﷽
🧎🏻↵یکی از نمازهای سریعالاجابه،نماز استغاثه به حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست
🟩 امامصادقعلیهالسّلام:
◽️ اگـر
حاجتی داشتی که دستت از آن کوتاه بود این نماز را بخوان که خدا حاجتت را برآوردهمیکند.
این نماز آرامش عجیبی به انسان میبخشد و در برآوردهکردن حاجات،کیمیاست
بسیارحاجتدهنده ومجرّب برای تمامحوائجسنگین
طریقه خواندن نماز
☟ ☟ ☟
💎مانندنمازصبح
1⃣دورکعت بهنیت نمازاستغاثه به حضرتزهـراۜ
2⃣بعدازنماز
🧮 سه بار
☜اَللّٰـهُ اَكْـبَـر
3⃣سپس تسبیح حضرتزهـراۜ
🧮۳۴مرتبه
☜اَللّٰـهُ اَكْـبَـر
🧮۳۳مرتبه
☜اَلْـحَـمْـدُلِلّٰـه
🧮۳۳مرتبه
☜سُـبْـحـٰانَ ٱللّٰـه
را بگو،آنگاه
4⃣بهسجده برو
🧮 صد مرتبه
⃟⃝🌹یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ اَغـیٖـثـیٖـنـیٖ
ایسرپرستم
ایفاطمه به فریادمبرس
5⃣سمت راست صورت را روی مُهر
🧮صد مرتبه
⃟⃝🌹یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ اَغـیٖـثـیٖـنـیٖ
دوباره
6⃣به سجده رفته
🧮 صد مرتبه
⃟⃝🌹یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ اَغـیٖـثـیٖـنـیٖ
و
7⃣طرف چپ را گذاشته
🧮 صد مرتبه
⃟⃝🌹یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ اَغـیٖـثـیٖـنـیٖ
و بارسوم
8⃣به سجده رفته
🧮 صد و ده مرتبه
⃟⃝🌹یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ اَغـیٖـثـیٖـنـیٖ
را میگویی
📿↼و
حاجت میخواهی که به حرمت حضرت برآورده میشود.
(و
❍حضـرتانشـاءالله در پیشگاهخـداوند براى برآمدن آن حاجت،شفاعت خواهدنمود.)
❴جمعاً
🧮۵۱۰مرتبه گفته میشود❵
📚مفاتیحالجنان
📚بحارالانوار،ج۹۱،ص۳۰
📚بلدالامین،ص۱۵۹(با مقداریتفاوت)
◌◌◌◌
✨بخوانیم به نیت بزرگترین حاجت عالَم:
ظهور مهدیِ زهـراۜ
@ckutr6
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠دعای اللهُمَّ اهدِنِی مِن عِندِک .
.. یکی دیگر از تعقیبات مشترک نماز است که بعد از هر نماز خوانده می شود. در این دعا، درخواست های بنده از خداوند و ... مطرح شده است:
پس بگو:
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃اللَّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ وَ أَفِضْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ انْشُرْ عَلَيَّ مِنْ رَحْمَتِكَ
اى خدا مرا از نزد خود به خود راهنمايى فرما و بر من از فضل و احسانت افاضه كن و رحمتت را بر من منبسط گردان
🌺🍃وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُبْحَانَكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ
و بركاتت را بر من نازل نما منزهى تو كه جز تو خدايى نيست
🌺🍃اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي كُلَّهَا جَمِيعاً فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ كُلَّهَا جَمِيعاً إِلاَّ أَنْتَ
تمام گناهانم را ببخش كه جز تو كسى كه گناه خلق را تمام ببخشد نيست
🌺🍃اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَرٍّ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ
خدايا درخواست مى كنم از هر خيرى كه علم تو به آن محيط است و پناه مى برم به تو از هر شرى كه علم تو به آن محيط است
🌺🍃اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَافِيَتَكَ فِي أُمُورِي كُلِّهَا وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَ عَذَابِ الْآخِرَةِ
خدايا من از تو در تمام امور عافيت مى طلبم و به تو پناه مى برم از خوارى دنيا و عذاب آخرت
🌺🍃وَ أَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَ عِزَّتِكَ الَّتِي لاَ تُرَامُ وَ قُدْرَتِكَ الَّتِي لاَ يَمْتَنِعُ مِنْهَا شَيْءٌ
