دوستانهها💞
#چکاوک چکاوک با نگاهی پر از خواستن نگاهم می کرد. وای که نگاهش چقدر ناز داشت . صدایش خمار شده بود وق
#چکاوک
به تندی گفتم :
-نه ... نه ! خودم جمع می کنم! خودم ترتیبشو میدم ! نگران نباش
خوبم ! تو برو !
با تردید و مهربان نگاهم کرد :
-مطمئنی چکاوک ؟! میتونی ؟! درد ندار ی ؟! سر گیجه نداری! ؟
بعد با کمی مکث گفت :
-وسایِل لازمو دار ی ؟! اگه نداری بگو تا برم برات بگیرم !
خجالت زده گفتم :
-نمیدونم ! فکر میکنم داشته باشم ! باید چمدونمو نگاه کنم.
نفس کالفه اش را بیرون داد و گفت :
-این چیزیه که باید همیشه همراهت باشه ! شاید من نبودم ! اون وقت میخواستی چیکار کنی ؟! به کی بگی؟!
سوییتمان بیاندازم. ضیاءالدین در کسری از ثانیه از حمام خارج شد و با سشوار موهای ش را خشک کرد. بعد به سرعت لباس پوشی د و از اتاق خارج شد. تمام مدت نگاهم نمی کرد و حواسش پرت بود !
بابت اتفاقی که در سالن در حال وقوع بود ؛ نگران بود و فکرش درگیر هیچکدام از ما دونفر هنوز نمی دانستیم جریان از چه قرار است ! بعد از اینکه ضیاءالدین از سوئیت خارج شد؛ به سرعت به حمام رفتم و دوش گرفتم و لباس پوشیدم و سریع موهایم را خشک کردم .
میخواستم به سراغشان بروم تا بدانم قضیه از چه قرار است؟!
لحاف تا خورده را در سبد کوچکی که در گوشه سوئیت قرار داشت انداختم و با دو دست لباس دیگر، آن را پوشاندم و به سالن رفتم.
دیدم که یوسف و کمیل دست به کمر و کلافه ایستاده بودند و ضیاءالدین رو ی یکی از مبل ها نشسته بود. بیش از اندازه کلافه و مستاصل بود ! و من نمی دانستم اینجا چه خبر شده است؟!
شماتت بار نگاهم میکرد و لحنش پر از سرزنش بود. و من با صدایی که پر از حسرت و درد بود؛ گفتم :
- بالاخره که چی ؟! تو که میخوای طلاقم بدی و بر ی از زندگیم بیرون !
دیگه نیستی که من بخوام به تو بگم!
آهی از سر درماندگی کشید و گفت :
-تو هم هر چی شد؛ این قضیه رو هی تکرارش کن !
و بعد به سمت حمام به راه افتاد.
-یک دوش سریع میگیرم و میرم بیرون ببینم چه خبره !
ضیاءالدین که وارد حمام شد؛ من هم از فرصت استفاده کرده و لحاف رنگین روی تخت را جمع کردم . خدا را شکر که تشک رنگین نشده بود ! لحاف را جور ی تا زدم تا قسمت رنگی اش پیدا نباشد و آن را در گوشه ای گذاشتم تا سر فرصت مناسب، آن را در لباسشویی بیرون از هنوز متوجه حضور من نشده بودند. ضیاءالدین داشت به آن دو میگفت :
امکان نداره همچین چیز ی رو اجازه بدم ! اینو تو گوشتون فرو کنید ! و به سرهنگ هم بگین ! امکان نداره چکاوک رو وارد ای ن قضیه کنم !
یوسف نگاه تند و تیزی به او انداخت و رو به کمیل گفت :
-برا ی اولین بار باهاش موافقم ! امکان نداره اجازه بدم که چکاوک وارد
این قضیه بشه ! خودت این گندو زدی؛ خودت هم جمعش می کنی !
خودت با سرهنگ صحبت می کنی و قانعش میکنی که نیروی دیگه ای بفرسته جا ی چکاوک و اونو از این بازی خارج کنه !
