eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دروغ بزرگیست ! زمان همه چیز را حل میکند... زمــــان فقط موهایمان را سفید کرد زخمهایمان را کهنه و دردمان را بزرگتر دلتنگیمان را بیشتر روزگارمان را سیاه تر ...! بیزارم از هر دردی که درمانش "زمان" است. زمانی که دق مـﮯدهد تا بگذرد ... "حسین پناهی" ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست عجب امنیت خوبی ست … میتوانی با او خودِ خودت باشی … میتوانی دردهایت را … هرچندناچیز … هرچند گران … بی خجالت با او در میان بگذاری …! از حماقت هایت بگویی … دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …! نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …! نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …! دوست عرف نیست … عادت نیست … معذوریت نیست … دوست از هر نسبتی مبراست …! دوست سایبان دلچسبی ست ، تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …! به سلامتی همه دوستهای خوب . . ‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 شما زن‌ها خوشبختید! چون بلدید خام‌ را پخته کنید، طعم‌های بد را  چشیدنی کنید، زخم‌‌ها را ببندید.دکمه‌های افتاده را بدوزید؛لکه ها را ببرید، آلودگی‌ها را بشویید، اشک‌ها را پاک کنید،سامان بدهید به نا بسامانی‌ها و منظم کنید، بی نظمیها را.با بغض توی گلو لبخند بزنید با کمر درد، خرید کنید.با خواب آلودگی، کاردستی ناتمام کودکمان را کامل کنید. لب‌هایمان را رنگ شادی بزنید و با پشت صاف و گردن افراشته مستقیم در چشمهای زندگی نگاه کنیدو بگویید تو هر چقدر سخت باشی، زندگی!  من از تو سر سخت ترم .شما زن‌ها فقط زندگی را نمی‌سازید.شما خودِ زندگی هستید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج - امیدوارم جواب بده. حداقل اين دو نفر خوشبخت بشن. اخم کرد. - دختره محرم یکی دیگه‌ست. چطور
-بالاخره اومدی؟ حیف! کاش از جایم تکان نخورده بودم. - اومدم.خواست بلند شود اما من به قدم هایم سرعت بخشیدم و کنارش روی زانوانم نشستم و به پاهایی که در آب فرو برده بود خیره شدم. سنگینی نگاهش روی صورتم بود. - اگه بهم بگن "روح" رو تعریف کن یه کلمه می گم "یاسر." یه جوری بی سر و صدا میای و میری که روح هم کف می کنه. دست جلو بردم و شانه را قاپیدم و گفتم: - آخه داشتم به یه پری که اومده بود به باغ انگوری و آلوچه و ترسون و لروزن پاهاش رو گذاشته بود توی آب چشمه و موهای پریشونش رو شونه می زد نگاه می کردم. خندید. به چهره‌ی مهتابی‌اش نگاه کردم. - کی این عادت نصفه شب توی باغ پرسه زدنت رو ترک می کنی پری خانوم؟ نگاه از نگاهم نمی گرفت. - آخه پیام داده بودی که میای. منتظر بودم بیای. آواز می خوندم که خواب از سرم بپره. نرفتی خونه‌ی خودت؟ شانه را بین موهایش فرو بردم و گفتم: - اگه رفته بودم که الان اینجا نبودم. گفتم میام که بیای در رو واسم باز کنی نه این که تو این باغ بی در و پیکر بشینی. باز هم خندید. - تو هنوزم به نرده‌هایی که یاسین نصب کرده شک داری؟ برای این که به چشمانش نگاه نکنم و دچار خبط نشوم حواسم را معطوف موهایش کردم و گفتم: - چهار تا نرده نمی تونه جلوی آدم ناخلف رو بگیره. باید مراقب باشیم. مگه توی این خونه ما چند تا پری با موی پریشون داریم؟ لبش را گاز گرفت. سرخی گونه هایش از نظرم دور نماند. - بعد از اون روز که بهمون حمله کردن دیگه نه زنگ زده نه خبری ازش دارم. تو چیزی بهش گفتی؟ - دوست داری زنگ بزنه؟ شانه را از دستم گرفت. میخواست وادارم کند که نگاهش کنم. - نه اما می دونم کار توئه. چی گفتی بهش؟ دستانم را در هم قلاب کردم و گفتم: - حرفای مردونه. مهمه؟ بدون ذره‌ای تردید جواب داد: - نه. خیلی وقته که میلاد و کاراش و حرفاش, واسه من مهم نیست. دل دل کردم. خواستم بپرسم "سبحان چطور؟" اما پشیمان شدم چون حتی قلبم هم یک مغز جداگانه برای خودش داشت. مغزی که اجازه نمی داد بی گدار به آب بزند. - پس دیگه نپرس چی شد و چی گفتیم. از خشکی لحنم خودم هم جا خوردم.