فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خواستگاری
خودافشایی دختران در خواستگاری بیشتره.😕
حس عذاب وجدان و حس گناهی که دارند فکر
میکنند هر تجربه ای که قبلاً داشتن رو باید بگن!
اینطوری با فراغ بال وارد زندگی جدید میشن😉
❌اما خودافشایی افراطی این دو مورد ممنوع:
۱_مشکلات و مسائلی که در خانوادتون وجود داره
۲_رابطه هایی که قبلاً تجربه کردید
✔️مگر مواردی که قرار ردپای اون در زندگی آینده شما دیده بشه،اون رو در زمان مناسب و با مشورت مشاور باید مطرح کنید.
📮بفرست برای کسی که به شنیدنش احتیاج داره🌱
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نکات_آشپزی
اندازه درست حبوبات یکی از مهمترین علل خورشت جا افتاده و مجلسی هست
برای خورشت فسنجون ،گردو برای هر نفر ۵۰ الی ۸۰ گرم گردو آسیاب
برای خورشت قیمه،لپه برای هر نفر ۲الی۳ق غ
برای خورشت قورمه سبزی برای هر نفر ۱.۵ق غ
برای عدس پلو به ازای هر ۱پ برنج نصف پ عدس
برای باقالی پلو به ازای هر ۱پ برنج کمتر از نصف پ باقالی
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری #ترفند
ترفندهای کاربردی اشپزی
.
شکر اجباری نیست میتونه حذف بشه
خیلی کم برای سابیده شدن بهتره😊
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
گاهی دل ام برای دختری که آن سال ها می توانست به راستی عاشق باشد تنگ می شود. شاید اگر در این سال ها کمتر دوست می داشتم کمتر رنج می کشیدم. اما بابت شهامت دوست داشتن پشیمان نیستم. هرچند گاهی دل به آدم بی ربطی بسته ام ولی شناخت دیگری به خصوص اگر او تظاهر کند یا دروغ بگوید ساده نیست. از خودم بابت اشتباهات گذشته و تجربه های تلخ عصبانی نیستم.
کاش می شد به او بگویم محبتی که آن قدر تو را ترساند،تنها سهمی بود - نه چندان زیاد - از توان قلب کوچک من برای عشق ورزیدن.
من هنوز هم باور دارم که این زندگی- که چیزی جز معادلات پیچیده ی بیوشیمایی نیست - تنها با عشق قابل تحمل است.
آن قدر خام نیستم که فکر کنم می شد تو را وادار به ماندن کرد. گمان می کردم دوستی آن قدر حرمت دارد که به رنج من راضی نشوی. آن طور مرا رها نکنی. بعد از تو من از عشق ناامید نشدم، بی تعارف عشقی در میان نبود، بُهت ام که تمام شد دیگر نتوانستم اعتماد کنم.
شاید یک روز بابت این بی اعتمادی باید از تو تشکر کنم.
دوست داشتن تو مرا عوض کرد و هرچیز در این دنیا بهایی دارد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#ترنج کنایه اش خیلی سنگین بود و بدجایی را سوزاند. دندان قروچه ای کردم اما قبل از این که جواب بدهم
#ترنج
زیر لب گفتم:
- می دونی چون یه عمر لقمه هامو شمردی. انگار سهم تو رو می خوردم.
زنگ روی میز را فشرد و گفت:
- شنیدم ولی جوابت رو نمیدم. آتش بسه.
برای من هم از غذای خودش سفارش داد و بعد دست هایش را روی میز گذاشت
و مستقیم نگاهم کرد.
- وقتی به دنیا اومدی از من نمی ترسیدی. اتفاقاً تا نزدیکت می شدم غش غخش می خندیدی.
انگشت اشاره اش را بالا آورد.
- می چسبیدی به این انگشتم و ول نمی کردی. البته رفلکس طبیعی هر نوزادی همینه اما من خیلی خوشم می اومد. تا سرم رو می چرخوندم پاچه شلوارم تو دهنت بود. هنوزم نمی دونم چه مزه ای داشت که اون جوری با لذت میکش می زدی.
لبخند عجیبی روی لبش بود.
-هميشه هم تو اتاقم بودی. از لحظه ای که سینه خیز رفتن رو یاد گرفتی به محض این که وارد خونهی ما می شدی فرمون رو می چرخوندی سمت اتاق منو و هرچی دمت رو می گرفتم و می کشیدمت بیرون باز هن هن کنان برمی گشتی همون جا. یه بارم که تازه از پوشک گرفته بودنت تختم رو حسابی آبیاری کردی. هنوزم یادم میاد حالم بد ميشه.
احساس کردم صورتم سرخ شده. گوشهی لبم را گزیدم. لبخند او هم به چشمانش سرایت کرد.
- خلاصه یه همچین بچهی فضول و خودسری بودی. در واقع اول یه فضول بودی
بعد دست و پا درآوردی.
