eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانه‌ها💞
#ترنج - باشه. فقط ترنج گفت امروز نوبت حموم ثامره. خودت می بریش یا صبر می کنی ترنج برگرده؟ از چیز
می خواستم بروم دست پسرم را بگیرم و قبل از این که دوباره خشمم فوران کند و فاجعه به بار بیاورد بروم اما صدایش متوقفم کرد. - صبح همین حرفا رو به ترنج زدم. همین سوال رو ازش پرسیدم. اونم مشابه همین جواب رو داد. اونم انکار کرد. عشق رو انکار کرد و همه چیز رو به ثامر ربط داد. اما دلیل ترنج واسه انکار فرق داره. اون می ترسه همین رابطه‌ی نصفه و نیمه‌ای که ساختین خراب شه. می ترسه همین قدرش رو هم از دست بده. تو رو نمی دونم. شاید راست بگی. شاید از نظر تو نقطه عطفتون ثامر باشه. شاید قبلا ترنج هم همین احساس رو داشت. شاید ترجیح می داد فکر کنه که اين جوریه اما یه مدته که همه چی عوض شده. شکل احساس ترنج فرق کرده. دستم را به چهارچوب در گرفتم. دلم نمی خواست بشنوم اما نیرویی وادارم کرد بمانم. - ترنج درگیرت شده. قبلاً فقط ثامر بود, اما الان جفتتون توی دلش ريشه کردین. هرچقدرم به چشمام زل بزنه و بگه نه، من باز سر حرفم هستم. توی یه ورطه‌ای افتاده که نمی دونه چه جوری باید خودش رو نجات بده. اگه بفهمه اینا رو بهت گفتم دیگه توی صورتم نگاه نمی کنه اما منم مثل دخترم به جز تو هیچ کس رو پیدا نکردم که بهش پناه ببرم و اعتماد کنم چون توی این خونه به جز تو کسی نیست که بتونه گره از مشکل کسی باز کنه. من مادرم. هرچقدرم من رو به خاطر این که ترنج از همه واسم مهم تره سرزنش کنی مهم نیست چون می دونم ته دلت بهم حق میدی. چون تو خودتم بچه داری. بهم بگو این دفعه قراره چه بلایی سر دختر مهربون و احساساتی من بیاد؟ طوری انگشتانم را روی چهارچوب فلزی فشار داده بودم که خون از دستم رفته و اعصابش بی حس شده بودند. - ترنج هیچ وقت از تو دست نکشید حتی توی اوج دلخوری. الان چطور می تونه دست بکشه؟ واقعاً نمی خواستم اذیتش کنم. نمی خواستم نیش بزنم اما از این که همه چشمشان به من بود و از من توقع داشتند مثل شاه کلید تمام قفل ها را باز کنم خسته شده بودم. به همین خاطر در چشمان ترش زل زدم و گفتم: - ای کاش نصف این حواس جمع رو میذاشتین واسه اون موقع که توی بچگی و از سر خامی و بی عقلی عاشق شده بود. اونم اون قدر کورکورانه که هم به خودش آسیب زد و هم به ما. شما توی حساس ترین سن دخترتون حواستون بهش نبود. از یه طرف اون قدر بهش اعتماد کردین که به خودش اجازه داد پسر بیاره توی خونه از یه طرف اون قدر بهش باور نداشتین که درمورد اموالش بهش توضیح بدین يا علت واقعی مرگ عمو رو واسش تعریف کنین که اون جوری دچار سوءتفاهم نشه. اون موقع که موریانه افتاده بود به جون زندگیتون شم مادرانه نداشتین؟ تازه الان چشمتون باز شده و فهمیدین چه خطرهایی تهدیدش می کنه؟ یه کم دیر نیست به نظرتون؟ اینقدر شبا قرص خواب می خورین که اصلاً متوجه نیستین بغل گوشتون چه خبره. بمب هم منفجر بشه شما خبردار نمی شین. شرایط بیماری های جسمی و روحیتون رو درک می کنم اما اونی که باید ازش بترسین من نیستم. من به کسی آسیب نمی زنم. همان طور که ثامر را در آغوش داشتم بوسه های یاسین را جواب دادم و گفتم: - بابا کجاست؟ - داخل کتابخونه. سری تکان دادم و به اتاق خودم رفتم و حضور یاسین را هم پشت سرم احساس کردم. پتو را روی پاهای ثامر کشیدم و گفتم: - تموم شد؟ صدایش گرفته بود. - آره ولی به نظرم کار درستی نبود. بدون اجازه‌ی بابا بدون اطلاع دادن به ترنج, اگه.. زیر بازویش را گرفتم و گفتم: - در مورد ثامر من تصمیم می گیرم. نیازی به اجازه گرفتن و اطلاع دادن ندارم. برو بیارش. آهی کشید و به اتاق رفت و چند دقیقه بعد برگشت و پاکتی را به دستم داد. - کاش حداقل به ترنج می گفتیم. به اندازه‌ی صد تا مادر واسه ثامر زحمت می کشه. وقتی بفهمه بدجوری داغون ميشه. حقش بود بدونه. واسه تو شاید مهم نباشه اما من طاقت دلخوری و قهرش رو ندارم. محتویات پاکت را بررسی کردم و در حالی که سعی می کردم عصبیت خودم را مدیریت کنم گفتم: - نگران نباش. بزن بریم. دوش به دوش یکدیگر وارد کتابخانه شدیم. پدر به محض دیدن من کتاب قطوری را که در دست داشت بست و عینکش را برداشت و با لبخند بازوانش را برایم گشود. صبر کردم هرچقدر می خواهد مرا در بغل بگیرد و سپس گفتم: - خوبی بابا؟ صبحونه خوردی؟ دستانش را روی میز پیش رویش قلاب کرد و گفت: - آره. البته دیگه مثل قبل بهم نمی چسبه. از وقتی ترنج تبدیل به یه مادر شاغل شده از صبحونه‌های زیر درخت گیلاس خبری نیست. پدر هم کنایه می زد. به همین خاطر قبل از این که بیشتر از اين ناراحتم کند. به حرف آمدم. - بابا یه چیزی هست که می خوام بدونی. چشمان یاسین مضطرب شده بود اما من با خونسردی پاکت را به پدر دادم و گفتم: ادامه دارد ... ❤️❤️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم ❤️منم میخواستم نظرمو بگم. از باهم بودن در زندگی مشترک چن تا نتیجه گرفتم اول اینکه مردا دوس دارن قهرمان زندگی ما باشن پس وقتی کاری انجام دادن ازشون تعریف کنیم دوم اینکه مردا هرچقد هم بزرگ بشن بازم بچه مادرشونن سعی نکنیم اونا رو از مادر و خانوادشون جدا کنیم سوم اینکه وقتی در برابر مردتون میگین <چشم>  ، سیاستمدارانه باشه تا بعدش بتونین حرف خودتونو اجرایی کنین نه اینکه چشم بسته باشه ، چون مردا از زن ضعیف خوششون نمیاد ی تجربه دیگم هم اینه که لباس سکسی و آرایش و...همه بهانه اند نمیگم ک نباشه ولی اصلش توجهیه ک مرد از زنش میخواد. میشناسم زنایی که شیکترین لباسا و بهترین آراستگیها رو دارن ولی شوهرشون دوسشون نداره شوهر من میگه دلم نمیخواد آرایش کنی من اینجوری دوست دارم و همیشه بهم میگه تو فرشته منی 😁 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خفه شو ...می‌خوام از زندگیم لذت ببرم😛 متن : برداشت آزاد از آموزه های مولانا ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
⏰کمتر از دوازده دقیقه ___ خواهرا چله زیارت عاشورا رو فراموش نکنید ببخشید امشب کمی دیر شد روز سوم چله زیارت عاشورا، دوستان من آخر شب انتخاب کردم چون این موقع همه خونه هستن و معمولا دیگه کارای روزمرشون تموم شده هر روز هم صوتی با صدای زیبای آقای فانی و هم تصویری براتون میفرستم با هر کدوم که راحتترین ادامه بدین التماس دعا🤲🏻 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💚✨زیارت عاشورا✨💚 🌺«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️🦋خدای مهربونم شکرت 🥺❤️    خدایا لدفا😢 شبتون بخیر شلوار گل گیای مهربون😘 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک صبح با صدای در حمام از خواب بیدار شدم .اما ساعدم را از روی چشمهایم برنداشتم .فکر میکرد هن
-یه لحظه حوله ات کنار بره؛چیزایی دیده میشه که دل و دین من رو برده ،چه برسه به یه غریبه. برو تو ببینم !زود باش !خودم باز میکنم! چکاوک پوف کلافه ای کشید و خودش را از جلو در کنار کشید و کنار کمد ایستاد .جوری که اصلا از مقابل در، دید نداشت .با چشمانی تنگ شده و پرحرص نگاهم میکرد.چشمانی که آماده ی به راه انداختن بازی انتقام بود !بیتوجه به او در راباز کردم .این بی توجهی بیشتر او را میسوزاند و عذاب میداد !پارسا پشت در بود. -ببخشید بیدارتون کردم! -نه !بیدار شده بودیم .به سالن نگاهی انداختم . یوسف روی مبل تک نفره ای نشسته بود و مغموم و گرفته و عصبی نگاهمان میکرد. از همان فاصله احساس کردم دندان های فشرده از خشمش را نشانم میداد.جوری که قصد اعلان جنگ داشت .با وجود آگاهی از شدت وخامت حال واحوالش ،بازهم نمیتوانستم به او روی خوش نشان دهم !چکاوک خط قرمز من بود! حداقل حالا که محرم و همسرم بود؛ اینگونه بود!پس باید موجودیت خودم را به عنوان همسِر این دختر ،توی چشمان این مرد فرو میکردم. به همین دلیل در جواب پارسا که گفت: -بیاین !صبحانه رو حاضر کردم ! به یوسف نگاه کردم و گفتم: -میایم.چکاوک تازه بیدار شده. آماده شد؛میایم ! یوسف از خشم لیواِن در دستش را میفشرد و هیچ چاره ای ،دقیقا هیچ چاره ای جز تحمل نداشت .او واقعا در این مورد راه به هیچ جا نمیبرد!