! -دیوونه شدی داریوش؟معلوم هست چی داری میگی؟هر دختری بالاخره باید شوهر کنه! -هر دختری! اون هر دختری نیست! پوزخندی زدم. - منظورت چیه؟میخوای تا آخر عمر مجرد بمونه؟ این، تو رو راضی میکنه؟! تو رو خدا بگو دردت چیه داریوش! چقدر پا روی دم این دختر میذاری! عصبی و پر از خشم فریاد زد: -من؟من دردم چیه؟! تو چه پدری هستی که نفهمیدی من دردم چیه؟ که نفهمیدی من..من.. دوستش دارم! موبایل ملاحت از دستش به زمین افتاد و من لبخندی محو به صورت داریوش پاشیدم بالاخره پسرم حرف دلش را زد! بالاخره بعد از اینهمه جان کندن و بهم ریختن و آسمان ریسمان به هم بافتن ،خواسته ی قلبیش را عنوان کرد.بالاخره حرف دلش را گفت!با صدای افتادن موبایل ملاحت، داریوش توجهش به او جلب شد.ملاحت عمیق نفس میکشید! ناباورانه! متحیر! داریوش به سمتش رفت. -بخدا راست گفتم ملاحت! من..منِ خر..منِ احمق.. بدجور میخوامت! نفهمیده بودم! تا پای رقیب به میون نیومد نفهمیدم میخوامت! دارم دیوونه میشم از نزدیک بودنتون کنار هم! از نگاه هاش به تو! از عشق و محبتی که خرجت میکنه! پرتش کن از زندگیت بیرون! اون مرتیکه لیاقت تو رو نداره! اشک در چشمان ملاحت جمع شد. -ولی تو لیاقت داری؟! که هرروز و شبتو با یکی سر میکنی؟! احمق نشو داریوش! هر چقدر هم که منو بخوای باز.. این دوست داشتن حماقت محضه! داریوش دیوانه شده و پرخاش کنان گفت: -یعنی چی؟! داری بهونه جور میکنی که با اون بمونی؟! اگه منو دوست نداری خب بگو! من قانعت میکنم .من تو رو به خودم علاقه مند میکنم .کافیه تو هیچ مردی رو توی زندگیت راه ندی! من نمیتونم تحمل کنم ملاحت! -انتظار داری من بتونم تحمل کنم؟ برای اولین بار در تمام عمرم ،اجازه دادم که یک مرد وارد زندگی من بشه و تو اینجوری داری دیوونه میشی! اون وقت، تو هر روز و هر شب داری با یکی خوش میگذرونی و انتظار داری من چه جوری رفتار کنم؟! داریوش نفسی گرفت و دستهایش را در مقابل ملاحت بالا آورد و گفت: - خیله خب! خیله خب! حق داری! باشه ملاحت! ببین !من تا حالا این حال و احوال رو نداشتم! تا حالا اینجوری دیوونه نشده بودم! تا حالا اینجوری خاطر کسی رو نخواستم !من نمیدونستم که توی دیوونه رو دوست دارم !فکر میکردم همش برام یه دختر عمه ای! یه دوست !یه نفر که همیشه باهاش کل کل میکنم و از کل انداختن باهاش لذت میبرم!اما از وقتی پای این مرتیکه به این خونه باز شده ؛من دارم دیوونه میشم! دارم روانی میشم !به خدا بعید نیست خونشو بریزم! به خدا اگه ببینم انگشتش بهت خورده ؛اگه فقط یک بار دیگه ببینم جسارت کرده و تو رو بوسیده؛ خونش رو حلال میکنم !دارم میگم ملاحت! داریوش نیستم اگه این کارو نکنم! داریوش قدری نفس گرفت.نزدیکتر رفت و دستهایش را روی بازوهای ملاحت گذاشت. حمایت گرانه در مقابلش ایستاد و کمی آرام تر گفت: -ببین جوونم !من میدونم خیلی موانع ممکنه جلو راه ما باشه !مثلا اینکه بابات منو نپذیره؛ چون من از تو کوچکترم؛ یا چون من همچین آدم گندی هستم! اما به خدا قسم من دوستت دارم! من فرصت میخوام! فرصت میخوام تا این گندایی که سالها پشت سر هم بالا آوردم رو درستش کنم ! تو باید به من فرصت بدی !باید به موقعیت بدی! اما با بودن این پسر کنار تو.. من نمیتونم اینکارو بکنم ! میشنوی ملاحت؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍃🍂🍃
عه داریوش ملاحت میخواد😍😍😍😂😂😂😂😂
شوهرم تا زن داداشم دیده بود به داداشم گفته بود گرفتی 😏 طفلی بس بود 😐 بعد چندماه دیدیمش من که باورم نمیشد شوهرم که دیگه نگو 😳 ورپریده یه قلم آرایش نداشت اندام که نگو 😱 حسودی اجازه نداد ازش پرسیدم 😈 آخر بهم گفت بیا عضو شو خواهرشوهر تا مثل من ملکه آقات باشی👌 https://eitaa.com/joinchat/506134858Ca15cb403a7
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
❌عفونت قارچی را با میترونیدازول خشک نکن⛔️ ➖سوزش وخارش و دردهای ماهیانه داری☹️ ➖ازبوی بد واژن کلافه ای 🤢 ✔️بدون قرص های شیمیایی 👇 با این کانال درمان شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/506134858Ca15cb403a7 یه ویژگی داره این ابردوا که نگم برات 🤭 خودت برو ببین😅☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 انرژی خوب رو ارسال کن😍🤚 با عشق بنویس:الهی به امید تو🤲💛 ✨خدای خوبم شکرت برای شروع  یک روز عالی و شاد 🌸شکرت که عالیترینها رو به لطفت برامون رقم میزنی ✨شکرت که به زندگیمون عشق و امیدو سلامتی بخشیدی 🌸عاشقتم خدای خوب و مهربانم شکرت که هستی الحمدلله یه سر به پ یج بزن دوست خوبم اینجا پر از حال خوبه😇💚    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88