و پناه مى برم به نور ذات بزرگوارت و به عزتت كه عزتى فوق آن نيست و توانائيت كه هيچ چيز سرپيچى از آن نتواند كرد
🌺🍃مِنْ شَرِّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنْ شَرِّ الْأَوْجَاعِ كُلِّهَا وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ (آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا)
كه مرا حفظ كنى از شر دنيا و آخرت و شر دردها تمام دردهاى عالم و از شر هر جانورى كه تو مهارش را دارى
🌺🍃إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)
وَلاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
بدرستى كه پروردگارم بر روش درستى است و قدرت و نيرويى جز از خداى بلند رتبه بزرگ نتواند بود
🌺🍃تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَ (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً
توكل و اعتماد مى كنم بر آن زنده اى كه هرگز نخواهد مرد و سپاس مخصوص آن خدايى است كه فرزندى ندارد
🌺🍃وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً)
و بر او شريكى در ملك و سلطنت نخواهد بود و ياورى كه بر عزتش افزايد نخواهد داشت و او را به بزرگى و بزرگوارى ياد كن
پس می خوانی تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام را.
التماس دعای فرج 🍃🌺🍃
#کانال_ارتباط_با_خدا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@ckutr6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حضرت محمد صلی الله فرمودند:
هرکس که خواهد خانه اش به نعمتِ
بی حساب آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
اول آنکه در آغاز هرکار بگوید:
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال
نصیبش شد، بگوید:
❤️الحمدالله رب العالمین
سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید:
❤️استغفرالله ربی و اتوب الیه.
چهارم آنکه چون غم و اندوه براو
هجوم آورد بگوید :
❤️لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
پنجم آنکه چون کارجدیدی شروع کند،گوید:
❤️ماشاالله
ششم آنکه چون از ظلم ستمگری هراس کند بگوید:
❤️ حسبناالله و نعم الوکیل.
❤️🌺 مبعث رسول اکرم(ص) مبارک❤
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
سلام امام مهربانم✋🌸
آب از سرم گذشتہ صدا میکنے مرا؟
در یڪ قنوٺِ سبز، دعا میکنے مرا؟
این شوقِ پر زدن ڪه بہ جایے نمیرسد
بال و پرم شڪستہ، هوا میکنے مرا؟
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 توصیه موکد،
مرحوم شیخ بهایی
🎥جهت رفع گرفتاری ،وگشایش امور
این دعارا11روز بعداز نماز صبح
به تعداد 11 بار را بخوانید .
🙏✨ یا مُسَبِّبُ سَبِّب
🙏✨یا مُفَتِّحُ فَتِّح
🙏✨یا مُفَرِّجُ فَرِّج
🙏✨یامُدَبِّرُ دَبِّر
🙏✨یا مُسَهِّلُ سَهِّل
🙏✨یا مُیَسِّرُ یَسِّر
🙏✨یا مُتَمِّمُ تَمِّم
🙏✨بِرحمتک یاارحم الراحمین ✨
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
⁉️چرا باید زیارت عاشورا بخوانیم؟
حضرت امام صادق(ع) فرموده: هرکس بوسيله خواندن زيارت عاشورا، جدم حسين(ع) را زيارت کند " چه از راه دور يا نزديک" به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد.
چند نکته در رابطه با اين حديث قابل ذکر می باشد:
اول اينکه گوينده مطلب يک امام معصوم است، بنابراين خيلی قابل اهميت می باشد.
دوم اينکه امام معصوم قسم می خورد که اين تأکيدی براينکه حتماٌ حاجت اين شخص را خداوند خواهد داد.
سوم اينکه می توان در صورتی که امکان نداشته باشد از نزديک امام حسين(ع) را بوسيله خواندن زيارت عاشورا زيارت کند، از راه دور اين کار را انجام دهد.
