🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
#دختران_انقلاب_پدر_می_دهند 🔰❤️👏🔰
#به_وقت_چهارشنبه 🕰
پشت در چوبی ایستاده بودم.پسری که خالکوبی طرح <تک چشم> روی پیشانی اش خودنمایی می کرد، در را باز کرد و گفت:«فرمایش!» آب دهانم را به سختی قورت دادم و گفتم :« بیتا سرلک معرفی ام کرده! »
با بردن نام بیتا، از جلوی درب کنار رفت. پا به سالنی گذاشتم که با نقاشی های <زنان سیاه پوش با چهره های رنج دیده!> تزئین شده بود. نگاهم روی آدم ها چرخید،چند پسر و دختر که وجه اشتراک آنها یک چیز بود؛ شال سفید!
پسر <پیشانی خالکوبی> ، نزدیک آمد و گفت : «راحت باش! جلالی که بیاد،روشن خواهی شد! » بند کیفم را در دستم مچاله کردم و سری به علامت تایید تکان دادم.
با تردید به سمت صندلی جدا افتاده در گوشه ی سالن رفتم. دختری که لباسش مانند پرستارها یک دست سفید بود و با کمربند < D&G > خودش را به دو تکه گوشت مساوی تقسیم کرده بود ، چشمک زد و گفت :« با این سر و وضع میخواهی کار کنی خوشگل ؟» نگاهی به مانتوی سورمه ای مامان دوزم انداختم، خواستم بگویم چه ربطی دارد اما چشمان دختر به سمت دیگری چرخید!
مردی نسبتا قد بلند با شال گردن سفید وارد سالن شد. کلاه لبه دارش را برداشت و زلف های کمندش را به رخ کشید(!!)
بدون مقدمه گفت:《جلالی هستم!》دستی به موهایش کشید و گفت: 《 اساس کار ما همین <موهای پریشان> هست! چنان پیچ و تاب بدهید که همه انگشت به دهان بمانند ،آزادی حق شما زیبارویان هست!》شال سفیدش را از پشت گردنش درآورد و بالا گرفت.ادامه داد:《 باید به چند گروه تقسیم بشوید و به خیابان ها ، میدان ها ، مکان های شلوغ بروید.آن وقت شال سفید را به چوب بکشید.از این صحنه فیلم بگیرید و برای من بفرستید. پولش را هم جیرینگی دریافت می کنید! 》
چشمانم از حدقه در آمده بود.در ذهنم مدام تکرار می کردم:《خدا لعنتت کند بیتا.. بخاطر موهای بلندم،اینجا رو پیشنهاد دادی!خدا لعنتت کند..》
درحالی که دستانم میلرزید ، از روی صندلی تک افتاده بلند شدم و گفتم : « ببخشید جناب جلالی! یک سوال داشتم ، ببینم پیچ و تاب موهای افشون ، به نفع شماست یا خانواده ی ما؟؟》گره ی روسریم را محکم کردم و ادامه دادم :《 آزادی که شما دنبالش هستید خودخواهی محضه! وقتی برادر من که در سن بلوغ هست و دستش به رقص تار موهای زنی نمی رسد ، باید شبها با لیدی گاگا و کیم کارداشین ها خودش را..! 》
دیگر نفهمیدم چه شد. چشم هایم را بستم و تا توانستم دویدم..دویدم.. چشم باز کردم ، نگاهم روی دیوار کوچه ماسید :
#دختران_خیابان_انقلاب
بغض کردم و با شهید دلم <ابراهیم هادی> مشغول درد و دل شدم: 《انقلاب روحی می کردید وقتی که انقلاب روحی مد نبود! وقتی که جلالی ها،مسیح علینژادها نبودند..》بغضم ترکید و از درون جیغ زدم:《ابراهیم برگرد..!》
✍نویسنده: #ح_آرام
🔻#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده
❤️➖❤️➖❤️➖❤️
❣ #دختــران_چــادری
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
گردونه چشمانش روی دامن چین دار وکوتاه دخترک، ایستاد. ناخودآگاه لایه های اتو کشیده چادر مشکیش را نوازش کرد. اینبار نگاهش غرق در مشکی آرامش شد و گفت : « محبوبم ، رقصیدنت در باد حریف میطلبد »
#ح_آرام
❤️| @clad_girls
#ماهیچه_لامذهب 🙅♀
#حجاب_زبان
-خبــر دارم برات داغ داغ، تازه از تنـــور دراومـده!