من هم دستانم را روی میز گذاشتم.
- واسه همین ورود منو به اتاقت ممنوع کردی؟ یه جوری سرم داد زدی که حتی وقتی باسین می اومد اونجا من دم در منتظر می موندم تا برگرده بیرون. سوالم را بی پاسخ گذاشت.
- اینا رو گفتم که بدونی از روز اول تولدت فوبیای یاسر نداشتی. برعکس؛ عاشق یاسر و متعلقاتش بودی. امکان نداشت به هر چی که مال من بود گند نزنی. به وسایلم، دفتر و کتابم، اسباب بازیام، لباسام، حتی محبت بابام. هرچی که به من تعلق داشت از دست تو در امون نبود,
- واسه همین از من بدت می اومد؟ چون وسایلت رو خراب می کردم؟ چون عمو من رو خیلی دوست داشت؟ این همه سال به خاطر این که دفتر مشقت رو خط خطی می کردم اینقدر از من نفرت داشتی؟ او خاطرات بچگی مرا یادآوری می کرد و من دنبال علت کینه اش می گشتم. نگاهش همچنان می خندید.
- من کی گفتم ازت متنفرم؟ رو مخم بودی اما ازت متنفر نبودم. از کارات و رفتارات خوشم نمی اومد ولی یه چیزت رو خیلی دوست داشتم.
بزاق دهانم به گلویم پرید. با همان لبخند اعصاب خردکن برایم آب ریخت و گفت:
- دهنت قرص بود. لوس بودی اما نمی رفتی چغلی کنی. خیلی خوشم می اومد که پیش کسی شکایت نمی بردی و اعتراض نمی کردی.
دهانم مزهی زهر گرفت تلخ و کشنده.
- فکر نمی کنی به خاطر این بود که ازت می ترسیدم. فکر می کردم اگه عصبانی شی یه جا خفتم می کنی و یه بلایی سرم میاری. بچه بودم اما می دونستم هر چی ازت فاصله بگیرم و این مسئله رو مصالحه آمیز تو خودم حلش کنم کمتر بهم سیب می زنی. یه بارم که خواستم شکایتت رو به عمو کنم از ترس اين که تو رو دعوا کنه و ناراحت شی هیچی نگفتم. چون... تصویرش پیش چشمم تار و مرتعش شد.
- تو روح و روان من رو کشتی. با حرفات، با تحقیرات، وقتی فکر کردم می خوای منو بفروشی, وقتی هر بار با رفتارات یا حرفات تاکید می کردی که از من بدت میاد وقتی هميشه مثل یه موجود اضافی و سر بار بهم نگاه می کردی. اما من بازم دوستت داشتم، مثل یاشار، مثل یاسین. ازت می ترسیدم اما دلم نمی خواست خار به پات بره. نمی خواستم به خاطر من کسی دعوات کنه کسی ناراحتت کنه. دوباره چانه ام به لرزش افتاد. نمی خواستم جلوی چشم آن همه آدم گریه کنم.
- این همه سال همش از خودم می پرسم چرا. همش رفتارای خودم رو کنکاش می کنم که ببینم کجا ،کی چی کارت کردم که مستحق اين همه بدرفتاری ام. هر بار سعی کردم بهت نزدیک شم یه جوری منو از خودت روندی که تا مدت ها از شدت غصه نمی تونستم سر پا شم. هر بار می گفتم این دفعه هر چی بگه و هرکاری کنه دیگه دلم نمی شکنه اما هر دفعه بدتر از سری قبل می شکست. می دونی چرا؟ چون هیچ وقت بد تو رو نخواستم هیچ وقت اذیتت نکردم. تاوان چی رو از من گرفتی؟ حداقل بگو بدونم تا اینقدر دلم به حال خودم نسوزه. نگاهش سفت و سخت شد. مثل همان یاسری که می شناختم.
- اینجا جای گریه نیست دختر عمو. نیاوردمت بیرون که گریه کنی. یه آب به صورتت بزن و برگرد. با همدیگه شام می خوریم و در مورد چیزای خوب حرف می زنیم. پاشو کمکت کنم بری دستشویی.
سرم را به ستون ماشین تکیه دادم و به تلالو چراغ های شهر خیره شدم. به نظر میرسید برای گفتگو با هم به بن بست رسیده ایم. آب به صورتم زدم اما دلم باز نشد. شام هم خوردیم اما حرف های قشنگ نزدیم. مگر بین ما چیز خوبی برای گفتن مانده بود؟ او هم به ظاهر آرام بود ولی در نهایت غذایش را نصفه و نیمه رها کرد و وقتی دید من نیز تمایلی به خوردن نشان نمیدهم به سمت صندوق رفت و همراه هم از رستوران خارج شدیم. انتظار داشتم به خانه برگردد.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