چهارم اينکه حاجات مادی و معنوی بوسيله اين زيارت توسط خداوند برآورده می گردد.
برای رسيدن به مقام قرب الهی نيز وسائل گوناگون وجود دارد ولی وسيله مطمئن، راحت، سريع و ... برای رسيدن به خداوند عشق به امام حسين(ع) می باشد.با عشق و ارادت به سالار شهيدان کربلا می توان سريعتر و مطمئن به هدف رسيد.
💯
برای رسيدن به محبت و عشق و علاقه امام حسين(ع) نيز راههای گوناگون وجود دارد ولی راهی که سريعتر انسان می تواند بوسيله آن به بارگاه امام حسين(ع) راه
يابد، و جزو شيفتگان و عشاق سيدالشهداء گردد، از طريق خواندن زيارت عاشورا و خصوصاٌ مداومت به خواندن اين زيارت شريف می باشد.
دلايل مختلفی برای اثبات اين ادعا وجود دارد که عبارتند از :
1- زيارت عاشورا از احاديث قدسی می باشد. روايت صفوان در مورد زيارت عاشورا بيان کننده اين امر است که جبرئيل امين اين زيارت را از طريق خداوند متعال برای پيامبر(ص) قرائت نمود و اين زيارت از طريق معصومين به امام باقر(ع) رسيد و از طريق اين امام معصوم به دست شيعيان و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت(ع) رسيده است.
2- ائمه ما شيعيان خصوصاٌ امام زمان(ع) تأکيد به خواندن و مداومت به خواندن اين زيارت شريف داشته اند، چنانچه در ملاقاتی که سيد رشتی با امام زمان(ع) داشته اند، امام زمان به سيد رشتی می فرمايند: که چرا عاشورا نمی خوانيد و بعد سه بار می فرمايند عاشورا، عاشورا، عاشورا.(مفاتيح الجنان- شيخ عباس قمی)
3- علماء وبزرگان ما نيز برخواندن عاشورا و مداومت به آن تأکيدفراوان داشته اند و خود نيز اين کار را انجام می داده اند و يکی از علل موفقيت اکثر بزرگان و علماء خواندن زيارت عاشورا بوده است.
چه بسيار زيبا است که انسان در هر زوز صبح 5 دقيقه از وقت خود را برای سالار شهيدان و زيارت عاشورا قرار دهد. چه صبح و روز زيبائی خواهد بود روزی که با نام و ياد عزيز زهرا(س) شروع شود.
مطمئن باشيد که امام حسين(ع) جواب سلام شما را می دهد. فقط بايد دل را پاک کرد تا جواب سلام امام را شنید و يقين داشته باشيد که جواب سلام را امام حسين(ع) می دهد، چون جواب سلام واجب است و امام معصوم محال است ترک واجب نمايد. فقط بايد گوش ما شنوا و لايق شنيدن جواب سلام ايشان باش
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
🌺☀️🌅☀️🌺
❇️ازحضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله)روایت کردهاند بعدنمازصبح بخوانید
✨اللّٰهُمَّ فاطِرَالسَّمَواتِ وَالْأَرْضِ،عالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ،الرَّحْمانَ الرَّحِيمَ،أَعْهَدُ إِلَيْكَ فِي هٰذِهِ الدُّنْيَاأَنَّكَ أَنْتَ اللّٰهُ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَاشَرِيكَ لَكَ،وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ.اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍوَآلِهِ ،وَلَا تَكِلْنِي إِلَىٰ نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداًوَلَا إِلىٰ أَحَدٍمِنْ خَلْقِكَ
فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَيْهاتُباعِدْنِي مِنَ الْخَيْرِ وَتُقَرِّبْنِي مِنَ الشَّرِّ،أَيْ رَبِّ لَاأَثِقُ إِلّا بِرَحْمَتِكَ،فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍوَآلِهِ الطَيِّبينَ وَاجْعَلْ لِي عِنْدَكَ عَهْداً تُؤَدِّيهِ إِلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لَاتُخْلِفُ الْمِيعاد
🌅☀️
❇️ازحضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله)
برطرف شدن ناخوشی وپریشانی،بعدازنمازصبح خوانده شود👇
💠لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً
وده مرتبه
💠سُبْحَانَ اللّٰهِ، وَالْحَمْدُ للّٰهِ، وَلَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ، وَاللّٰهُ أَكْبَرُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
وده مرتبه
💠مَا شَاءَ اللّٰهُ كَانَ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ.
