eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
<بذار خورشید بهت یاد بده که چجوری زندگی بقیه رو با درخشش خودت روشن کنی. 🪁🎡💜>  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
اونی که موقع لنگ زدنم کنارم راه اومد موقع دویدنم کول میکنم همه چی تلافی میشه به وقتش چه خوب ،چه بد  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
طبیعت،هنر خداست... شیوه طبیعت رو حتما یاد بگیرید.. راز اون "صبرکردنه" جاده ها رو ترک کنید.. مسیرها رو طی کنید.. هرطلوع خورشید،فرصتی برای شروع دوبارست از سکوت "طبیعت"بیشترین لذت رو ببرین... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تابستون ک بیاد😍.... ❤️❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
♥️ℒℴνℯ♥️ راست گفتند آقای ؛ میتوان قطب را جهنم کرد پای دل در میان اگر باشد 💞🍃@lovely_lifee💞
♥️ℒℴνℯ♥️ تو شبیه سیبی و بِه شبیه ریحانی و نعنا شبیه لبخند و روشنی توشبیه به همه خوبی هایی! محبوب من محبوب من محبوب من... - محمدصالح علاء 💞🍃@lovely_lifee💞
♥️ℒℴνℯ♥️ گفت میخواهم بسازم هم تورا؛ هم خانه را؛ آمدو دستی کشیدو هر دورا ویران کرد :) 💞🍃@lovely_lifee💞
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخرش ببین . 🔹برای چیزای کوچیک شکرگزاری کنید نه چیزای بزرگ 🔹طرف تو اینستا پیج زده میگه من مسترم... چاکراهاتو وا کن....😊 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
اگه سوالت اینه که چرا شکرگزاری مهمه بیا تا بهت بگه که: 🍃 شکرگزاری به داشته هایتان برکت می دهد و شما را در رسیدن به خواسته هایتان یاری می کند. 🍃شکرگزاری, سراسر ذهنتان را به سمت همگونی و هماهنگی نزدیکتری با انرژی های خلاقه کیهان می کشاند 🍃هرچیزی که به آن بیندیشیم و یا قدردان آن باشیم, آن را بسویمان می کشانیم. 🍃 اگر بتوانیم صادقانه به جای رشک, حسادت و انتقاد, شادمانه خدا را شکر کنیم, آنوقت می توانیم مطمئن باشیم که همان برکت وقتی بهتر به سراغ خودمان نیز خواهد آمد.. @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هشت نشانه که میگه زندگی خوبی داری ...👌🏻 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک ضیاءالدین آه کشید و گفت: -من هیچ وقت نمیتونم قاتل پروانه باشم پارسا ! اینو خودت ،از ته دل
صدای گریه های داریوش عصبیم میکرد .و نمیدونم اگه مادر و خواهرم نبودن؛ چی به سر داریوش میومد !با عالم و آدم دعوا داشتم .به همه میپریدم .همیشه عصبی و کلافه بودم!حتی آرام بخش های قوی هم دیگه منو آروم نمیکرد!و من نتونستم بیخیالش بشم !بالاخره رفتم دنبالش در به در همه جا رو گشتم .رسیدگی به داریوش رو رها کردم! پسرمو کلا فراموش کردم و یک سال تمام ،فقط و فقط همه جا دنبالش گشتم تا پیداش کنم !و دقیقا یک سال تمام طول کشید تا پیداشون کردم !حالا که پیداشون کرده بودم؛ میخواستم برم و اون مرد رو بکشم .حتی فکر کشتن پروانه هم به ذهنم خطور کرده بود. انگار دیگه به آخر خط رسیده بودم .و اگه داریوش و فکر بی کسیش نبود؛ قطعا اینکارو میکردم.اما نمیتونستم پسرمو از نعمت داشتن پدر هم محروم کنم .ما در قبال به دنیا اومدنش مسئولیت داشتیم .و من نمیتونستم مثل مادرش خودخواهانه فقط به خودم و احساس خودم توجه داشته باشم! ضیاءالدین ساکت شد و کمیل بی قرار پرسید: -خب بعدش چی؟ چی شد؟ ضیا آهی کشید و گفت: -وقتی پیداشون کردم؛ تصور میکردم پروانه رو توی خوشبختی و آسایش میبینم .اما یک شب ، درحالیکه چاقوی بزرگی حمل میکردم ؛مخفیانه وارد خونه ی همیشه شلوغ و پر رفت و آمد و همیشه پر از مهمون میثم مرادیان شدم و خودم رو به اتاق خوابشون رسوندم تا مرتیکه رو به درک واصل کنم! اما چیزی دیدم که هوش از سرم پروند و دیوونم کرد ! کمیل بی صبر و طاقت پرسید: -چی !چی دیدی! اونجا چه خبر بود؟! -خبری از میثم مرادیان نبود.اما من زنی رو دیدم که انگار هفتاد سال سن داشت! زنی که فقط شبیه پروانه ی من بود.اما بی روح ،مرده ،دیوانه شده، زخم و زیلی ،تکه پاره ،همچون مرده ای متحرک ! پشت پنجره ایستاده بود و به محوطه باغ نگاه میکرد. وقتی صداش زدم ؛وقتی روشو برگردوند و دیدمش ؛یک لحظه نزدیک بود قالب تهی کنم اون پروانه ی من بود .عزیزمن !کسی که مثل برگ گل ازش نگه داری کرده بودم !کسی که میخواستم تمام دنیامو به پاش بریزم .اما الان به این حال و روز افتاده بود! کمیل دیگر نمیتوانست بنشیند. از جایش بلند شد .چند نفس عمیق کشید. حالش خوب نبود. دندان هایش را بر هم میفشرد.با لگد صندلیش را نقش بر زمین کرد و فریاد زد: -لعنتی! بعد دوباره به سمت ضیاءالدین برگشت و پریشان و هراسان گفت: -حرف بزن !چی شده بود؟ خواهرم چی شده بود؟ چه اتفاقی براش افتاده بود ! ضیاءالدین آب دهانش را فرو برد و گفت: -بدترین اتفاقاتی که ممکنه برای یک زن بیفته برای پروانه افتاده بود. اتفاقاتی که روح لطیفش رو کشته بود. که خنجر به روان و جسمش زده بود ! که اینجوری دیوونه و پریشونش کرده بود ! پروانه توی این یک سال .. بارها و بارها .. ازش به عنوان طعمه استفاده شده بود ! اونم برای پیش برد نقشه های کثیف میثم مرادیان! کمیل سرجای خود نشست و ناباورانه گفت: -منظورت...منظورت چیه؟ یعنی چجوری.. طعمه شده بود؟! یوسف گفت: -آروم باش کمیل! اگه حالت خوب نیست میخوای این بحثو ادامه ندیم؟ اصلا روبراه نیستی پسر! کمیل درمانده و دیوانه شده فریاد زد: -نه ! نه! همین الان میخوام بشنوم! بگو !بگو چی شده بود! ضیاءالدین ناراحت و مغموم گفت: -حال اون روزای من ،هزاران برابر بدتر از حال الان تو بود وقتی که اصل ماجرا رو فهمیدم ! اصل ماجرا این بود که میثم مرادیان از زنان زیبا برای طعمه استفاده میکرد! بعضی از اونها رو به کشورهای حوزه خلیج قاچاق میکرد و بعضی هاشونم برای بستن قراردادهای میلیاردی و پیشکش به رقیبانش و گرفتن امتیاز از اونها ، پیش خودش نگه میداشت .پارسا ! متاسفم که اینو دارم بهت میگم! اما توی اون یک سال، بارها و بارها به پروانه تجاوز شده بود.از سمت خود میثم ،از سمت طرفهای معامله هاش ،حتی گاهی اوقات از طرف نوچه ها و آدماش! اینها رو همون شب پروانه برام گفت! با روحی که مرده بود و چهره ای که زنده نبود و صدایی که انگار اون قدر بیتفاوت بود که دیگه هیچ چیز توی این دنیا براش مهم نبود! من اون شب تا صبح فقط توی خیابونا دویدم و گریه کردم !با صدای بلند! دیوونه وار !جنون زده !باورم نمیشد !باورم نمیشد پروانه همچین شرایط سختی رو تحمل کرده باشه! اون که عزیزدلم بود! اون که آرامش روحم بود .بخاطر یک تصمیم اشتباه ،یک خیانت، یک زیاده خواهی ،یا هر دلیل دیگه ای که هنوز هم نمیدونم چیه ؛اینجوری توی دام همچین آدم کثافتِ بیشرفی گرفتار شده بود ! کمیل مجددا از جایش بلند شد .اشک میریخت. بیصدا ! ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