1_2005596390.m4a
3.42M
زیارت آقا امام حسین علیه السلام از راه دور
⚫️این زیارت کوتاه و بسیار پر محتوا را هر روز بعد از خواندن نمازهایمان بخوانیم
این زیارت در مفاتیح نوین آیت الله مکارم آمده است
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سه بار بگوییم:صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
یک بار بگوییم:السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ
بعد هم بگوییم: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ وَابْنَ مَوْلاىَ، وَ سَیِّدى وَابْنَ سَیِّدى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ اَلشَّهیدُ بْنُ الشَّهیدِ، والقَتیلُ بْنُ الْقَتیلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَکاتُه أَنَا زائِرُکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ بِقَلْبى وَ لِسانى وَجَوارِحى، وَ إِنْ لَمْ اَزُرْکَ بِنَفْسى مُشاهَدَةً لِقُبَّتِکَ فَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ، وَ وارِثَ نُوح نَبِیِّ اللهِ، وَ وارِثَ إِبْراهیمَ خَلیلِ اللهِ وَ وارِثَ موسى کَلیمِ اللهِ، وَ وارِثَ عیسى رُوحِ اللهِ، وَ وارِثَ مُحَمَّدِ حَبیبِ اللهِ وَنَبِیِّهِ وَرَسُولِهِ، وَ وارِثَ عَلِیٍِّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَصِىِّ رَسُولِ اللهِ وَ خَلیفَتِهِ، وَ وارِثَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَصِىِّ أَمیرِ الْمُؤْمِنین لَعَنَ اللهُ قاتِلیکَ، وَجَدَّدَ عَلَیْهِمُ الْعَذابُ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَة، أَنَا یا سَیِّدى مُتَقَرِّبٌ إلَى اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ، وَ إِلى جَدِّکِ رَسُولِ اللهِ، وَ إلى أَبیکَ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَإلى أَخیکَ الْحَسَنِ، وَإلَیْکَ یا مَوْلاىَ، فَعَلَیْکَ السَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ بِزِیارَتى لَکَ بِقَلْبى وَ لِسانی وَ جَمیعِ جَوارِحی فَکُنْ یا سَیِّدی شَفیعى لِقَبُولِ ذلِکَ مِنِّی، وَ أَنَا بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِکَ وَاللَّعْنَةِ لَهُمْ وَعَلَیْهِم أَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ وَإِلَیْکُمْ أَجْمَعینَ، فَعَلَیْکَ صَلَواتُ اللهِ وَ رِضْوانُهُ وَ رَحْمَتُهُ
سلام بر تو اى مولاى من و اى فرزند مولاى من و اى آقاى من و اى فرزند آقاى من، سلام بر تو اى مولاى من شهید فرزند شهید و اى کشته فرزند کشته، سلام بر تو، و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد، من زائر تو هستم اى فرزند رسول خدا با قلب و زبان
و تمام اعضا، هر چند تو را از نزدیک زیارت نکردم و بارگاه تو را ندیدم،پس سلام بر تو اى وارث آدم برگزیده خدا، و وارث نوح پیامبر خدا، و وارث ابراهیم خلیل الله و وارث موسى کلیم الله و وارث عیسى روح الله و وارث محمد حبیب خدا و نبى او و رسول او و وارث على امیرمؤمنان وصىّ رسول خدا و جانشین او و وارث حسن بن على وصىّ امیرمؤمنان، خدا لعنت کند کسانى که تو را شهید کردند و در این ساعت و در هر ساعت عذاب تازه اى بر آنها بفرست، اى آقاى من! به سوى خداوند متعال و جدّت رسول خدا وپدرت
امیرمؤمنان و برادرت حسن و به سوى تو اى آقاى من تقرّب مىجویم، پس سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد با زیارتى که تو را با قلبم و زبانم و جمیع اعضایم نمودم، پس اى آقاى من! شفیع من براى قبول این زیارتم باش. من با بیزارى جستن از دشمنان تو و لعنت بر آنها به خدا و به همهی شما تقرّب مى جویم پس درود و رضوان و رحمت خدا بر تو باد
📚(منبع:مفاتیح نوین آیت الله مکارم)
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
957_61_2.mp3
798.6K
🌹 زیارت امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف بعد از نماز صبح🌹
🤲 اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ، وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
التماس دعای فرج 🤲
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
⭐کانال ارتباط با خدا🙏 ⭐
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗سجده بر یک فرشته💗 قسمت20 مامان بابام که منتظرم بودم با گفتن قبول باشه دخترم از امام زا
داستان سجده بر یک فرشته 👇👇👇
پارت 21_22_23_24_25
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁سجده بر یک فرشته🍁
قسمت21
محدثه: وای خدای من الان حالت چطوره...؟
خوبی...؟
کجایی منا جان...؟
مامان بابا دارند میان الان راه میفتیم...