🌅☀️
🏵 دعای جامع هرروز🏵
🌟امام صادق (علیه السلام) میفرمایند در صبح و شام این دعا را بخوانید :
💚اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ
💚وَ أَخْرِجْنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ (شَرٍّ) أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ
🌅☀️
🙏«أَللهُم إِنی أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیتُ
☀️ أُسَبّحُک وَ أُمَجّدُک و
☀️اُحَمِّدُکَ وَ اُهَلِّلُکَ وَ
☀️اُکَبِّرُکَ بِعَدَدِ ما أُدِیرُ بِهِ سُبْحَتِی؛
📚 بهجتالدعا، ص ٣۵۵
🌅☀️
❇️ ازامام صادق(علیه السلام)نقل شده
برای اموردنیاوآخرت ورفع دردچشم پس ازنمازصبح ومغرب این دعارابخوانند👇
💠 اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ،صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ واجْعَلِ النُّورَ فِى بَصَرِى،وَالْبَصِيرَةَ فِى دِينِى،وَالْيَقِينَ فِى قَلْبِى، وَالْإِخْلاصَ فِى عَمَلِى،وَالسَّلامَةَ فِى نَفْسِى، وَالسَّعَةَ فِى رِزْقِى، وَالشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِى.
✨اللّٰهُمَّ مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِى عَلَىٰ دِينِكَ، وَلَا تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى، وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، وَأَجِرْنِى مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِكَ.اللّٰهُمَّ امْدُدْ لِى فِى عُمْرِى،وَأَوْسِعْ عَلَىَّ فِى رِزْقِى، وَانْشُرْعَلَىَّ رَحْمَتَكَ، وَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ فِى أُمِّ الْكِتابِ شَقِيّاً فَاجْعَلْنِى سَعِيداً، فَإِنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَتُثْبِتُ وَعِنْدَكَ أُمُّ الْكِتاب
🌅☀️
❇️رسول خدا صل الله
علیه و آله فرمودند:
هرکه صبح وشام ،این دعابخواند..👇
✨فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ
✨وَلَهُ الْحَمْدُفِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّاوَحِينَ تُظْهِرُونَ
✨يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَمَوْتِهَاوَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ
حسنات فراوان برایش نوشته شود
🌅☀️
وتلاوت ایه الکرسی
#کانال_ارتباط_با_خدا
🌺💦🌺💦🌺💦🌺
@ckutr6
⭐کانال ارتباط با خدا🙏 ⭐
﷽ ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول قسمت #سی_وپنج *** حسین از پشت پنجره اتاقش ، به
قسمت 36_37_38_39_40_
رمان رفیق
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #سی_وشش
صابری با دیدن حسین، دادن گزارش را شروع کرد:
- از شنود باغ سارا و هتل شیدا و صدف، متوجه شدیم که دو نفر به اسمهای حسام و بهزاد، از سال قبل تا الان داشتن شناسایی و جذب نیرو برای تشکیل تیم انجام میدادن. البته، بهزاد که گویا یکی از اعضای قدیمی سازمان منافقین هست واسطه جذب حسام بوده و الان بهش خط میده؛ اما خیلی محطاط و حرفهای هست و ملاحظات امنیتی رو رعایت میکنه؛ برای همین تا الان شناسایی نشده و حتی الان هم هیچ عکسی ازش نداریم.حسام تا الان تونسته از بین اقشار مختلف و با استفاده از ارتباطاتی که توی محل کار و دانشگاهش داشته، حداقل هفت تا تیم رو تشکیل بده. البته این هفتتا رو ما ازش اطلاع داریم؛ ولی ممکنه بیشتر از این هم باشن. هنوز همه تیمها و اعضاشون شناسایی نشدن؛ چون هیچکدوم به طور مستقیم با بهزاد، سارا یا حتی حسام ارتباط نگرفتن. یکی از این تیمها هم شیدا و صدف هستند که گویا صرفا با هدف پوشش رسانهای حوادث بعد انتخابات وارد ایران شدند؛ اما معلوم نیست برنامه بقیه تیمها چیه، در چه حد آموزش دیدن، چندنفرن و مسلح هستن یا نه؟ البته این امید رو هم داریم که تا چند روز آینده، آدمِ حانان با عباس آقا ارتباط بگیره و احتمالا بخشی از کار رفت و آمدشون رو به ایشون واگذار کنه که باعث میشه حداقل یکی دوتا از تیمهاشون لو برن. هنوز هیچکدوم از تیمها با سرحلقه اصلی سازمان که بهزاد و سارا هستن ارتباط نگرفتن؛ این نشون میده که این دو نفر خیلی مهم هستن و سازمان نمیخواد به هیچ وجه این دوتا بسوزن.
