eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج اخم هایش هرکسی را می توانست بترساند. اما من را نه. این بار دست او را گرفتم و روی قلبم گذاشت
به اندازه ی یک قرن با همان لبخند نگاهم کرد و نگاهش کردم و بعد بدون این که چیزی بگوید برخاست و رفت و من حیران و بهت زده را در دنیای طوفانی خودم رها کرد. به یاد سعدی افتادم که یک روز در دفتر شعرش نوشته بود: "ما ترک سر بگفتیم» تا دردسر نباشد غیر از خیال جانان» در جان و سر نباشد در روی هر سپیدی,» خالی سیاه دیدم بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد!" **یاسر -اجازه میدی بیام,داخل؟ کتاب را بستم و روی پاتختی گذاشتم. به ساعت نگاه کردم. نزدیک صبح بود. - تو هم اخلاق های ترنج رو داری ها. واست مهم نیست ساعت چنده. سرت رو میندازی پایین و میای داخل پچ پچ کنان گفت: - دیدم چراغ اتاقت روشنه. بیام؟ کمی خودم را بالا کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم. -وسط اتاقی یاسین. واسه چی اجازه می گیری, دیگه؟ فقط در رو ببند تا همه رو بیدار نکردی. - تو چرا بیداری؟ دست هایم را روی سینه حلقه کردم. شاید اثر شیر قهوه بود و یا شاید هم حرف های ترنج و یا شاید فقط نگاه شماتت بارش. - نمی دونم. خواب از سرم پریده. داشتم کتاب می خوندم. بیا بشین. کنارم نشست. - شاملو می خونی؟ اونم تو؟ لاله‌ی گوشم را خاراندم. - به نظرت از کتابخونه‌ی بابا به جز این جور کتاب ها چیزی ميشه پیدا کرد؟ دقیق تر نگاهم کرد. - با من قهری؟ نفس عمیقی کشیدم. الان حوصله‌ی مسائل مربوط به یاسین و لیلا را نداشتم. - قهر نیستم. حقت رو کف دستت گذاشتم. دیگه آرومم. تو چرا بیداری؟ عذاب وجدان نذاشت بخوابی؟ به شدت به هم ريخته و پریشان بود. - اوهوم. اگه دو تا هم می زدی توی گوشم منم آروم می شدم. به اندازه‌ای که فکر می کنی حقم رو کف دستم نذاشتی. لبخندی زدم و گفتم: - فردا که مجبور شی گردن کج کنی و ازش معذرت بخوای اونم جوری که واقعا از دلش در بیاد هر چی من کم گذاشتم جبران ميشه. به اندازه‌ی هزار تا سیلی عذاب می کشی. آب دهانش را قورت داد. - عذر خواهی می کنم. لازم باشه دستش رو هم می بوسم اما لیلا مثل ترنج نیست که زود میبخشه و فراموش می کنه. لیلا اگه بخشیدن بلد بود الان توی این حال و روز نبودیم. اسم ترنج دوباره روانم را به هم ریخت. انگار واقعاً در زندانی پر از تکه های تیز شيشه مرا گیر انداخته بود و مرتب زخمی‌ام می کرد. چرا همه فکر می کردند ترنج زود می بخشد؟ - اینا دیگه به من ربطی نداره یاسین. یه گندی زدی باید درستش کنی. من می دونم ذات تو اینقدر کثیف نیست و حرفات از حرصه اما اینو از من داشته باش. آخرش اونی که واقعا دلش می شکنه و داغون ميشه و روزی هزار بار به خودش لعنت می فرسته خودتی. به صورتم نگاه کرد. - داداش تو واقعاً هیچ وقت عاشق نشدی؟ وای از این سوال نفرت انگیز. - می دونم خوشت نمیاد بپرسم اما واقعاً امشب نیاز دارم بدونم. جوابت آرومم می کنه. این که بفهمم تو هم می دونی عشق یعنی چی و چی به سر یه آدم میاره آرومم می کنه. مگه ميشه یه مرد تو سن تو هیچ وقت دلش واسه یه زن نلرزیده باشه؟ آه! خدا! کاش می توانستم از خودم برانمش اما نگاه مظلوم و درمانده‌اش اجازه نداد. به همین خاطر خودم را وادار به پاسخ دادن کردم. - ثمر رو دوست داشتم. از اول اولش نه اما وقتی واسه اولین بار ثامر رو توی بغلش دیدم وقتی دیدم داره بهش شیر میده دلم لرزید. علیرغم همه چی بعد از تولد ثامر دیگه دلم نمی خواست از دستش بدم. زورمم زدم اما نشد. راحت شدی؟ غمی که در چشمش بود وسعت گرفت. - پس چطوری واسه اعدامش رفتی؟ چطور تحمل کردی؟ کاش اين حجم از مقاومت رو به منم یاد می دادی که با هر بادی نشکنم. پوزخند زدم. - توی شغل من کسی به احساسات یه مامور توجه نمیکنه. حتی خم بشی یعنی شکستی و یه مهره سوخته به حساب میای. از نظر مقامات بالا دستی ثمر فقط یه تروریست بود نه مادر بچه‌ی من. من حتی جرات نکردم از احساسم به ثمر با صمیمی ترین دوستم هم صحبت کنم. واسه همین کاری رو که باید انجام می دادم انجام دادم. انگار لبانش می لرزید. - کاش وارد این ورطه نمی شدی داداش. این بار خنده‌ام گرفت. - اينم از دسته گل های یاشار بود. قرار نبود این جوری بشه اما یاشار همه چیز رو تغییر داد. هنوز حسرت این که دو کلمه با یاشار حرف بزنم و ازش بپرسم که چرا این کار رو با من و خانواده و کشورش کرد رو دلمه. انگار واقعاً می خواست خودکشی کنه. چون میدونست آخر این کار مرگه اونم به فجیع ترین شکلش. - من اگه جای تو بودم و یهو چشمم به جسدش می افتاده احتمالا می مردم. هنوزم واسم سواله چطور توی اون برهه اون همه بلا رو تحمل کردی و خم به ابرو نیاوردی؟ یاسین چه می دانست من تا کنون چند بار مرده‌ام و هر بار چطور قسمتی از روحم دنیا را ترک کرده بود؟ گفتنش چه فایده ای داشت؟ - گذشت دیگه. اين راز آفرینش انسانه. وقتی خدا بار امانتی رو که آسمان نتونسته تحمل کنه رو دوش آدم گذاشته یعنی می دونسته تحملش چقدر زیاده. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 کاش فردا دنیا به آخر می‌رسید، آنگاه شتابان سوار آخرین قطار می‌شدم و درِ خانه‌ات را می‌کوبیدم و بهت می‌گفتم: «با من بیا...» آدم‌ها خیال می‌کنند وقت زیادی دارند، همین است که همیشه ابراز عشق را عقب می‌اندازند؛ ولی چه می‌شد اگر واقعاً وقت نداشتیم؟ اگر دنیا فردا به آخر می‌رسید چه؟! 💞🍃@lovely_lifee💞
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خوشبختی حراج روزانه دنیاست! اینکه ما قدمی برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم؛ داستان دیگریست..... "خوشبختی" پیداکردنی نیست! "خوشبختی" ساختنیست... سه پند لقمان به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد . اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ، و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ، و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!👌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک اما من اصلا حواسم به اذیت شدنش نبود. دستم را از پشت در موهایش فرو بردم و مشت کردم . چشمهای
دزدیدم و روی یکی از مبل های یک نفره نشستم ! دلش میخواست بپرسد برای چه به آرایشگاه می رویم. از طرفی نمی خواست روابط صمیمانه ی قبل مجددًا برقرار شود ! بنابراین عطای سوال پرسیدن را به لقایش بخشید و سرد و بی تفاوت نسبت به من، به آشپزخانه رفت رفتارهای سرد و پر از بی توجهی اش اذیتم می کرد و به شدت مرا می آزارد ! کسی که تا قبل از این حتی شکل نفس کشیدنم هم برایش مهم بود؛ حالا خود را نسبت به تمام کارهایی که انجام می دادم؛ سرد و بی تفاوت نشان میداد ! و من در جوابش ، بدجور دلم می خواست از موضع مختلف، حساسیت و غیرت و را نسبت به خودم برانگیزانم و به او یادآوری کنم نمیتواند نسبت به من بی تفاوت باشد ! نمیتواند فراموشم کند ! و به او بفهمانم من هنوز همان چکاوک کوچولوی دوست داشتنی اش هستم! و همان هم باقی خواهم ماند! ماهی جان با سوالش مرا از افکار بی انتهایم خارج کرد : -فقط برای کوتاه کردن موهاتون میرین ؟ گمانم که سوالش هدفدار بود. چون با صدا ی نسبتا بلندی آن را پرسید و میخواست ضیاءالدین بشنود ! من هم در پاسخش با صدا ی نسبتا بلندی گفتم : -هم برای موهامون میریم؛ هم اینکه این آرایشگاه طرح ها ی جالبی برا ی تتو آورده ! از خیلی وقت پیش دلم می خواست که روی بازوم یاحالا یه جای دیگه یه طرح خوشگل تتو کنم. ملاحت هم میگفت دوست داره روی مچ دستش اینکارو بکنه. حالا بریم طرحاشو بینیم ،نمونه کارش رو ببینیم اگه خوب بود که میگیم یه طرح کوچولو واسمون بزنه ! ماهی جان آرامتر از قبل گفت: -چکاوکم ! از شوهرت سوال کردی؟ اون راضیه ؟ چیزی نگفتم فقط سرم را به نشانه منفی تکان دادم. -بهتره ازش سوال کنی مادر ! میدونی که رو این چیزا حساسه! فردا ببینه تغییری کردی؛جار و جنجال به پا میکنه ! برو مادر جون ! تا ملاحت بیاد طول میکشه ! برو تو آشپزخونه و یه چایی واسه خودتون بریز و بهش بگو که میخوای چی کار کنی ! سرم را به نشانه مثبت تکان دادم. کیفم را روی مبل گذاشتم و به طرف آشپزخانه به راه افتادم. ضیاءالدین را دیدم که به کابینت تکیه داده بود و دستهایش را در هم زنجیر کرده بود. با ورود من به آشپزخانه، نگاهش روی صورتم نشست. آرام پرسیدم : -چای می خوری؟ به سمتم آمد. بی هیچ حرفی !کلافه بود. متعجب نگاهش کردم. در آشپزخانه را بست و در مقابلم ایستاد. پوف کلافه ای کشید و گفت : -چرا اینکارا رو میکنی ؟ متعجب گفتم : -چه کارایی ؟ -مدام می خوای منو تحریک کنی! ابروهایم را به نشانه ی تعجب بالا بردم . -من ؟ کی؟ همین الان ! این تتو دیگه از کجا دراومد؟ -خب ... خب از خیلی وقت پیش ... منو ملاحت تصمیم گرفتیم اینکارو بکنیم . حالا چی شده مگه ؟ نفس عمیقش را کلافه بیرون داد. داشت سعی می کرد خود را کنترل کند . -چی شده ؟! تو نمیدونی چی شده ؟! شانه هایم را بالا انداختم . ابروهایش را در هم زنجیر کرد و گفت : -مثلا کجاتو می خوای تتو کنی؟ به خانوم جون گفتی بازوت ؟ -راستش ... روم نشد بهش بگم ولی ... نمی دونم ... هرجا که خودش گفت خوشگل میشه ... مثلا شاید بالای سینه ام یا ... وا ی چقدر سخت بود حالا که می خواستم حساسیتش را برانگیخته کنم . خودم از خجالت گونه هایم گل انداخته بود. ابروهایش را بیشتردر هم کشید و حالا صورتش به میلی متری صورتم رسیده بود و عصبانی نفسش را در صورتم پخش می کرد. صدای عصبانی اش شلاق می زد ! -یا کجا مثلا؟؟ -خب ... یا ... یا پایین گودی کمرم ... یا ... عصبی تر از قبل گفت : -یا ؟؟ ترسیده بودم و اما باز نمیخواستم کوتاه بیایم ! -یا ... بالای رونم ... لبهایش را برهم فشرد. خون به صورتش دویده بود. در یک حرکت انتحار ی ، مرا به ستون آشپزخانه چسباند و خودش با فاصله ای میلی متری در مقابلم ایستاد . تمام قد ! و از میان لبهایش با خشم گفت ببین چکاوک ! درسته گفتم قراره از هم جدا بشیم . اما هنوز نشدیم که ! و تا نشدیم؛ حق نداری هیچ غلطی رو بدون اجازه ی من بکنی ! اگه اینجا نبودم و نمیشنیدم و تو می رفتی و هرجای خوشگل بدنت ، که فقط من باید ببینمشون؛ نه هیچ کره خر دیگه ا ی ، اون خالکوبی ها رو می زدی ، میکشتمت ! وا ی اگه اینکارو می کرد ی ! وای اگه تن سفیدتو خط خطی می کردی ! تازه ! بعد هم بری این موهایی که فقط جای انگشتا ی منه رو کوتاه کنی ؟! وای چکاوک ! شانس آوردی بودم و شنیدم . الان هم میری و به ملاحت میگی رفتنتون کنسله ! تمام ! آب دهانم را فرو بردم و با صدایی لرزان از هیجان و شور و عشق،... ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺 لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️به نام نامی 🖤مولای عابدین صلوات ▪️برای سرور و 🖤سالار ساجدین صلوات ▪️برای سید 🖤سجاد آن امام همام ▪️که هست رهبرو 🖤سردار صابرین صلوات 🖤 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهم 🖤 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📜زیارت امام سجاد علیه السلام شهادت مظلومانه (علیه‌السلام) ، بزرگ‌ترین حافظ پیام کربلا را تسلیت عرض می کنیم 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندازه ی خوبی،به ندانستنِ آن است..(: ‌‌ ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
تازه ازدواج کرده بودم و تو یه آپارتمان خونه گرفته بودیم شوهرم تک پسر بود و خواهر برادری نداشت یه روز که از سرکار برگشتم خونه همسایه رو‌به رویی در خونه رو باز کرد و بعد از سلام علیک گفت اون روز که خونه نبودی پسرم شوهرتون و خواهرش دیده خوشش اومده و میخوایم بیایم خواستگاری… از شنیدن این حرف شوکه شدم چون من اصلا خواهر شوهری نداشتم پس اون زن کی بوده ؟؟ برای ادامه به لینک زیر مراجعه کنید 👇😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/1941308184C18baec0390 باورم نمیشد اینطوری رکب خورده باشم😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺳﺖ ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﺮ ﻧﮑﻦ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﺎﺯﯾﺒﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺮﻧﺞ سکوت عاشق در جفای معشوق, یعنی پاس حرمت عشق! ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