یک لحظه حواسم به چکاوک پرت شد. بدون نگاه کردن به من، از عمد، در مقابل چشمانم حوله اش را ذره ذره از سرشانه پایین میکشید و داشت نمه نمه با رخ نمایی از این بدن دخترانه ی محشر ،دل و دین مرا با این دلبری ها به فنا میداد!حالا در مقابل پارسا ایستاده بودم و در را کمتر باز نگه داشته بودم تا یک وقت دید نداشته باشد. حالت صورت و چهره ام مدام تغییر می کرد و ملتهب میشد. پارسا که داشت با من صحبت میکرد؛ یک لحظه از تغییر حالت چهره ام و نگاه های مداومی که به گوشه اتاق می انداختم؛ متعجب گشت . -میخوای من برم؟ بعد که اومدین صحبت کنیم؟ -چی؟...آره.. آره .. میایم حرف میزنیم! -باشه !پس منتظرم ! و متعجب مرا ترک کرد و رفت. در اتاق را بستم و عصبانی به چکاوکی که در کمد، آزادانه به دنبال لباس مناسبی میگشت نگاه کردم. لبه های حوله اش را کمی باز گذاشته بود و سرشانه های ن.........ه اش بیرون بود .تشر زدم: -این ریختی میخواستی بیای جلو در؟! چکاوک هنوز پشت چشم نازک میکرد.حالا مگر این التهاب لعنتی فرو می نشست !و چه راهی بهتر از عصبانیت برای تخلیه ی این تنش روحی و التهاب درونی که باعث و بانیش فقط و فقط خوشگلی ها و دلبری هایی بود که به راه انداخته بود ! -نیم متر پارچه بیشتر نپوشیدی اون وقت ... -وای ضیاءالدین !ول نمیکنی دیگه !من غلط کردم .خوبه؟ اصلا میرم این حوله رو عوض میکنم . راضی میشی؟ و کلافه به حمام رفت و من که هنوز عصبی بودم؛ به دنبالش رفتم تا مثلا نطق غرایم را ادامه دهم . و حتی یک لحظه به این فکر نکردم که چکاوک برای تعویض لباس به حمام رفته است! چکاوک حواسش نبود و در حمام، حوله از تن بیرون کشیده بود که بی هوا و ناغافل وارد شدم . و با دیدنش ، مات و مبهوت ماندم! -چ... چکاوک !..دخترک ناگهان متوجه پشت سرش، متوجه من شد و مظلوم و ترسیده دست روی بدنش گذاشت! - ضیاءالدین!! صحنه روبرو داشت به کشتنم میداد تا آخر عمر نمیتوانستم فراموشش کنم ،من مرد نیستم؟ آدم نیستم؟! وای خدای من !خدای من !حوله اش را شتابزده در مقابل خود گرفت .وقت عصبانیت و تشر زدن بود. هرچند دیگر چیزی برای از دست دادن وجود نداشت .او با رخ نمایی از ب...... و من با همه تن چشم شدن و دیوانه و جنون زده خیره ی او گشتن ، همه چیز را از دست داده بودیم !چکاوک آرام گفت: -ببخشید! از قصد نبود! قسم میخورم ! و من عصبی گفتم: -این حوله پوشیدنت و بعد عرض اندامت هم از قصد نبود؟! من شبا تا صبح خواب ندارم از نداشتنت لعنتی ! اون وقت تو اینجوری میکنی؟! بگو تا کی میخوای منو دیوونه کنی با اینهمه ممنوعه های دلبری که هی راه به راه نشونم میدی و اما...؟! بس کن چکاوک! بس کن !داری منو به جنون میرسونی! نمیخوام طوری بشه که نباید بشه !بخدا اگه کاری کنی که طوری بشه که نباید بشه، من میدونم و تو !پس تا قبل از اینکه اتفاق بدی بیفته؛ بس کن لطفا ! از توپ و تشرم اشک در چشمهایش جمع شد .دوباره لج بازی کرد ! -اصلا...اصلا ...من که... دیگه دوستت ندارم !چرا باید بخوام... کاری کنم برات ... بغض کرده بود. لبهایش را کش آورده بود و حالا به طرز وحشتناکی زیبا و بامزه به نظر میرسید. خودم را همچنان عصبانی نشان دادم و با صدایی دورگه و عصبی گفتم: -مگه بهت نگفته بودم لجبازی موقوف !گفتم یا نگفتم؟! صدا ی دورگه ام او را ترساند. ادامه دارد ... ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 ...، وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ ﴿۳۴﴾ 🔸...، و تو (ای رسول ما) متواضعان و مطیعان را (به سعادت ابدی) بشارت ده. 🔅 الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَىٰ مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلَاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳۵﴾ 🔸 آنهایی که چون یاد خدا شود دلهاشان هراسان شود و (در راه او) هر چه مصیبت بینند صبور باشند و نماز به پا دارند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق کنند. 💭 سوره: حج 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88