امید روی میز خم شد ،
و فلاسک را برداشت تا برای خودش چای بریزد و همزمان گفت:
- من حدس میزنم برنامه طوری طراحی شده که هیچکدوم از تیمها درباره تیمهای دیگه و بقیه قسمتهای تشکیلات و رابط اصلی سازمان چیزی ندونن تا اگه دستگیر شدن، بقیه مُهرهها نسوزن و بتونن به کارشون ادامه بدن.
حداقل تا قبل از کلید خوردن کارشون همدیگه رو نمیشناسن و توی شلوغیها با اسم رمزی که دارن همو میشناسن و به هم دست میدن.
لیوان کاغذیاش پر شد ،
و کمی از آن نوشید. سرد بود! وا رفت. نگاهی به فلاسک چای کرد و متعجب گفت:
- این که یخ کرده!
حسین چندبار زد سر شانه امید:
- انقدر سرتون گرم بوده که یادتون رفته چای دم کنید. راستی چندروز دیگه تا انتخابات مونده؟
صابری نگاهی به تقویم کرد و چشمانش گِرد شد:
- انتخابات فرداست!
حسین از شنیدن این حرف جا خورد ،
و چایِ یخ کرده در گلوی امید پرید. حسین به تقویم گوشیاش نگاه کرد.
اولین دقایق روز بیست و دوم خرداد سال هشتاد و هشت بود؛
اولین دقایقِ آغاز یک طوفان!
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
@ckutr6
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #سی_وهفت
امید که چایِ سردش را نوشیده بود،
دوباره پشت سیستمش نشست. چند لحظه بعد، از پیامی که برایش آمد شگفتزده شد
و گفت:
- آقا... بیاید اینجا... اون منبعمون که توی سازمان بوده پیام داده. یادتونه دو روز پیش بهم گفتید درباره بهزاد ازش بپرسم؟ ازش پرسیدم کسی با اسم سازمانی بهزاد که توی اصفهان رابط سازمان باشه رو میشناسه یا نه. الان جواب داده.
قلب حسین به تپش افتاد؛
خودش هم نمیدانست چرا اینطور هیجانزده شده است. سعی کرد این هیجانزدگی را پنهان کند:
- خب چی گفته؟
- چند لحظه صبر کنید قفلشو باز کنم.
حسین دست به سینه بالای سر امید ایستاد. خودش هم متوجه نبود که پایش را تندتند به زمین میکوبد.
نگاهش امیدوارانه گره خورده بود به چهره خسته امید.
راستی آخرین باری که امید رفته بود خانه را یادش نمیآمد. حتی ته ریشش هم از قبل بلندتر شده بود و چشمانش گود افتاده؛ انقدر که به صفحه کامپیوتر نگاه کرده بود.