جا خوردن او را هم دیدم و فهمیدم. به همین خاطر کمی نرم تر پرسیدم: - قرار نیست من امشب پسرم رو ببینم پری خانوم؟ پاهایش را از آب بیرون آورد و پاچه‌ی شلوارش را پایین کشید و گفت: - از بس توی اتاق من از خواب بیدار شدی مامانم شک کرده. بدجور نگام می کنه. حرفای بودار می زنه. البته فکر کنم همه همین حس رو دارن ولی به روم نمیارن. خودم هم متوجه شده بودم اما برایم مهم نبود. بعد از تمام مصیبت هایی که کشیده بودم اندکی آرامش را حق خودم می دانستم. - نگران نباش. همه من رو میشناسن. کسی فکر بی خودی نمی کنه. او برخاست و من هم برخاستم. او در چشمانم زل زد و من هم زدم. او نفس عمیقی کشید و من نفسم را حبس کردم. - اتفاقاً چون می شناسنت شک کردن. تو قبلاً از کنار ساختمون ما رد هم نمی شدی. خسته بودم اما بدم نمی آمد سر به سرش بگذارم. کمی سرم را به صورتش نزدیک کردم و گفتم: -ما همش چندماهه همدیگه رو می شناسیم. منظورت از قبلاً چیه؟ مشتش را به بازویم کوبید. -آه یاسر, دارم جدی حرف می زنم. گونه هایش کمی گوشت گرفته و از بی رنگی و بی حالی دو سال اخیر بیرون آمده بود. - منم دارم جدی حرف می زنم. قبلا ثامری وجود نداشت. الان پسر من توی اون اتاقه پیش تو. طبیعیه که وقتی بعد از یه ماموریت طولانی برمی گردم اولین کسی که دلم می خواد ببینم اونه. باز رنگ از گونه هایش رفت. _ یعنی...فقط.. با نگاهی جستجوگر منتظر بیرون آمدن حرفی که می دانستم چیست ماندم. اما انگار قلب او هم منطقی شده بود و ترجیح داد سکوت کند. نمی دانم چرا حرصی شدم. به همین خاطر قاطعانه گفتم: - من برای این که توی اتاق تو يا هر اتاق دیگه ای داخل این خونه بمونم و بخوابم و بیدار بشم نه به کسی جواب پس میدم و نه حرف کسی واسم مهمه. اما اگه تو اذیت میشی دیگه نمیام. شبایی که قراره برگردم اینجا خبرت می کنم که ثامر رو بدی به یاسین یا منا که تو هم بی خودی بد خواب نشی. ادامه دارد ... ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غَیر از آن نَمازی که شکستَش یادِ اَبرویَت تَمامِ سُجده هایم در دلِ محرابْ ، بٰازی بود ! ‌♥️🌱 ‌ ‌ ‌ ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مهم نیست کف پاتو شستی یا نه ؟! حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ! اما این مهمه که وقتی از زندگی کسی رد می شی ؛ رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاري ! همیشه میشه تموم کرد. فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد ...! مواظب همدیگه باشیم ! از یه جایی بــه بعد، دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُـــــرّیم ! از یه جایی بــه بعد ... دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــادی هستــــــــیم ..!! پس قدر خودمون ، دوستانمونو زندگيمونو و حضور خوشرنگ مون رو تو صفحه دفتر خلقت بدونيم . محبت تجارت پایاپای نیست ...! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
متوجه منظورم هستی؟سرش را تکان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: -آره کاملا متوجه ام! -یه توصیه مهم !من تو رو از نقشه ها و برنامه های پلیس که قراره اجرا بشه دور نگه میدارم! نمیخوام حتی یک ذره به این مسئله ورود کنی! نمیخوام حتی یک ذره توی خطر بیفتی متوجهی؟ سرش را تکان داد و گفت: -بله...بله !مطمئن باش!حواسم هست !مواظبم! - ما قراره زمینی به کیش سفر کنیم.با خودمون ماشین میبریم.از مسیر بندرچارک میریم. رانندگی تا اونجا حدود ۴ ساعت طول میکشه و از اونجا با لندیگراف، ماشین رو منتقل میکنیم که اونم حدودا دو سه ساعت زمان میبره. میخوام برات بلیط هواپیما رو جوری تنظیم کنم که تو ،چند ساعت بعد از ما به جزیره برسی و خودتو به محل مورد نظِر اقامت مون برسونی! اینجوری وقتی تو رو پشِت دِر محل اقامت ببینن ؛چه یوسف و چه ضیاءالدین؛ توی عمل انجام شده قرار میگیرن و نمیتونن تو رو برگردونن!