منا :الان خوبم فکر کردم تو رو دزدیدند...
محدثه: خدا رو شکر من بهت زنگ میزنم...
مامان و بابا سوار ماشین شدن...
مامان:محدثه کاش تو هم میآمدی یه چیزی میخریدی...
محدثه : ان شاءالله دفعه دیگه باهم اومدیم ...
بابا ماشین روشن کرد حرکت کردیم...
به این فکر می کردم که
با تحویل دادن فلش دست از سرمون بر میدارند آیا...
یا نه...
مامان :محدثه...محدثه ...
محدثه: جانم مامان ...
مامان :اتفاقی افتاده از وقتی راه افتادیم تو فکری...؟
چیزی شده...؟
محدثه: نَنَع چیزی نشده فقط فکرم یکم مشغول کارهای هئیتِ...
مامان اشاره ای به بابا کرد...
بابا : محدثه بابا چیزی شده به ما هم بگو نگو نفهمیدم ها یه چند روز تو خودتی اتفاق افتاده...؟
محدثه: نه بابا چه اتفاقی...
مامان: ولی خیلی مشکوک شدی چند روزه ...
مامان: حواست نبود داشتم میگفتم که برادرت فردا میاد...
نمی دونم چطور دل کنده از بچه های خوزستان...
مامان : الهی بمیرم بچه ام از زمان کرونا تا الان سری نزده بهمون
دلم براش تنگ شده...
بابا:قربون اون دلت بشم من...
ان شاءالله سالم باشه و بتونه به مردم سرزمینش خدمت کنه...
مامان : ان شاءالله...
وقتی که رسیدیم...
بابا ماشین جلوی دم در خونه پارک کرد...
من سریع از پدر ومادر وارد خونه شدم ...
نگاهی به خونه و اتاق ها انداختم...
هوووف و یکنفس راحت کشیدم
خدا را شکر خونه بهم نریخته نبود...
گوشیم که زنگ خورد...
یک هینی کشیدمو بدو بدو خودمو رسوندم به اتاقم درو بستم...
جواب دادم...
محدثه : الو بله...
ناشناس:
انگار امام زاده داوود خیلی خوش گذشته با خانواده بهت هان ...؟
اون گردنبدو رو کدوم گوری قایم کردی هااان...
محدثه : هی عوضی تعقیب می کردی ...
نانشناس :خفه شو...
ببین خوب اون گوش هاتو باز کن زنگ زدم بهت بگم چند روز دیگه باهات تماس میگیرم برای تحویل اون گردنبده...
وای به حالت...
نذاشتم حرفش تمومبشه...
محدثه : من چیزی رو تحویل توی عوضی نمیدم از کجا معلوم بعد تحویل گردنبد دست از سرمون برداری هان چطور میتونم به توعه عوضی اعتماد کنم...؟
ناشناس : مجبوری که اعتماد کنی ...
تو که نمیخوای اتفاقی برای اعضای خانواده ات بیفته...
محدثه : دهنتو آب بکش بیشعور چیکار به خانواده ام داری
ناشناس: اگه نمیخوای اتفاقی براشون بیفته
پس اون کاری رو که بهت میگیم و انجام میدی...
بیشعور حرفشو زد گوشیو قطع کرد...
تو خواب ببینی گردنبده رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ckutr6
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗سجده بر یک فرشته💗
قسمت22
خدایا خودت یک راهی نشونم بده بگو من چیکار کنم ...
اگر فلش بهشون تحویل بدم خون یه بی گناه پایمال میشه ...
اگه تحویل ندم جان خانواده ام به خطر میفته
سُر خوردم نشستم زمینو تکه دادم به دیوار ...
ای پناه بی پناهان خیلی به آغوش گرمت نیاز دارم خودت کمکم کن ...
تقی به در اتاقم خورد ...
محدثه بله بفرمایید ...
صدای نیومد ...
بازم تقی به در خورد
بلند شدم خودم در باز کردم ...