بعد از چند دقیقه، امید به حرف آمد:
- نوشته نتونسته عکسی از این آدم پیدا کنه، اسم اصلیش رو هم نمیدونه چیه؛
ولی این مدت که توی سازمان منافقین بوده، چندتا اسم مختلف داشته. توی اشرف بهش میگفتن جبار؛؛ولی با اسم مسعود رفته اسرائیل آموزش دیده. یه مدت هم با چندتا اسم دیگه توی اروپا و آمریکا زندگی کرده. انقدر دائم اسم و اوراق هویتیش رو تغییر میداده که هیچ ردی از خودش نذاره و همینم باعث شده تا الان سفید بمونه. حتی اینطور که منبعمون توی سازمان گفته، چندتا ماموریتم اومده ایران و رفته.
حالا صابری هم کنار حسین ایستاده بود
و دست به سینه، حرفهای امید را گوش میداد.
- این آقا همونطور که گفتم، خیلی وقته عضو سازمان منافقینه، از زمان جنگ. حتی سالهای آخر جنگ، با وجود این که خیلی هم سنی نداشته؛ ولی از اسرای ایرانی بازجویی میکرده. چریک خیلی ورزیدهای و یکی از مربیهای آموزشی اشرف هم بوده.
امید چرخید به سمت حسین و گفت:
- حاجی، اینطور که معلومه این یارو کارنامهش خیلی پر و پیمونه و برای سازمان منافقین ارزش داره.
صابری حرف امید را کامل کرد:
- با این حساب باید برنامه خیلی مهمی داشته باشن که بخاطرش همچین مهرهای رو بفرستن ایران و چندماه توی یه باغ نگهش دارن.
حسین به نشانه تایید سر تکان داد. ذهنش کمی بههم ریخته بود.
به صابری گفت:
- برو جات رو با عباس عوض کن، احتمالاً چندروز آینده سرش خیلی شلوغ میشه. بذار بره یه سری به خانوادهش بزنه. منم میرم خونه، فردا زود برمیگردم. یکم ناخوشم. امید، تو هم اگه کاری نداری برو!
امید خندید و گفت:
- والا آقا الان برم که دیگه مادرم توی خونه راهم نمیده! انشاءالله فردا که میرم رای بدم یه سر بهشون میزنم.
حسین رضایتمندانه شانه امید را فشرد:
- خدا خیرت بده. پس فعلاً شبت بخیر.
- شب بخیر حاج آقا.
حسین خواست از اتاق بیرون برود که صابری صدایش زد:
- حاج آقا یه لحظه صبر کنید!
حسین برگشت. صابری قدم تند کرد،
خودش را به حسین رساند و چند برگه را به دستش داد:
- از امروز عصر تا حالا، چندتا پیامک مشکوک بین مردم پخش شده. البته شاید خیلی ربطی به پرونده ما نداشته باشه ولی اینا قطعههای یه پازلن.
حسین متفکرانه به برگهها خیره شد و از صابری پرسید:
- خب محتوای پیامکها چی بوده؟
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #سی_وهشت
- چندتا شایعهست. توی شهرهای دیگه هم پخش شده. در کل، با کنار هم گذاشتن کدهای توی پیامکها، میشه اینطور برداشت کرد که دارن ذهن مردم رو میبرن به این سمت که موسوی پیروز قطعی انتخاباته و اگه اینطور نشه یعنی تقلب شده!
امید از پشت سیستمش با صدای نسبتا بلندی گفت:
- خدا نکنه پیروز بشه!
حسین که در آستانه در ایستاده بود، قدمی جلو گذاشت و گفت:
- آقا امید! اینو یادت باشه که ما چه توی این انتخابات، چه توی هر انتخابات دیگهای، حق طرفداری از هیچ نامزدی رو نداریم. ما فقط طرفدار نظام و انقلابیم و دغدغهمون هم باید امنیت مردم باشه، نه حزب و جناح و این حرفا. البته رأی شخصی هرکدوم از ما به خودش ربط داره؛ ولی نباید توی این محیط مطرحش کنیم. باشه؟
امید که خنده روی لبش ماسیده بود گفت:
- چشم آقا. دیگه تکرار نمیشه.
