#ترنج - باشه. فقط بگو چطوره که می تونی یاسر رو ببخشی اما منو نمی تونی؟ من از یاسر بدترم؟ چشم دوختم به صفحه‌ی گوشی. چه جوابی باید می دادم؟ اصلاً چرا باید جواب می دادم؟ چرا نمی فهمیدند که دیگر حال بحث کردن و حرف زدن ندارم؟ دوباره قفل موبایل را باز کردم. اما به جز زل زدن به پيامش هیچ کاری نتوانستم بکنم. - خاله؟ با هجوم ثامر به اتاق قلبم از جا کنده شد. تا به خودم بيایم یاسر هم در چهارچوب حاضر شد. در حرکتی آنی گوشی را روی تخت پرت کردم ولی متوجه چرخش سریع مردمک های یاسر شدم. خودم را به کوچه‌ی علی چپ زدم و آغوشم را برای ثامر گشودم و گفتم: - خوش اومدی پنبه‌ی تپلم. ذوق زده روی پایم نشست و تند و نامفهموم از پازل جدیدی که عمویش خریده بود تعریف کرد. او حرف می زد و قند در دل من آب می شد. فقط دو ساعت ندیده بودمش اما انگار یک سال گذشته بود. به یاسر که همچنان ایستاده نگاهمان می کرد گفتم: _ممنونم. به تکان دادن سرش اکتفا کرد. دست های ثامر را بوسیدم و گفتم: - شام خوردی خاله؟ حواسش معطوف گردنبند بلند من شد و گفت: - این چیه؟ بالاخره یاسر یک قدم برداشت و داخل اتاق آمد. گردنبند را به دست ثامر دادم و برخاستم. - تو هم اینجا بمون. من میرم یه اتاق دیگه. - مگه نمیگی نباید وابسته شه؟ خب اگه بمونم ميشه. دکمه‌ی ابتدایی پالتویم را باز کردم. - اگه چیزی گفتم به خاطر ثامر بوده. بد برداشت نکن. - اوهوم متوجهم. مرسی. اما فکر کنم بد موقع اومدیم. می خوای ما بریم و کارت که با موبایل تموم شد برگردیم؟ گلویم را صاف کردم. - نسیم پیام داده بود» داشتم جواب اونو می دادم. نقش پوزخند روی لبش نشست. - باشه. پس من میرم. فردا میام دنبالش. احساس بدی داشتم. دیشب گفته بود حرف می زنیم اما اصلاً پی اش را نگرفته بود. حالا هم طعنه می زد و رد می شد. قبل از این که پایش را از اتاق بیرون بگذارد گفتم: - اینقدر با گوشه و کنایه با من حرف نزن. ایستاد؛ پشت به من. - اگه می خوای برو به همه بگو. ولی این جوری با تمسخر نگام نکن. من هیچ خبطی نکردم که بابتش بترسم. دستش را دراز کرد و در را بست و رو به من کرد. - تو به خودت شک داری ترنج؟ فکر کردی من اینقدر بیکارم که کل زندگیم شده تمرکز روی تو و روابطت؟ به من چه که تو با کی حرف می زنی و با کی دل و قلوه رد و بدل می کنی. من فقط نمی خوام آرامش خونه به هم بخوره. حرفم هميشه همین بوده و هنوزم هست. مراقب آبرو و حریم اين خونه باش. اینا رو رعایت کنی بقیه‌ش نه ربطی به من داره و نه واسم مهمه. من فقط حوصله‌ی یه ماجرای جدید رو ندارم. عجب نیشتر تیزی داشت آن زبان لعنتی اش. مشت هایم را گره کردم و گفتم: - فعلاً که مخل آرامش اين خونه تویی. اگه یه خبر از خودت می دادی مجبور نمی شدم با میلاد تماس بگیرم. به جز اون کی می تونست بفهمه کجایی و حالت چطوره؟ رگ روی پیشانی اش ضربان گرفت. به خاطر حضور ثامر تن و ولوم صدایش را کنترل می کرد. - تو فکر کردی من میرم ویلای لب دریام که شب به شب روی مبل کنار شومینه بشینم و چای بخورم و اس ام اس بازی کنم؟ تا حالا ایستاده و با چشم باز خوابیدی؟ می دونی این که از شدت بی خوابی و خستگی اسم پسرت یادت بره یعنی چی؟ می دونی پرواز با پنج تا جنازه‌ی باد کرده و متعفن و تحویل دادن به خانواده‌های داغدارشون یعنی چی؟ می دونی این که مجبور باشی یه چشمت رو بکنی و بذاری پشت سرت که مبادا غافلگیر بشی و از ناکجاآباد تیر بخوره تو سر و کله‌ت یعنی چی؟ تا حالا شده با پاهات عقربای تو بیابون رو بکشی و با یه دستت گردن یه تروریست تا بیخ دندون مسلح رو بگیری و با دست دیگه کنترلش کنی که ضامن جلیقه‌ی انفجاریش رو نکشه؟ توی شرایطی که از ترس لو رفتن مکان و ماموریتمون حتی نفس نمی کشیدم چه جوری با شماها تماس می گرفتم؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂🍂🍃