وااای نَع
شوکه شده بودم ...
محدثه : دا....دادا....داداش...
داداشم پریدم تو بغلش داداشم کجا بودیییی زدم زیر گریه...
محمد: ای بابا این چه استقبالی آخه اَه ببین دختر آب بینیت لباسمو چیکار کرد...
من که مُحکم از گردنش آویزون شدمو بودم با این حرفش بینیمو بلند کشیدموو یک مااااچ آبدار از لپش گرفتم الهی فدات بشم خودم میشورم...
انگاری خدا داداش محمدمو یک نشونه فرستاده بود برام...
محمد: بیا پایین بابا چه خبرته این چه جور سلام کردنه آخه اَه...
محدثه : سلام داداشی الهی محدثه فدات بشه میدونی چند ماه ندیدمت...
چقدر دلم برات تنگ شده بود...
محمد یکنگاهی از بالا تا پایین بهم انداختو گفت:
محمد: سلام خوشکل محمد منم دلم برات اندازه نخود شده بود...
محدثه: داداااااش...
محمد: جون داداش نمیزاری بیام تو بابا من خسته ام ی تعارفی کن بیام تو...
از در اتاقم کنار رفتم و گفتم
محدثه: مامان گفت: فردا بیای...!!!!
محمد: اگه ناراحتی برم فردا بیام ...
محدثه : عععه داداش اذیت نکن چمدونت کو پس نکنه
سوغاتی یادت نرفته...
محمد: هیی هی بزار از راه برسم بعد سراغ سوغاتی ها رو بگیر...
قیافه امو مظلوم کردم گفتم:
محدثه : یعنی هیچی نیاوردی برام...
محمد :نه ...
قیافه مظلوم تر کردم....
و باز از گردنش آویزون شدمو و باز لپشو ماچ کردم گفتم:
محدثه : اشکال نداره خودت برام سوغاتیی
محمد لبخندی زد گفت:
محمد: ببینم این کارا یعنی چی دختر باید سنگین باشه...
باز چهره امو مظلوم کردم زل زدم به صورتش
محمد: میگم محدثه میدونی با این مظلوم نمایی الان شبیه چی شدی..
محدثه : نه شبیه چی...
محمد: یه گربه تو شرک بود...
با مشت زدم تو بازوش ...
محدثه : من دیگه باهات قهرم...
محمد: حالا قهر نکن میشه سوغاتی برات نیارم...
ساکمو باز کردم بهت میدم..
صدای مامان اومد...
مامان: محدثه محمد خسته نکن بذار استراحت کنه خودت هم اگه کاری نداری بیا کمکم شام درست کنیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ckutr6
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗سجده بر یک فرشته💗
قسمت23
داداش محمدم پیشانیمو بوسید و گفت:
محمد:پاشو برو به مامان کمک کن تا بعد سوغاتی هاتو بدم...
محدثه: چشم...
محدثه : من اومدم مامان چیکار باید بکنم ...
مامان: بیا سالاد آماده کن...
یکساعت بعد :
مامان : غذا آماده اس پدر پسری بذارید بقیه حرفهاتونو واسه بعد بیاید شام...
بابا و محمد وارد آشپزخونه شدند...
بابا :خانم غذا رو بکش که بد جوری گرسنه ام ...
یه باره دیدی این دخترتو یه لقمه کردم...
محدثه : عه بابا چرا من محمد که از من بهت نزدیکتره...
بابا: آخه تو خوشمزه تری ...
صدای خنده محمد بلند شد...
محمد : میگم بابا حالا نخورش بی داماد می مونیم ها...
محدثه : مممحححححمد مامان ببین ی چیزی میگمآ
مامان :محمد سر به سرش نذار این جنبه نداره ببینم پسرم کی کارت توخوزستان تموم میشه...
میای تو بیمارستان تهران کار کنی...؟
با دایی عباست حرف زدم هماهنگ کردم تو یکی از بهترین بیمارستانهای اینجا مشغول کار بشی.
لبخند محمد محو شد...
خودشو روی صندلی جابجا کرد...
محمد: مامان من از زمانی که دانشگاه قبول شدم در مورد پزشکی یه چیزی دیگه ای فکر میکردم
که اشتباه بوده...
الان که دارم در مناطق محروم طبابت می کنم نگرشم در مورد پزشکی تغییر کرده من نمیخام بیام تو بهترین بیمارستانهای تهران...