حسین دوباره رو کرد به صابری. صابری حرفش را پی گرفت:
- مخابرات هم پیامکها رو قطع کرده؛ همینم باعث شده فضا یکم متشنجتر بشه.
حسین سرش را تکان داد:
- خدا به خیر بگذرونه! امیدوارم مسئولان رده بالاتر هم یه تصمیم درست و حسابی بگیرن که بعدا بهونه دست دشمن نیفته و شر نشه!
شب از نیمه گذشته بود؛
اما مردم انگار نمیخواستند به خانه برگردند. همه داشتند آخرین فریادهایشان را در حمایت از نامزد مورد نظرشان میزدند.
خیابانهای مرکز شهر ملتهب بودند ،
و پر سر و صدا. رنگ بعضی ماشینها را نمیشد تشخیص داد؛ چون تمام بدنه ماشین را با پوستر نامزدهای انتخاباتی پر کرده بودند.
حسین؛ اما در راه خانه ،
فقط به بهزاد فکر میکرد؛ به مرد پنجاه سالهی مجهولی که احساس میکرد صدایش بینهایت آشناست.
نفهمید چطور شد که یکباره دلش هوای سپهر را کرد، هوای چشمان آبی و موهای بورش را. یاد روز اعزامشان افتاد.
سپهر بار اولش بود و حسین و وحید برای بار دوم میرفتند جبهه.
سپهر مقابل وحید و حسین ،
مثل یک بچه کلاس اولی بود و در دریای چشمانش، شوق و ترس موج میزد. حسین دوست نداشت درباره سپهر فکر بد بکند؛ اما ته دلش فکر میکرد سپهر احساساتی شده و برای جبهه ثبتنام کرده؛
اما حالا که وقت اعزام رسیده، ترسیده است.
سپهر پای اتوبوس،
میان جمعیتی که برای بدرقه رزمندهها آمده بودند گردن میکشید و انگار دنبال کسی میگشت.
هر بار هم از وحید میپرسید:
- پس کِی سوار اتوبوسا میشیم؟
حسین و وحید در خانه با خانوادهشان خداحافظی کرده بودند و فکر میکردند سپهر هم همین کار را کرده است؛ اما وقتی مردی قد بلند و کت شلواری، با چشمانی خشمگین به سمت سپهر آمد،
حسین فهمید هنوز خیلی چیزها را درباره سپهر نفهمیده است.
مرد که از ظاهر و لباسهایش معلوم بود باید آدم ثروتمندی باشد، سعی کرد خشمش را بخورد و داد نزند
و خطاب به سپهر گفت:
- چشمم روشن! آقازاده کجا تشریف میبرن؟
سپهر فقط سرش را پایین انداخته بود ،
و لبش را میجوید. حسین و وحید انقدر از رفتار مرد شوکه شده بودند که جرات نکردند چیزی بپرسند؛ حتی وحید کمی خودش را عقب کشید.
بعد از چند ثانیه،
سپهر سرش را کمی بالا آورد، ملتمسانه به چشمان مرد نگاه کرد و صدایی ضعیف و پر از خواهش از حنجرهاش خارج شد:
- بابا خواهش میکنم...
حسین و وحید یکه خوردند!
حسین وقتی کمی به صورت مرد دقت کرد، متوجه شباهت مرد به سپهر شد. پس حتما پدرش بود!
مرد میان حرف سپهر پرید:
- خواهش میکنی چی؟ هرچی رفتی پای مسجد و منبر هیچی نگفتم، کتابای صدتا یه غاز خوندی هیچی نگفتم، جانماز آب کشیدی و هیچی نگفتم! با خودم میگفتم جوونی، سرت باد داره، کمکم بادش میخوابه؛ ولی دیگه جنگ که شوخی نیست! جنگ که کار بچهها نیست! چهارتا جوجه که هنوز پشت لبشون سبز نشده چطوری میخواین برین جلوی صدام وایسین؟ حالا اینا دیوونهن، میخوان برن، خب برن؛ ولی تو رو نمیذارم بری! بیا بریم ببینم!
