دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #گلچهره من دیگه باید راه بیفتم که عصری برسم و نصف شب برگردیم اگه خدا بخواد فردا صبح میرسی
🍃🍃🍃🌸🍃
#گلچهره
خداحافظی کرد و رفت با رفتنش دوباره تنها شدم.اشتها نداشتم ولی چند لقمه نون خوردم نمیدونستم باید چیکار کنم برای اینکه خودمو سرگرم کنم مشغول گردگیری خونه شدم .زمان به کندی میگذشت هر چقدر که هوا تاریک تر میشد استرس من هم بیشتر میشد خونه رو مرتب کردم و رفتم تو اتاق و دراز کشیدم. تنهایی و انتظار بدجوری داشت اذیتم میکرد خیلی تو فکر بودم.خواستم بخوابم اما خوابم نمیبرد. چندین بار طول و عرض اتاق رو راه رفتم پرده رو دادم کنار و به نور نقره ای رنگ ماه زل زدم.وقتی که به ماه نگاه کردم حالم خوب شد برگشتم و روسری رو به چشمام بستم و سعی کردم بخوابم..
.....کابوس دیدم با جیغ از خواب بیدار شدم روسری رو از رو چشمام پایین کشیدم
به شدت نفس نفس میزدم، صورتم از گریه و عرق خیس شده بود از جا بلند شدم و یه لیوان آب خوردم و پرده رو دادم کنار.دلم مثل سیرو سرکه میجوشید نکنه اتفاقی برای امیرخسرو و کلثوم افتاده باشه؟
دستمو رو دهنم گذاشتم به خودم نهیب زدم چرا صبح نمیشد، خودم اینجا بودم و روحم و قلبم همه چیزم تو اون آبادی نحس بود...با تصور اون خونه وحشت میکردم
دستمو رو قلبم گذاشتم تند تر از همیشه میزد..
نفس عمیق کشیدم و سعی کردم که افکار منفی رو از خودم دور کنم اما مگه میشد که امیرخسرو و کلثوم دم گوش امیر بهادر باشن و من اینجا آروم باشم؟؟ اونم زمانی که میدونم امیر بهادر به خ.ون خسرو تشنه س میدونم که در به در دنبالشه و تا وقتی که پیداش نکنه آروم نمیگیره.. احساس میکردم پشت سرم کسی وایساده میدونستم توهم زدم، منی که تو تاریکی شب رفتم چشمه، اما حالا چرا از تنهایی تو این خونه وحشت داشتم؟؟ چون غریب بودم؟یا شاید بخاطر این بود که اینجا معنای واقعی بی کسی رو درک میکردم.همونجا کنار پنجره به پشتی تکیه دادم بهتر از این بود که بخوابم و باز کابوس ببینم.دیگه نزدیک صبح شده بود هوا رو به روشنی میرفت من تا صبح برای امیر خسرو و کلثوم دعا کردم که سالم برگردن. حتما دیگه الان از آبادی خارج شدن.کاش میشد یه خبری ازشون داشتم حداقل میفهمیدم که از روستا خارج شدن کمی حالم بهتر میشد.با روشن شدن هوا پلک های منم سنگین شده بود همونجا کنار پشتی دراز کشیدم و چشمامو بستم...با صدای کوبیده شدن در حیاط با وحشت از جا پریدم روسریمو انداختم رو سرم بدون دمپایی دویدم سمت در و در یک حرکت بازش کردم! انتظار دیدن کلثوم و امیرخسرو رو داشتم اما با دیدن طلعت خانوم لبخند رو لبم خشک شد! نگاهی به قیافه آشفته ام انداخت و گفت
❤️❤️
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🍁 روزتون پراز خیروبرکت 🍁
🍂 امروز یکشنبه
☀️ ۲۹ مهر ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۱۶ ربیع الثانی ۱۴۴۶ قمری
🎄 ۲٠ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
🍁🌼یا ذالجلال و الاکرتم 🌼🍁
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿۱۱۱﴾
🔸 من هم امروز جزای صبر (بر آزار و سخریه شما) را به آن بندگان پاک خود خواهم داد که آنها امروز سعادتمند و رستگاران عالمند.