دلم میخاد برم به نقاطه محروم کشورم به مردم باغیرت روستاها و جاهای دور افتاده خدمت کنم...
اون قضیه اومدنم هم به بیمارستان توی تهران هم که دایی قولشو داده منتفیه..
مامان : محمد اینجا با اون جا چه فرقی داره آخه؟
محمد: خیلی فرق میکنه مادرمن اینجا هرچی بخواهی فراهم هست ولی اونجا نه ...
در ضمن اونجا قشر کم درآمد زیاد هست و امکانات پزشکی کم اونا نیاز به کمک دارند از نظر پزشکی ...
تازه میخام با چندتا از دوستام صبحت کنم که به گروه ما ملحق بشند...
مامان : نمیتونم بهت بگم نرو ...
عاقبت به خیر بشی پسرم...
محمد چقدر بزرگ شده چه طرز فکرش تغییر کرده...
کاش منم مثل برادرم مهربون وبا گذشت فداکار باشم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ckutr6
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗سجده بر یک فرشته💗
قسمت24
بعد از خوردن شام ظرفهارو که شستم رفتم تو اتاق...
باز اون فلش و گردنبد وماجرا امروز فکرمو مشغول خودش کرده بود که تقی به در اتاق خورد...
محمد :آبجی اجازه هس..
محدثه :بیا تو داداش ...
محمد :راستش اومد سوغاتی ها تو بدم
وهم درباره یک چیزی باهات حرف بزنم....
محدثه : آخ جون سوغاتیییی
محمد: آروم تر چه خبرته تو دختر قابل خواهر خوشکلمو رو نداره...
محدثه : وااای محمممد چه قدرررر خوشگله ...
(یه چادر عبایی عربی از اونایی که خیلی وقته پیش می خواستم بخرمش)
محدثا :ممنون داداش زحمت کشیدی....
محمد:خواهش میکنم...
محمد: حالا نمخاد این قدر تعارف کنی من که میدونم تو منتظر سوغاتی بودی کلک...
اممممم راستش محدثه جان مامان و بابا میگن این چند روز حالت یجوری شد...
یکمی عوض شدی...
شبها کابوس میبینی ...
میدونی مامان و بابا خیلی نگرانت شدن...
میگم اتفاقی برات افتاده...؟
می تونی به من بگی سعی می کنم کمکت کنم چی شده بهم بگو...
هممی ترسیدم و هم
دو دل بودم که حرف بزنم ...
محمد : ببین اگر مشکلی هس تو دلت نگه ندار...
کسی اذیت کرده؟؟
اینطور که توسکوت کردی و حرفی نمیزنی مطمئن شدم که یه اتفاقی افتاد...
محدثه جان من داداشتم غریبه که نیستم نترس هر چی شده بهم بگو...
هی با توام ها تا نگی از اتاقت بیرون نمیرم...
اصلا امشب می خوابم پیش تو...
با این حرفهاش بغض تو گلوم شکستو اشکهام شروع به ریختن کردن ...
محمد بغلم کرد محدثه نترس بگو چی شده...؟
محدثه : داداش تو بد ماجرایی ناخواسته گیر افتادم...
محمد : داری نگرانم می کني بگو ببینم چی شده ...
تموم ماجرا براش تعریف کردم...
محمد که شوکه شده بود از شنیدن ماجرا تو فکر فرو رفت...
محمد: غیر از دوستت (منا)کی دیگه میدونه.
محدثه :فقط منا...
محمد: اشتباه کردید باید از همون اول پیش پلیس میرفتید...
نمیزاشتید اینقدر طول بکشه...
الان زنگ میزنم آرمان ماجرا رو بهش میگم تا بتونه کمکمون کنه...
محدثه: آرمان کیه؟؟
محمد:پسر حاج حسین دیگه؟؟
محدثه : اون برای چی؟؟
محمد: خوب پلیس دیگه...
محدثه: نَ پسر حاج حسین پلیسه...؟؟؟!!!!!
محمد:آره نمیدونستی ...
محدثه : نه نمیدوستم فقط چندبار با حاجی تو هیئت دیده بودمش همین...
محمد : به مامان و بابام چیز نمیگم فعلا
نمیخوام نگران شون کنم ...
بذار زنگ بزنم ببینم آرمان چی میگه....
محدثه: فقط اگه زنگ زدن بهم بگو ها چی گفت :
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ckutr6
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗سجده بر یک فرشته💗
قسمت25
بعد از یکساعت محمد باز اومد تو اتاقم
...