-خیـر باشه خواهـر، از برق چشمـات مـو به تنم سیخ شد. باز میخـوای گناه کی رو بشـوری؟
-عه دندون رو جیگـرت بزار ببین چی میگم، چند روزه زینـب زن احمد آقا رو زیر نظر گرفتم، شوهر بیچـاره اش رفته مأمـوریت اونوقت خانم پی عیاشی خودشه!
-استغفرالله، بـس کن من از زینب پاکـدامن تر تو این محل ندیدم.
–مثل کبک سرتو کردی زیر برف و بیخـبرے از همه جا، نزدیک اذون مغرب دست یه پسـر چشم آبی رو میگیره میبره خونَش!
-لیلا؟ عبادت صدساله بیشتـر آدم ها با زبـون؛ این ماهیـچه لامـذهب به باد میره! حواسـت هست؟ اون پسر، خواهـرزاده زینبه...
| نویسنده: #ح_آرام |
✅ @clad_girls🍃
#بازی_هزارتو🌀
-چشمات داره آلبالو گیلاس میچینه، از بس سایتهای مجله فشن ووگ رو بالا پایین کردی!
-مامی گیر نده دیگه، خودت میدونی مهمونی آخر هفته برام خیلی مهمه، باید خیره کننده بشم! آقای دکتر عمادی، پرفسور صمدی همه هستن! ناسلامتی میخوان رتبه اول المپیاد ریاضی رو ببینن.
-دختر باهوش من، ببینم بازی «هزارتو» رو یادته؟
-بله! یادمه! اما شما به من بگو مامی جان، بده هم باهوش باشی هم تو دلبرو و خاص؟!
-سیکلِ زندگی الانت مثل بازی «هزارتو» هست، پر از پیچ وخم هایی که گاهی به بن بست میرسه و پیدا کردن راه خروج سخته اما؛ باکمی دقت و هوشیاری میتونی معمارو حل کنی و به هدفت برسی.
-تضادش با دلبری چی شد؟
-دلبری کردن طبیعت وجودی تو و همسن و سالهای تو هست عزیزکم، اما باید حواست به زمان و درجهبندی دِلبَریت باشه. یک درجـه کم و زیــاد تو رو توی پیچ وخم این بازی سردرگُم میکنه!
| نویسنده: #ح_آرام |
💟 @clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
رها 💄●○•
آرایشش تڪمیل شد،لاڪ قرمز جیغ را بر روے ناخن هاے بلندش ڪشید..
هارمونے زیبایے با انگشتان سفید وڪشیده اش داشت، براے آخرین بار تیپش را در آیینہ وارسے کرد
عالے بنظر مے رسید.
ڪفش هاے آل استار قرمزش راپوشید،گوشیش مدام زنگ میخورد،دڪمه اتصال را لمس ڪرد:
اَلو چتہ بابا؟ اینقدر زنگ نزن ،دارم میام ،گفتم دارم میام.
ماشین شاسے بلند مشڪے آن طرف خیابان خودنمایے میڪرد.
رها
رها بیا اینجام، هنگام عبور از عرض خیابان بود ڪہ صداے رها گفتن پسرڪ در بوق ممتد ماشینے گم شد.....
رها:
ابتدا پردهے سیاهے دیدم را تار کرد و سپس ، فقط نور بود .... هیچ چیز جز نور نمےدیدم ...
ندایے به گوشم میرسید ... ابتدا مبهم و ضعیف اما رفتہ رفتہ واضحتر شد ... حسب ... حسبے ... حسبے الله!
پرستار:
صداے پرستار به گوشم رسید:آخے طفلے دلم براش میسوزه،پسره گفتہ ڪہ من نمیتونم با یه آدم قطع نخاع زندگے ڪنم.
دخترڪ بیچاره با این همہ زیبایے دیگہ نمیتونہ راه بره.
رها:
تازه فهمیدم چہ اتفاقے افتاده ...
باورم نمیشد....
با عجلہ سعے ڪردم انگشتان پاهایم را تڪان بدهم اما بےفایده بود....
هر چقدر بیشتر تلاش مےڪردم ناامیدتر مےشدم. چشمانم پر از اشڪ شد و گونه هایم خیس .....
دست از تقلا برداشتم ...
در بهت و ناامیدے بودم که تابلوے گوشهے اتاق مرا تڪان داد ...
" حسبے الله! "
زیر لب آن را زمزمه ڪردم و آرام شدم ...
به چند سال گذشته فڪر ڪرد...
آن روزها که دخترے ساده باشال آبے وچادرے ساده تنها گذرش ڪوچه شقایق بود...
همان ڪوچه با درختانے پُرازشکوفه هاے بهارے...
صداے ترمز و ڪشیده شدن لاستیڪ ماشین روے آسفالت ...
.
تصادفے دیگر باعث جدایے "رها" ،از آن رهایے..!
نویسنده: #ح_آرام
@clad_girls 🌺
#زن_مرئی
┄━••━┄ ┄━•√
-ببین دستههاے عزاداری با چه شوروشعفی زنجیر میزنن، خداجون چیمیشد منم پسر میآفریدی تا برای حسینبنعلی(ع) زنجیرزنی کنم؟!
-ترگل ورگلِ من! هرکسی توی جایگاه خودش میتونه برای امام حسین (ع) سنگ تموم بزاره.
-تفاوتهارو ببین من نمیتونم زنجیرزنی کنم یا طبل و سنج بزنم. این وسط دخترا تماشاگرن!
-کل یومِِ عاشورا و کل ارضِِ کربلا یعنی هرروز و همهجا نهضت کربلاست! بقول شهیدمطهری؛ تاریخ کربلا یک تاریخ وحادثه مذکر_مؤنث هست. حادثهای که مرد و زن هردو نقش دارن؛ ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.
-مدار مرد که معلومه! عزاداری درست و حسابی دارن، حکم جهاد تو یه دست و شمشیر تو دست دیگه؛ اما مدار زن کجاست؟ نامرئیه یا من نمیبینم؟
-میتونی این مدار و ببینی اما با چشمِ دل! همکاری طوعه در کوفه با نهضت مسلم، نامرئیه؟ یا اعتراضِ زنِخولی به جنایتهای شوهرش؟
–زنهای مرئی! اصطلاح جالبیه!
–زن وجدان بیدار مَردِ. طبعملایم اونها میتونه مانع حرکات خشونتآمیز مرد بشه و از قرار گرفتنش در مقابل لشکر امام حسین (ع) جلوگیرے کنه؛ این احساساتطوفانی فقط در سینه یک زنِمرئی پیدا میشه!
| نویسنده: #ح_آرام |
@clad_girls 🏴
#مانکن_مامانی
┄━••━┄ ┄━•√
-وای زهرا خانم اگه بدونید امروز چی از دهن فرید شنیدم شاخ درمیارین، نمیدونم تو مدرسه چی به این دهه هشتادیها یاد میدن!
-چی شده مگه الهامجان؟
-همین فردا مدرسهشو عوض میکنم، خدا میدونه چی تو کله شون فرو میکنن، برگشته به من میگه مامان شما دافی؟! آخرش ازدست این پسر دق میکنم.
-مدرسهشو چرا عوض کنی گلم، ببین ریشه این مشکل کجاست؟ تو چی بهش گفتی؟
-والا من همینطور دهنم وا موند، گرفتم سیر کتکش زدم، گفتم حق نداره دیگه این کلمه رو بگه، اونم با گریهوزاری گفت بچههای مدرسه بهش میگن مامانت چه دافیه!
-ناراحت نشی عزیزم، ولی تاحالا به این فکر کردی که شاید یه سر مشکل خودتی؟
-من تاحالا یه کلمه حرف زشت از دهنم درنیومده که فرید بیاد تو روم بگه!
-وقتی مادر چه درحریم خانواده چه در فضای عمومی پوشش نامناسبی داشته باشه روی کودک مخصوصا پسرا تأثیرات پنهان داره که باعث ترغیبش به جاذبههای جنسی مادر میشه، حالا کافیه دوستاش تو خانوادهی سالمی بزرگ نشده باشن و چند تا از این فیلمای ماهواره رو دیده باشن، ذهنشون تیپ اونها رو اسنکن میکنه و با مانکنهای مامانی، مقایسه!
| نویسنده: #ح_آرام |
@clad_girls 🌿