💭 سوره: مؤمنون
🕊🕊🕊
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
❌⚠️پنیر درست بخور...
شما پنیر رو با چی میخورید ؟
بفرستید برای عزیزانتون✔️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
کمی از زیبایی های پاییز زیبا ببینیم😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگی افرادی که انرژی الهی دارند:
مهربانی
صلح طلبی
کمک به دیگران
عاشق روشنایی
بلند نظری
صداقت و راستگویی
احترام به طبیعت
کمک به رشد آگاهی
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و هو العشق ..🌱🕊️
.
.
آرزوی مرگ نکنید،
دعا برای مرگِ خودتان نکنید!
.
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکلات داغ کافی شاپی☕️
مواد لازم :
شکر ۱ ق غ 🥣
پودر کاکائو ۱ ق🍫
کاکائو تختهای ۲۵ گرم🍫
نشاسته ½ ق 🥣
شیر ۱ لیوان🥛
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 به تک تک گلبول های قرمز خونِتون، جمله ی “إِنَّاللّٰهَمَعَالصَّابِرِین” رو تزر
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ببین یه دردایی توی زندگی هست که به این باور میرسی از دست هیچکس کاری ساخته نیست…
شبیه این میمونه که افتادی توی یه اقیانوس متلاطم وُ آب چند متر از سرت رد شده…
نه میتونی داد بکشی و کمک بخوای …
نه دست و پا زدن و تقلا کردن نجاتت میده!
همینطور که آروم آروم داری میری پایین تا به گِل بشینی ….
از لابهلای امواج خروشان و لایههای فشردهی آب که از سرت گذشته ، چشمت قفل میشه به رگههای خورشید …
به نـــــور…
میدونی من وسط دردایی که به این نتیجه رسیدم از دست هیچکس؛ تاکّید میکنم «هیچکس» کاری بر نمیاد خدا رو باور کردم!
خدا رو پیدا کردم!
خدا رو توی مغزم صدا کردم!
خدا همون نوری بود که از لای اون امواج خروشان و لایههای سنگین آب هنوز میتابید…
حس سرشاری از امید و پناه بود که از هیچکس نگرفته بودم!
اگه توی این موقعیت قرار بگیری که به این باور رسیدی که از دست هیچکس کاری ساخته نیست یه جور عجیبی قلبت میبردت سمت خدا…
منم مثل تو نمیدونم خدا چیه!
کیه!
چه شکلیه …
اما قلبم بهم دروغ نمیگه…
فقط میدونی ترسم چیه؟؟؟
ترسم اینه که ازم شاکی نباشه !!
نگه گند زدی و حالا که از همه بریدی اومدی اینجا
نگه منکه بهت عقل داده بودم
نگه حواستو باید جمع میکردی…
فکر نکنم بگه…
مگه میشه یه بیپناه و از همه جا بریده با سرِ پایین بهش پناه ببره و دلش بیاد بهش پناه نده؟
نمّیشّه…چون این قلب رو خودش گذاشته توی این سینه…
و این قلب داره میگه برو سراغ خدات…داره میگه این درد عمیقِ استخوان افکنت که چارهای براش پیدا نمیکنی به خدات بگو…خیلی حرف زدم حاجی…نمیدونم با شما بودم ؟
با خودم بودم؟
یـــا بـا خدااا…
#علی_سلطانی
به تک تک گلبول های قرمز خونِتون،
جمله ی “إِنَّاللّٰهَمَعَالصَّابِرِین” رو تزریق کنید..!☘️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
✍شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره، دو کبک بریان قرار دارد.
پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد .
امیر علت این خنده را پرسید،
مرد پاسخ گفت:
در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم.
روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم.
🔸اما من مصمم به کشتن او بودم.
در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت :
شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است.
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم
یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید:
کبکها شهادت خودشان را دادند.
پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند.
#شیخ_بهایی
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زجو
بهر دنیا نقد ایمان می دهی
گوهری دارب و ارزان می دهی
#حکایت
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