محمد : با آرمان حرف زدم ماجرا رو گفتم بهش گفت: فردا مثل مثل همیشه بیایی هئیت
اون فلش رو باهات بیار تحویلشون بده ...
محدثه: آخه محمد...
محمد: آخه نداره محدثه اعتماد کن خب نترس اتفاقی واست نمی افته که
آرمان گفت : از اطلاع اون فلش کپی میگرن بهت میدن دوباره...
به احتمال زیاد تحت نظری پس برای این که شک نکنند با اون دوستت برو ...
آرمان میگفت : اونا فقط میخوان بدونند چند نفر از اطلاعات اون فلش باخبرند ...
که بعدا سرشون زیر آب کنند...
محدثه تو و دوستت واقعاًشانس آوردید که هنوز کاری باهاتون نداشتن ...
فعلا استراحت کن فکرت زیاد مشغول نکن...
نترس من کنارتم...
شب بخیر...
محدثه : شب بخیر داداش خوشحالم که هستی برو بخواب امروز با خستگی زیاد منم خسته ات کردم...
محمد : هر وقت خواستی میتونی باهم حرف بزنی... بگیر بخواب...
داداش رفت ولی من
بااین حرفا فکرم بیشتر مشغول شدو...
تا اذان صبح پلک رو هم نزاشتم...
بعد از نمازصبح هم پاشدم وسایل صبحانه رو آماده کردم...
دیگه خورشید داشت کم کم طلوع میکرد...
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به منا باهاش هماهنگ کردم که بعد از ظهر بریم هیئت ...
داشتم برای منا توضیح میدادم که
داداش محمدم وارد آشپزخونه شد ...
گفت : بهش بگو با داداش میام دنبالت...
محدثه: شنیدی منا پس آماده باش بعد ظهر میآییم دنبالت...
محدثه : تو گفتی طبیعی رفتار کنیم الان با تو بریم هیئت...؟
محمد با خنده گفت : ببینم برادرت تا دم هیئت برسوندت غیر طبیعیه...
محدثه : اونا که نمیدون که برادر دارم...
محمد: چرا نمیدونند حتما اطلاعاتی ازخانواده دارند حتی از اون دوستت...
مامان و بابا وارد آشپزخونه شدند...
مامان:چی شده سحر خیز شدید خواهر وبرادری
بابا : من گفتم الان محمد تا ظهر از اتاقش بیرون نمیاد...
محدثه : مامان من همیشه سر خیزم...
مامان لبخندی زد
مامان : تو اگه این زبان نداشتی میخواستی چکار کنی...
حال یه نیمرو برای من بابات درست کن ببینیم...
محدثه : چشم مامان گلم...
مامان :محمد ،محدثه یه دوست داره خیلی دختر خوبیه اگه موافق باشی بریم برا خواستگاری...
محمد که داشت چای میخورد چاپرید به گلوش و شروع به سرفه کرد
مامان:وای قربونت بشم مادر چی شد یباره...
بابا لبخند زده و گفت:
بابا: خانم یهویی برا منم برند خواستگاری هول میشم دیگه...
محمد :نه بابا چه هولی لقمه چای پرید به گلوم،
نه مادر جان فعلا قصد ازدواج ندارم...
مامان لبخندشو خورد...
مامان :مگه تو دختر این حرفا رو میزنی 30سالت دیگه ها الان باید دوتا بچه هم داشتی...
فعلاً هم نکن که
من میرم با مامانش حرف میزنم تماااام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ckutr6
🌸نماز مخصوص شب چهارشنبه
جهت آمرزیده شدن گناهان :
🌸نماز شب چهار شنبه دو رکعت نقلشده است، در هر رکعت بعد از حمد آیة الکرسی و سوره قدر و سوره نصر را یک مرتبه و سوره توحید را سه مرتبه.
🌸 کسی که این نماز را بخواند خدای تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد.
#کانال_حرف_دل
┄┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┄
@ephjbm
اجابت_حاجت
🌸✨هر کس در چهارشنبه
۱۰۰ بار↯↯
يَا بدیعَ السماواتِ وَ الارض را
بخواند و ۱۰۰ صلوات فرستد
و بہ امام باقر هدیه کند
به هر حاجتی نائل گردد✨
#کانال_ارتباط_با_خدا
┄┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┄
@ckutr6