داشتم آهسته آهسته و بی سر و صدا از کنار دیوار به سمت آشپزخانه می رفتم تا بدون اینکه جلب توجه کنم و نظر آنها را به خود جلب کنم؛ لحاف را همچون یک آثار جرم، در لباسشویی بیندازم و از دیدها پنهان کنم که ناگهان یوسف در آخرین لحظه، سر بزنگاه مچم را گرفت و گفت :
-چکاوک ! !
هراسان نگاهش کردم ! همچون مجرم هایی که به دام می افتند!
ناباورانه مرا مینگریست ! و حال من نمی دانستم دلیل این حجم از تعجب و شگفتی و حیرت زدگی چیست ؟!
یک قدم به سمتم برداشت ! هنوز ناباورانه نگاهم می کرد و با گذشت هر ثانیه ، اثرات خشم و عصبانیت، بیشتر و بیشتر در چهر هاش پدیدار می گشت !
اخم هایش در هم فرو رفته و ابروهایش در هم گره خورده بود! با صدایی بلند، پر از ناباوری و خشم، رو به من تشر زد :
- این چیه تو دستت ؟!
آب دهانم را فرو بردم و ترسیده نگاهش کردم. حال صدا از حنجره ام
خارج نمیشد. احساس میکردم یوسف مانند آن هایی که چشمشان اشعه ایکس دارد....
ادامه دارد...
❤️❤️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✳️ همیشه به یاد بسپار:
وقتی میبینی شخصی اشتباه میكند یا مرتكب خطا میشود، بجای حمله ورشدن به سویش و تخریب و قضاوتش، به خودت نگاه كنی: خودت داری چه میكنی؟
اگر بتوانی خطای دیگران را مشاهده كنی و هر خطای آنان برای تو ذكر و یادآوری خطاهای خودت باشد، زندگیت دگرگون خواهد شد.
در اینصورت هر كس برای تو یك آموزگار خواهد بود. آنگاه تمام زندگی برای تو حكم یك مرشد را خواهد داشت.
در همه جا پیكانهایی را میبینی كه به سوی تو نشانه رفته اند. تمام زندگی به پیكانی تبدیل میشود تا به تو بگوید:
"این كار ناهشیارانه است.
این عمل غیرمسئولانه است.
ولی ما حّقه ای آسان پیدا كرده ایم:
پیكان ها را در جهت دیگران میچرخانیم. دیگران بیوقفه به سوی ما پیكان می اندازند و ما هم همچنان به انداختن پیكان به سوی آنان ادامه میدهیم.
در این بازی احمقانه و خطرناك،
زندگی از دست میرود.
به این بازی ادامه نده ...
دنیای تو توسط هشیاری تو و ناهشیاری ات شكل گرفته و ربطی به زنت یا شوهرت، فرزندانت، دوستان و جامعه ندارد.
دنیای تو، خود تو هستی.
به دنیایت نور بیاور.
هشیاری بیشتری به دنیایت ببخش و شروع كن تا كمی مانند انسان زندگی كنی.
در غیر اینصورت زندگی تكرارِ تكرارهاست.
تو به اندازه كافی تكرار شده ای.
آیا هنوز حوصله ات سر نرفته؟
آیا خسته نشده ای ... ؟
💜اوشو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨
هنوز کلی روزای خوب مونده
که هنوز تجربه نکردی،کلی
خنده های از ته دل💫🦊🍂
🪴
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه مدل سمبوسه خوشمزه🫔🥟. 🌭
#آشپزی
#خانه_داری
#ترفند
❤️فروارد یادتون نره ❤️
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
بچه کدومتونه؟ 🫠❤️🩹
.
.
طواف ذات خدا داشتم هوس به همه عمر
به گرد زینب و عباس و بچه های تو گشتم
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
یک خواسته دارم از خدایِ تو حسین
در هردو جهان از تو جدایم نکند♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا