#چکاوک کمیل من الان دیوونه تر از اون چیزیم که فکرشو بکنی ! من الان بریدم ! زدم به سیم آخر ! یک ماه تمامه ندیدمش !ندارمش ! دارم عذاب میکشم !به خدا قسم اگه منو نبری؛یه کاری دست خودم میدم پریشان و با هول و هراس دستم را از فرمان اتومبیل جدا کرد و گفت: -دیوونه چیکار می کنی ؟ تصادف می کنیما! و اتومبیلش را با صدای گوش خراشی کنار اتوبان پارک کرد و گفت: -آره مثل اینکه واقعا زده به سرت و دیوونه شدی ! بابا میخوای خودتو بکشی؛ منو چرا قاطی می کنی ؟! من هنوز جوونم و هزارتا آرزو دارم منو می بری ! منو می بری ! افتاده تو دهنت دیگه ! سیمت وصل شده ول کن نیستی ! آخه به چه بهانه ای ببرمت! نمیگن الان چه ربطی داره که این دختره اومده وسط ماموریتمون ؟! اصلا تونستم بادلایلی مافوقم رو راضی کنم ! اون شوهر پاچه گیرتو چه جوری راضی کنم ؟! یوسف قاطی رو چجوری راضی کنم ؟! -من نمیدونم کمیل ! خودت میدونی ! یه جوری راضیشون کن ! اما من میام ! بهت گفتم اگه منو با خودت نبری یه کار دست خودم میدم ! دو دستش را دو طرف سرش گذاشت و کلافه پوفی کشید و گفت: -من چیکار کنم از دست تو! -به خدا مزاحمتون نمیشم! توی دست و پا تون نمیام ! بخدا هیچ کاری نمیکنم ! فقط منو با خودت ببر ! می خوام پیش ضیاءالدین باشم ! می خوام یکم دور از همه ، دور از تمام دغدغه ها باهاش وقت بگذرونم ! می خوام ناراحتی ای که از من داره رو از دلش بیرون کنم. کمیل من تا الان واقعا به عنوان یک همسر حقمو نسبت به اون ادا نکردم و اون هم هیچ وقت از من هیچ انتظاری نداشته ! میتونم تو این مدت که باهاش هستم حداقل درکش کنم ؛ باهاش همدردی کنم بفهممش ! و اینکه وضعیت خودمو براش توجیه کنم ! و قانعش کنم که راجع به من اشتباه میکنه ! بعد نگاهش کردم و گفتم: -حالا میشه منو ببری ؟ اهی کشید و گفت: -اگه بگم نه که منو می کشی! حالا اگه با ما هم همون جوری که باضیاءالدین برخورد میکنی؛ برخورد کنی بد نیستا !جلو اون اینهمه احترام میذاری و حساب می بری و حرف گوش کن میشی ! به ما که میرسه میشی خروس جنگی! میشی پاچه گیر ! برای اون میشی فرشته مهربون ! برای ما میشی اژدهای دو سر ! خنده ام گرفته بود! -حسودیت میشه ! آره کمیل ؟ -آره حسودیم میشه ! یه ذره با ما هم مهربون باش خب خوشگله ! بعد با شیطنت خندید و گفت:آخیش ! چه کیفی میده میگم"خوشگله" خر دیوونه نیستن بگن "ناموس منو درست صدا بزن" و هنگام گفتن جمله ی آخر صدایش را کلفت کرد و ادای یوسف و ضیاءالدین را درآورد! از ته دل خندیدم و او نگاهم کرد. -ای جان ! همیشه اینجوری بخند ! چی بود تو این یک ماه انگار دور از جونت ، خاک مرگ پاشیده بودن رو صورتت! آهی کشیدم و گفتم: -بدترین روزای عمرم بود! حالا منو میبری کمیل ؟! نگاهم کرد و گفت: -باشه ! مگه چاره ی دیگه ای هم در مقابل توی سرتق و لجباز و یه دنده دارم . تمام سعی ام رو می کنم! اما واقعا نمیتونم بهت قول بدم! یوسف و ضیاءالدین مخالفای اصلی این موضوع ان !خودت که بهتر میدونی ! -به این دو نفر نگو ! نگو تا همون روزی که میخوایم بریم ! اصلا من جدا از شما میام ! جدا بلیت می گیرم ! توی عمل انجام شده قرارشون میدیم ! باشه ؟! و او نفس عمیقی کشید و بازدِم صدادارش را بیرون داد و گفت: -خدا آخر و عاقبتمونو بخیر کنه ! عقلمونو دادیم دست یه الف بچه ! خاطرت عزیزه دیگه !چیکار کنم ! تو هم که اینو میدونی ! هی داری از این دِل المصب سوءاستفاده می کنی ! هییییی ! تف تو این روزگار روزی که قرار بود ضیاءالدین به خانه برگردد؛ در عمارت دریاسالارها غلغله ای به پا بود ! همه خوشحال بودند! ماهی جان از خوشحالی سر از پا نمی شناخت ! از صبح سه بار مرا بغل کرده بود و رو به من، برگشتن همسرم را تبریک گفته بود ! صورتم را بوسیده بود و به منوعده ی تمام شدن تمامی تلخی ها را داده بود! اما نمی دانست ! این زن مهربان خبر نداشت که ضیاءالدین چه خواب هایی برای من و رابطه ی مان دیده است و چه تصمیماتی برای من گرفته است ! من هم سعیم یکردم به آن فکر نکنم! سعی میکردم مثبت باشم و مثبت فکر کنم ! سعی می کردم تمام انرژی ام را برای خوب بودنم و خوب کردن رابطه مان بگذارم ! اما چیزی که این وسط بینهایت من را دچار دلهره و تشویش می کرد؛ بی خبر ماندم از جزییات دیدار یوسف و ضیاءالدین بود ! نمیدانستم یوسف دومرتبه به دیدار او رفته است یا نه ! در مورد جدایی مان صحبت کرده اند یا نه ! و موضع ضیاءالدین در این رابطه چه بوده است.... ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🥺😔شاید این حسرت مشترک باشه بین رفتگان و بازماندگان که چرا بیشتر باهم وقت نگذروندن، باهم بیشتر نخندیدن، بیشتر هوای همدیگه رو‌نداشتن …. هیچوقت نذاریم دیر بشه...💔🥴 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