زندگی نمایشی است که تمرینی در آن وجود ندارد. پس آواز بخوان، اشک بریز، بخند و با تمام وجود زندگی کن، قبل از آنکه پرده ها فرود آیند و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد... 👤 چارلی چاپلین ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

🎥 ۲ دقیقه پایِ توصیه آیت الله ناصری( رضوان الله تعالی علیه) 💠 ممکن است در آینده مشکلاتی باشد، از رهبری جدا نشوید... 💠 دعا برای رهبری بعد از نماز ها فراموش نشه، که وظیفه همه ماست؛ ایشون فعلا تنهاست خدا میداند... 💠 خدا میداند ایشان (رهبرانقلاب) مُوَیِد مِن عِند الله است... ☑️ شادی روح بلند استاد ناصری صلوات ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

ࢪسم عاشق نیست با یڪ دل، دو دلبࢪ داشتن یا زِه جانان، یا زِه دل ،باید کہ دل بࢪداشتن !. ꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂

چند لحظه #آرامش ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

اگه با علاقه بری سمت هدفت رشد میکنی ، اون دژ بلند و قدرتمند آرزوتو با سنگ هایی که به سمتت پرت میشه میسازی و واقعیش میکنی ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

با کسی نباش که هر لحظه مجبور باشی خودت را به هر اجباری لای لحظه هایش جا بدهی... با کسی باش که لحظه هایش را روی مدار ِتو تنظیم کند.. با کسی که مشغله هایش را بخاطر تو دوست داشته باشد... که تو را بخواهد.. که اولویت اولش باشی... ! ارزشِ تو خیلی بالاتر از یدک بودن است.. جنس اعلا باش.. جنس اعلا که یدک نمی شود!!! یاد بگیر که هر ماندنی ارزشش را ندارد..! گاهی تنها بودن شرف دارد... به ماندن های یک طرفه ی تحقیر آمیز،که تمام شخصیت و انسان بودنت را زیر سوال می برد.. یاد بگیر گاهی تنها بودن، ترجیحِ خودت باشد...! خیلی وقت ها غرور واقعا چیزِ خوبیست...! ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

چند لحظه #آرامش ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

برای اینکه موفق باشید نیازی به صورت زیبا یا بدنی عالی ندارید، چیزی که نیاز دارید، ذهنی ماهر و توانایی اجراست... ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

حکایت بهلول و مرد شیاد بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد . مرد شیادی که شنیده بود بهلول دیوانه است ، جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی ، در عوض‌ ده سکه که به همین رنگ است به تو می دهم . بهلول چون سکه های او را دید ، دانست که سکه های او مسی است و ارزشی ندارد . بهلول گفت : به یک شرط قبول می کنم . بشرط آنکه سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی . مرد شیاد قبول کرد و شروع به عرعر کرد . بهلول به او گفت : تو که خر هستی فهمیدی سکه های من طلاست و مال تو از مس ! چگونه می خواهی ، من که انسان هستم ، این مطلب را ندانم . مرد شیاد ، پا به فرار گذاشت. ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

نمی‌توان به نام خدا نفرت ورزید نمیتوان به نام خدا شکنجه داد نمیتوان به نام خدا کشت... به نام خدا فقط میتوان عشق ورزید، خداوند فقط زبان عشق را میفهمد... ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