نگاهم کرد و گفت: -اما این دو نفر، بابت این کار میکشنت کمیل! - میدونم! اما چیکار کنم دیگه !تورو نبرم که تو منو میکشی !به دست اونا کشته بشم خیلی بهتره تا تو دستای تو خفه بشم !با چشمهای پر از اشکش خندید.من هم خندیدم و گفتم: -آفرین !همیشه اینجوری بخند! خیلی وقته اینجوری نخندیدی چکاوک!خیلی وقته درگیر مسایل و مشکلات ناتموم شدی و اون شور و شوق و شیطنت های همیشگیتو ازت ندیدم ! دلم برای اون لب خندون و چشم وحشی که همیشه پاچه میگرفت تنگ شده !برای اون لگدهایی که بهم زدی و مشت هایی که ازت خوردم !میشه برگردی به اون روزا؟آهی پر درد کشید و گفت: -دعا کن کمیل !دعا کن همه چیز برگرده به حالت قبل! اگه اون از زندگی من بره بیرون، من تبدیل به یه روح مرده میشم! تبدیل میشم به یه چیزی خیلی خیلی بدتر از الانم! من هیچ وقت نمیتونم هیچکس جز اونو دوست داشته باشم! اون تمام زندگی منه! 🍁ضیاءالدین🍁 بعد از این سفر زمینِی خسته کننده به جزیره کیش ؛یک دوش آب گرم حسابی میچسبید. مکانی که ما در آن قرار داشتیم و از طرف کمیل رزرو شده بود؛ شامل یک آپارتمان بزرگ بود که دو سوئیت نسبتًا بزرگ داشت و یک آشپزخانه و سالن و نشیمن مشترک !هرکدام از این سوئیت ها مجهز به وسایل خواب ،سرویس بهداشتی، تلویزیون ، مبلمان و کلیه ملزوماتی بود که برای یک اقامت نسبتا طولانی مورد نیاز بود. سوئیت ها هرکدام دو نفره بود. یکی از آن ها به پارسا و یوسف تعلق گرفت و یکی به من... تازه از حمام خارج شده بودم و موهایم را خشک کرده و لباس پوشیده بودم که صدای درآپارتمان آمد.نمیدانستم ان دو منتظر کسی بودند یا نه! اما حس کنجکاو ی ام باعث شد از سوئیت خارج شوم و به سالن بروم. پارسا در را باز کرد و کسی وارد شد که دیدنش یک لحظه مرا شوکه و مسخ کرد. ناباورانه نگاهش میکردم. باورم نمیشد آمده باشد! باورم نمیشد تا این اندازه حرف گوش نکن و سرتق شده باشد ! باورم نمیشد تا این حد دیوانگی کند! یوسف هم،چون من ناباورانه نگاهش میکرد. -سلام ! پارسا اما عادی تر از همه بود و تنها کسی بود که جواب سلامش را داد. زیِر سِر خودش بود! قطعا کار خودش بود !به سختی سعی میکردم بر اعصابم کنترل داشته باشم و جلو جمع یک مشت محکم نثار پارسا نکنم و چکاوک را مورد شماتت قرار ندهم .نفس عمیقی کشیدم و دندان بر هم فشردم و زبان به کام گرفتم! اما یوسف مثل من خویشتن دار نبود و نتوانست خود را کنترل کند. عصبی به سمت چکاوک آمد و تشرزنان گفت: -اینجا چیکار میکنی چکاوک؟ چرا اومدی؟ تشر زدم : -یوسف آروم باش !عصبانیتش را سر من خالی کرد. -به من نگو چیکار کنم ضیاءالدین دریاسالار! بعد انگشت اشاره اش را در مقابل چکاوک گرفت و گفت: -چکاوک !چرا اومدی اینجا؟ وسط خطر؟ تنهایی اینهمه راه! دیگر داشت صبرم را لبریز میکرد. و یک جورایی موقعیتم را زیر سوال میبرد. او هنوز نمیفهمید من چقدر میتوانم خطرناک و عصبانی باشم در مقابل کسی که به حریم من تجاوز کند .باید این مساله را در کمال آرامش حالیش میکردم. قطعا در حال حاضر دیگر کسی تاب و طاقت تنشی بیشتر از این را نداشت .پس یک قدم به جلو برداشتم و گفتم: -آقای محترم !بفهم که اونی که باید ازش سوال کنه منم.نه شما !که من خودمو کنترل کردم و سوالی نمیپرسم. تو هیچ حقی در مقابلش نداری که سرش داد بزنی و از دستش عصبانی باشی !چشم هایش را بر هم فشرد و نفس کلافه و خشمگینش را بیرون فرستاد و من همانطور عصبانی رو به پارسا گفتم: -البته چیزی که بنظر میاد اینه که مقصر، تنها چکاوک نیست !حالا داشتم با چشمانی به خون نشسته و عصبی پارسا را مینگریستم.یوسف هم همینطور ! پارسا در مقابل خود دو مرد خشگین و عصبانی را میدید که هرکدام یک جور خاص به این دختر ربط داشتن و خود را مسوول او میدانستند. ادامه دارد ... ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😍 دشت لاله های آبی در ژاپن اولین روز تابستان😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88