کاش می‌شد به هیچ‌چیز فکر نکرد، فکر کردن آدم را نگران می‌کند. کاش می‌شد کسی را دوست نداشت، دوست داشتن آدم را ضعیف می‌کند. کاش می‌شد دلتنگ کسی نبود، دلتنگی حواس آدم را پرت می‌کند. کاش می‌شد به هیچ‌چیز و هیچ‌کس فکر نکرد، درها را بست، پرده‌ها را کشید، چراغ‌ها را خاموش کرد و در سکوتی محض و در یک خلأ ادراکی عمیق، آرامشی بدون واسطه را در آغوش کشید. کاش می‌شد به مثابه‌ی اصحاب کهف خوابید و تا قرن‌ها بیدار نشد. دلمان خوابی عمیق می‌خواهد این‌روزها... "نرگس صرافیان طوفان" ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴

♥️ℒℴνℯ♥️ کسی که تفکرش باتو متفاوت است،دشمنت نیست ! انسان دیگری است با دیدگاهی دیگر #فقط_همین... اگرفقط همین یک اصل را بپذیریم روابط مان بهتر خواهد شد و زندگی سرشار از #آرامش خواهیم داشت! 💞🍃@lovely_lifee💞

♥️ℒℴνℯ♥️ کسی که تفکرش باتو متفاوت است،دشمنت نیست ! انسان دیگری است با دیدگاهی دیگر #فقط_همین... اگرفقط همین یک اصل را بپذیریم روابط مان بهتر خواهد شد و زندگی سرشار از #آرامش خواهیم داشت! 💞🍃@lovely_lifee💞

*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 یه رسپی عالی😍 #کتلت_مرغ مواد لازم: ۷۰۰ گرم سینه مرغ 1 عدد پیاز 1 عدد سیب زمینی 1 قاشق غذاخوری پر آرد یا آرد سوخاری 1 قاشق چایخوری نمک 1/2 قاشق چایخوری پاپریکا 1/2 قاشق چایخوری فلفل سیاه 1/2 قاشق چایخوری زردچوبه روغن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

🔸وقتی دائم بگويى گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشوى، وقتی دائم بگويى وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی كنی، وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد! 🔸وقتی صبحها از خواب بیدار میشويم دو انتخاب داریم: برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم. انتخاب با شماست ! 🔸وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند! وقتی ناراحتی جواب نده! وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر! 🔸زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه هاست.🍃🌺 ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴

. ꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂

او میداند باید بجنگد . با اینکه از جنگیدن خسته شده است اما چاره‌ای ندارد . این قصه باید پایانِ خوشی داشته باشد .. ꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂

حرف رو بنداز زمین، صاحبش و اون دوستِ بی‌گناهِ اورتینکرت برمیداره(:. ꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂

🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرزند پروری.... 🍃🍃🍂🍃