سپهر از ته دل نالید:
- بابا... تو رو خدا...
مرد انگشت اشارهاش را روی لبهایش گذاشت:
- هیس! حرف نباشه! بیا بریم!
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
@ckutr6
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #سی_ونه
دریای چشمان سپهر آماده طوفان بود. با صدای بغضآلودش گفت:
- این همه جوون که اینجا هستن، پدر و مادر ندارن بابا؟
پدر با شنیدن جواب سپهر ،
چند لحظه مکث کرد. انگار تکان خورده بود؛ اما باز هم کم نیاورد:
- پدر و مادر اونا اجازه دادن؛ اما من به تو اجازه نمیدم! ببینم، میخوام ببینم اصلا کدوم خری تو رو بدون رضایتنامه داره میبره جبهه؟
صدای پدر داشت کمکم بالا میرفت ،
و اطرافیان هم متوجهش میشدند. سپهر سعی کرد پدرش را آرام نگه دارد؛ اما از این که اثر انگشت شصت پایش را بجای اثر انگشت پدر در رضایتنامه نشانده حرفی نزد.
بازوی پدرش را گرفت ،
و با ملایمت به کناری کشید. نه وحید و نه حسین نفهمیدند چه به پدرش گفت؛
اما چند دقیقه بعد،
مادرش هم که گویا در ماشین نشسته بود آمد. سپهر مدتی هم برای مادرش حرف زد؛ او را در آغوش گرفت و دست در دست پدر، برگشت به سمت اتوبوسها!
دهان وحید و حسین باز مانده بود! نمیدانستند سپهر در این چند دقیقه، در گوش پدر و مادرش چه وردی خوانده است که راضی شدهاند؛
اما هرچه بود،
زبان سپهر و التماسهایش معجزه کرده بود. پدر سپهر آمد و فرمانده گروهانشان را پیدا کرد.
با تحکم گفت:
- این پسرم رو سالم میسپرم دست شما، سالم برش گردونین! وای به حالتون اگه بلایی سرش بیاد.
سپهر با شرمندگی فرمانده را نگاه کرد؛ فرمانده هم ماجرا را فهمید و لبخند زد:
- ما که کسی نیستیم، بسپاریدش به خدا. انشاالله صحیح و سالم برمیگرده.
سپهر از شادی دستش را انداخت دور گردن پدر و صورتش را بوسید. حسین که حالا علت ترس سپهر را فهمیده بود، خجالت میکشید در چشمان سپهر نگاه کند.
از فکری که درباره سپهر از سرش گذشت شرمگین بود.
به خودش که آمد،
دید مقابل خانه ایستاده است. ساعت را نگاه کرد، از نیمهشب گذشته بود.
در را با کلید باز کرد ،
و پاورچین پاورچین سراغ یخچال رفت تا به غذای یخ کرده عطیه شبیخون بزند. یکی از کتلتها را برداشت و لای نان گذاشت. کتلت عطیه، یخ کردهاش هم میچسبید!
برای این که عطیه و نرگس بیدار نشوند ،
به اتاق نرفت.
همانجا روی مبل از خستگی رها شد.
ساعدش را روی پیشانیاش گذاشت و سعی کرد بخوابد.
***
از دهان سپهر خون میریخت.
میخواست حرف بزند؛ اما نمیتوانست. تا دهان باز میکرد، خون از دهانش میریخت روی پیراهن خاکیاش.
روی خاک میغلتید و به خودش میپیچید. انگار داشت خفه میشد، خِرخِر میکرد. تقلا میکرد برای حرف زدن، برای نفس کشیدن. آبیِ چشمانش طوفانی بود.
یک دست سپهر روی گردنش مانده بود ،
و از بین انگشتانش خون میجوشید، و دست دیگر را دراز کرده بود به سمت حسین.
حسین؛ اما انگار نمیتوانست از جا تکان بخورد. هوا سرد بود و حسین از سرما میلرزید.
چندبار سپهر را صدا زد:
- سپهر! تو کجایی؟
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
@ckutr6