eitaa logo
⭐کانال ارتباط با خدا🙏 ⭐
1.4هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
7هزار ویدیو
97 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 کانالی برای خودسازی 👌 دوری از گناه👌 به لذت بندگی خدا رسیدن👌 به آرامش رسیدن 👌 شاد کردن دل امام زمان عج👌 جاتون اینجا خیلی خالیه منتظر حضور سبزتون هستیم به کانال ارتباط با خدا خوش آمدیدین ارتباط با مدیر کانال @azhure9
مشاهده در ایتا
دانلود
⇣ ༅⇣ ༅⓶༅⇣ ༅⇣ ‌‌‌‎‌‌‌‎ 🌹وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ شَـکُـورِِ مـٰا اَغْـفَـرَه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ غَـفُـورِِ مـٰا اَکْـبَـرَه‍ـُ 🌹وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ کَـبـیٖـرِِ مـٰا اَجْـبَـرَه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ جَـبّـٰارِِ مـٰا اَدْیَـنَـه‍ـُ 🌹وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ دَیّـٰانِِ مـٰا اَقْـضـٰاهُ ‌‌‌‎‌‌‌‎ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ قـٰاضِِ مـٰا اَمْـضـٰاهُ 🌹وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مـٰاضِِ مـٰا اَنْـفَـذَه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ نٰــٰافِـذِِ مـٰا اَرْحَـمَـه‍ـُ 🌹وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ رَحـیٖـمِِ مـٰا اَخْـلَـقَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ خـٰالِـقِِ مـٰا اَقْـهَـرَه‍ـُ ۶💖‌‌‌‎‌‌‌‎ 🍀وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ قـٰاهِـرِِ مـٰا اَمْـلَـکَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مَـلـیٖـکِِ مـٰا اَقْـدَرَه‍ـُ 🍀وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ قـٰادِرِِ مـٰا اَرْفَـعَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ رَفـیٖـعِِ مـٰا اَشْـرَفَـه‍ـُ 🍀وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ شَـریٖـفِِ مـٰا اَزْرَقَـه‍ـُ ‌‌‌‎‌‌‌‎ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ رٰازِقِِ مـٰا اَقْـبَـضَـه‍ـُ 🍀وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ قـٰابِـضِِ مـٰا اَبْـسَـطَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ بـٰاسِـطِِ مـٰا اَهْـدٰاهُ 🍀وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ هـٰادِِ مـٰا اَصْـدَقَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ صـٰادِقِِ مـٰا اَبْـدَئَـه‍ـُ ۷🧡‌‌‌‎‌‌‌‎ 🌺وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ بـٰادِءِِ مـٰا اَقْـدَسَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ قُـدُّسِِ مـٰا اَطْـهَـرَه‍ـُ 🌺وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ طـٰاهِـرِِ مـٰا اَزْکـٰاهُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ زَکـیًّٖ مـٰا اَبْـقـٰاهُ 🌺وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ بـٰاقِِ مـٰا اَعْـوَدَه‍ـُ ‌‌‌‎‌‌‌‎ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ عَـوّٰادِِ مـٰا اَفْـطَـرَه‍ـُ 🌺وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ فـٰاطِـرِِ مـٰا اَرْعـٰاهُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ رٰاعِِ مـٰا اَعْـوَنَـه‍ـُ 🌺وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مُـعـیٖـنِِ مـٰا اَوْهَـبَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ وَهـٰابِِ مـٰا اَتْـوَبَـه‍ـُ ۸💚‌‌‌‎‌‌‌‎ 💐وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ تَـوّٰابِِ مـٰا اَسْـخـٰاهُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ سَـخـیََّٖ مـٰا اَبْـصَـرَه‍ـُ 💐وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ بَـصـیٖـرِِ مـٰا اَسْلَـمَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ سَـلـیٖـمِِ مـٰا اَشْـفـٰاءُ 💐وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ شـٰافِِ مـٰا اَنْـجـٰاهُ ‌‌‌‎‌‌‌‎ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مُـنْـجِِ مـٰا اَبّـَرَه‍ـُ 💐وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ بـٰارِِ مـٰا اَطْـلَـبَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ طٰـالِـبِِ مـٰا اَدْرَکَـه‍ـُ 💐وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مُـدْرِکِِ مـٰا اَشَـدَّه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ شَـدیٖـدِِ مـٰا اَعْـطَـفَـه‍ـُ ۹💙‌‌‌‎‌‌‌‎ 🍁وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مُـتَـعَـطّـَفِِ مـٰا اَعْـدَلَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ عـٰادِلِِ مـٰا اَتْـقَـنـه‍ـُ 🍁وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ مُـتْـقِـنِِ مـٰا اَحْـکَـمَـه‍ـُ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ حَـکـیٖـمِِ مـٰا اَکْـفَـلَـه‍ـُ 🍁وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ کَـفـیٖـلِِ مـٰا اَشْـهَـدَه‍ـُ ‌‌‌‎‌‌‌‎ ✨وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ مِـنْ شَـهـیٖـدِِ مـٰا اَحْـمَـدَه‍ـُ 🍁وَ سُـبْـحـٰانَـه‍ـُ ✨هُـوَٱݪلّٰـهُ ٱلْـعَـظـیٖـمِ وَ بِـحَـمْـدِه‍ـٖ ✨وَٱلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ ✨وَ لٰا اِلٰـهَ اِلَّٱ ٱݪـلّٰـهُ اَݪـلّٰـهُ اَکْـبَـرُ ✨وَ لِـلّٰـهِ ٱلْـحَـمْـدُ ✨وَ لٰا حَـوْلَ وَ لٰا قُـوَّهَ اِلّٰا بـِٱݪـلّٰـهِ ٱلْـعَـظـیٖـمِ ✨دٰافِـعُ کُـلَّ بَـلـیّـَهِِ ✨وَ هُـوَ حَـسْـبـیٖ وَ نِـعْـمَ‌ ٱلْـوَکـیٖـلْ. @ckutr6 C᭄‌C᭄‌‎C᭄‌
🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵 🎗🏵🎗🏵 🏵🎗🏵 🎗🏵 🏵 💐نماز امام حسن وامام حسین علیهم السلام💐 🌹 نماز امام حسن🌹 عليه السلام و آن چهار ركعت است مثل نماز امير المؤمنين ـ عليه السّلام نماز ديگر: و آن نيز چهار ركعت است در هر ركعت حمد يك مرتبه و توحيد بيست و پنج مرتبه 🦋💥 🌹 نماز امام حسين 🌹 عليه السّلام نماز حضرت امام حسين ـ عليه السّلام ـ چهار ركعت است، در هر ركعت سوره فاتحه پنجاه مرتبه و سوره توحيد پنجاه مرتبه، و در ركوع فاتحه و توحيد هر يك ده مرتبه، و چون از ركوع سر بردارد هر يك را ده مرتبه، و هم چنين دو سجده اولي و در بين دو سجده و در سجده دوم هر يك ده مرتبه، و چون از چهار ركعت فارغ شدي و سلام گفتي اين دعا بخوان: «اللّهمّ انت الّذي استجبت لآدم و حوّاء...» تا آخر دعا كه في الجمله طولاني است. 🏵 🎗🏵 🏵🎗🏵 🎗🏵🎗🏵 🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵 @ckutr6
💢سرگذشت زندگی پناه ✍قسمت 16 _دهنش یجوری نیست ؟ +سه بار تزریق کرده عزیزم با اعتراض کیان ساکت میشویم ، ولی من تمام فکرم بجای صحنه ،مشغول حرف‌هایی ست که میشنوم . _این دختره کیه ؟ ندیده بودمش +اونم تو رو ندیده _چه ربطی داره ؟ +بیخیال از نمایش سر در نمی‌آورم. انگار بین این جمع فقط هنگامه را پسندیده‌ام. بعد از شام و موقع خداحافظی هنگامه دعوتم میکند به دورهمی هفته ی بعدشان _بهت می‌زنگم ، خیلی خوش میگذره بچه ها همه نایسن بیا یکم دلت وا شه و دوستای عجقولی پیدا کنی نمیخوام مزاحمت بشم +چه مزاحمی ! هرچی بیشتر باشیم خوبتره، ازین فکرا نکنی که از دستت ناراحت میشما _آخه … +آخه نداره ، فقط حواست باشه که اینجوری سایلنت نباشی همه جا ، نمی‌صرفه ! _یعنی چی ؟ +وای خدا ! کیان یکم برا دوستت وقت بذار خب _چشه مگه ؟ +خیلی بی حاشیه ست ! میخندند و پارسا می گوید : _کیان خودش کلا تو حاشیه ست ،یعنی تجربه ثابت کرده ! یادتونه که و نیشخندی به صورت منقبض شده ی کیان می‌پاشد .چقدر مرموز میکنند خودشان را ! با کیان دعوا کرده‌ام و سردرد بدی دارم . امروز بعد از کلاس بیرون از دانشکده دست در دست دختری که اتفاقا از بچه های ترم بالایی بود دیدمش … دو سه دقیقه جوری که کیان ببینتم ایستادم تا باهم خداحافظی کردند و بعد با توپ پر رفتم به سراغ کیان ، فکر میکردم از دیدنم تعجب کند که غافلگیرش کردم اما خیلی عادی و مثل همیشه احوالپرسی کرد و باعث شد عصبی‌تر بشوم و با غیظ بگویم : _خوش گذشت ؟ +کجا ؟ _نگفته بودی با این دختره میپری +کی ؟ الی رو میگی ؟ _همین ، ولی که الان اینجا بود +خوبی پناه ؟ چرا اعصابت خرابه ؟ _یه سِرچی بکنی شاید بفهمی چرا خوب نیستم … +والا چیزی به ذهنم نمیرسه _عجب ! نکنه من بودم الان صدای خندم تا حیاط دانشکده میرسید با ؟ +یعنی چی ؟ به کسی چه مربوطه که ما داشتیم می‌خندیدیم ؟من محدودیتی نمی‌بینم تو رابطم با هم دانشگاهی ها یا هر کسی دیگه _واقعا که کیان +جو گیری ها پناه ! نکنه فکر کردی چون ده روزه باهم دوست شدیم الان باید آمار گپ و گفت و کارای منو داشته باشی یا اصلا ازت بترسم که تو روی کسی بخندم ! _فعلا که خوب +معلومه که هستم ! ببین پناه خوب گوش کن دختر خوب. من و تو فقط دوتا دوستیم نه چیز دیگه ای ! این دوستی هیچ نداره نه برای من نه تو پس بیخودی شلوغش نکن .منم آدم انزواطلبی نیستم گر گرفته بودم از حرف هایی که تند تند داشت بارم میکرد .پریدم وسط حرفش و گفتم : _بسه کیان چیزایی که باید می شنیدمو شنیدم و سر و ته حرفات برام خوب روشن شد . منتها ازین به بعد خیلی رو دوستی من حساب نکن ! البته برات نباید مهمم باشه تو که ماشالا انقدر صنم داری که معلوم نیست من کدوم یاسمنم … و بدون اینکه منتظر حرف یا عکس العملی از جانب او باشم دربست گرفتم و برگشتم خانه . شاید انقدری که از برآشفته بودم از دیدنش با الی ناراحت نبودم! هنوز سرم سنگین است و انگار کسی دنگ دنگ با چکش درست روی مغزم میکوبد کیفم را زیر و رو میکنم اما هیچ قرص مسکنی نیست که به امید بهتر شدن قورت بدهم ! روسری م را از روی مبل برمیدارم و بدون اینکه تلاشی بکنم برای جمع کردن موها یا پوشاندن دستم که بخاطر آستین کوتاه بودن لباس بدون پوشش مانده، راهی راه پله میشوم . در میزنم و نزدیک یک دقیقه معطل میشوم تا بالاخره باز میکند . خداروشکر فرشته است _سلام خانوم کم پیدا ، چه عجب این طرفا پناه آوردی ؟ با دیدن لبخند نمیتوانم خیلی بداخلاقی کنم +سلام ، ما که دیروز همو دیدیم _اون که دو دقیقه بود تموم شد رفت ! تازه کمکم نکردی گل بکاری که … +حالا بعدا گلایه کن ، سردرد امانم رو بریده ولی مسکن ندارم .داری ؟ _چرا ؟ خدا بد نده +چه میدونم ، سابقه داره این درد لعنتی _بیا تو ، هم قرص داریم هم گل گاوزبون که درمون دردته +نه مزاحمتون نمیشم _بیا بابا ، من تنهام دارم آشپزی میکنم دستم را میکشد و در را می‌بندد ، از تنهایی که بهتر است ! حداقل چند دقیقه از فکر کیان بیرون می‌آیم و حواسم پرت صحبت‌های شیرین فرشته میشود … +بشین خوش اومدی چشم میچرخانم توی سالن ، همه جا تمیز و پر از آرامش است … می نشینم و نگاهم گره میخورد به قاب عکس کوچکی که روی میز تلویزیون است . چطور قبلا عکس شهاب را اینجا ندیده بودم ؟ سرم تیر میکشد ، آخی میگویم و از فرشته میپرسم : _بقیه کجان ؟ +مامان و بابا رفتن خونه‌ی عموجان، بفرمایید اینم قرص . الان برات گل گاوزبان هم میذارم _مرسی جلد صورتی قرص را باز میکنم و با آب خنکی که آورده می‌بلعمش. از توی آشپزخانه داد میزند +لیمو داشته باشه ؟ _نه ترش دوست ندارم +دیشب چقدر دیر برگشتی راست میگفت،...... ادامه دارد.... @ckutr6
سرگذشت زندگی پناه ✍قسمت 17و18 راست میگفت ، با کیان کمی خیابان گردی کرده بودیم و تا برسم ساعت از ۱۱ هم گذشته بود . _چطور ؟ می‌نشیند روی کاناپه و ظرف شیرینی را روی میز میگذارد . +دلواپست شدم ، آخه شهاب گفت عصر دیدت که داشتی میرفتی بیرون..... داغ میکنم ، پس آمارم را داده بود پسره‌ی فضول ، با لج میگویم : _خب ؟ خان داداشتون مگه تایمر انداخته بوده برای ورود خروج من ؟ فرشته با چشم‌های گرد شده میگوید: _باز که ترش کردی زود +آره چون از جماعت خاله زنک بدم میاد _من هیچ طرفداری نمیکنم ولی قضیه چیز دیگه ای بود +جز آمار دادن چی میتونسته باشه ؟ _بابا من داشتم میومدم بالا ، شهاب گفت نرو کسی نیست احتمالا +همین ! _آره والا همین +یعنی هیچ حرفی هم در مورد تیپمو اینا نزد ؟ _داداش ما رو قاطی این خاله زنک بازی ها نکن خانوم جان ! میخندد و بلند میشود دنبالش تا توی آشپزخانه میروم +خیله خب باور میکنم توی لیوان دسته‌دار مایع سیاه رنگی میریزد و تکه کوچکی نبات هم می‌اندازد و به دستم میدهد. _تا گرمه بخور ، ببینم سالاد ماکارانی دوست داری ؟ +مرسی چه بوی خوبی داره این، آره اهل اینجور غذاهام اصلا _پس بهت این نوید رو میدم که چند دقیقه‌ی دیگه یه سالاد ماکارانی عالی باهم میخوریم انقدر خوب و شاد است که مرا هم سر ذوق می‌آورد .سفره را روی میز میچینیم ، سردردم آرام تر شده و با اینکه حواسم پرت فرشته و غذای خوش آب و رنگش شده اما باز هم یادآوری دعوای امروز و حرف‌های کیان اذیتم میکند . +چه خوب شد اومدی پناه ، وگرنه تنهایی نمی‌چسبید _چون نمی‌چسبید این همه تدارک دیدی برای خودت ؟ +مگه خودم دل ندارم ! آدم باید به شخص شخیص احترام بذاره عزیزم _اوه بله … خوشمزه شده +برات میکشم ببری برای شامت _دست و دلبازیت به کی رفته شما ؟ +آقاجونم اینا … از لحن بامزه‌اش میخندیم ،صدای زنگ در که بلند میشود فرشته هم از روی صندلی بلند میشود و متعجب می‌پرسد : _یعنی کیه ؟ تو ادامه بده من الان میام به دو دقیقه نمی کشد که دست پاچه برمیگردد و میگوید : +شهاب الدینه تحت تاثیر هول بودن او من هم مثل شوک زده از جا میپرم _خب چیکار کنیم ؟ +داره میاد بالا ،یه دقیقه بیا دنبالش تا توی اتاق تقریبا میدوم ! کشوی پاتختی را باز می کند ، چادری را به دستم میدهد و با میگوید : _اینو بنداز سرت بیا بیرون تردیدم را میبیند و دوباره میگوید : +باشه ؟ من دلم میخواد ناهار باهم باشیما صدای سلام بلند شهاب را که میشنود نگاهی به من میکند و بیرون میرود ناراحت شدم ؟! به چادر مچاله شده ی توی دستم خیره میشوم . خوبش را میشود نفس کشید اما من و چادر رنگی سر کردن !؟ آن هم بخاطر پسری که هنوز هم معتقدم جانماز آب می کشد ؟! چادر را با اکراه می‌اندازم روی زمین ولی هنوز دو دلم یاد حرف‌های افسانه می‌افتم ” مگه یه چادر سر کردن چقدر سخته که اینهمه بخاطرش تو روی منو بابات وایمیستی ؟ تو از بس لجبازی روز به روز داری بدتر میشی و اگه اینجوری پیش بری آخرش آبروی این بابای مریضت رو میبری! حالا من به درک ، بیا به دین و ایمون داشته و نداشته‌ی خودت رحم کن و وقتی مهمون میاد خونه یکم خودتو جمع و جور کن حداقل بخدا انقدرام که تو سختش میکنی بد نیستا !” تمام سال‌های گذشته انقدر اینها را شنیده بودم که مغزم پر بود اما حالا فرشته کرده بود ، شبیه توپیدن های افسانه نبود ، اینجا همه چیز دارد فقط کاش شهاب نبود ! روسری‌ام را گره میزنم و چادر را برمیدارم ، توی هوا بازش میکنم و غنچه‌های ریز و درشت مخملی اش دلم را می‌برد جلوی آینه می‌ایستم و به خود نیمه محجبه ام لبخند میزنم !☺️ نمیدانم خودم را مسخره کرده‌ام یا نه، با آثار آرایشی که هنوز از صبح مانده و موهایی که از زیر روسری به بیرون سرک کشیده اند ،چادر سر کرده‌ام ! دوست دارم عکس العمل شهاب را ببینم ، شیطنت وجودم بالا میزند در را باز میکنم و راه می‌افتم به سمت آشپزخانه صدایشان را میشنوم : _چرا زود اومدی ؟ +یه قرار داشتم بهم خورد ، چقدر خودتو تحویل میگیری _پس چی ! +چرا سبزی خوردن نداریم ؟ _آخه بی‌کلاس مگه با سالاد ماکارانی کسی سبزی میخوره ؟ +بی‌کلاس اونیه که سالادش مزه‌ی ماست میده بجای سس سفید و بلند میخندد ، من هم میخندم ! چون نظر خودم هم همین بود . با ورودم به آشپزخانه غافلگیرش میکنم. خنده اش جمع میشود، نگاه متعجبش بین من و فرشته تاب میخورد. بعد از چند ثانیه تازه به خودش می‌آید، بلند میشود و با متانت سلام میکند ،انگار نه انگار یک دقیقه پیش مشغول شوخی کردن بود ! جوابش را میدهم ، چادر از روی سرم سر میخورد، محکم زیر گلویم می‌چسبمش. یاد می‌افتم و شاه عبدالعظیم رفتن و چادرهای دم ..... 🕊ادامه دارد.... @ckutr6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا