eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
285 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه های سفید این بار در مشهد کاربران شبکه های اجتماعی، مصی جون! #پاانداز #بیحجابی را به تمسخر گرفته اند😄 😂 #چهارشنبه_های_پشمی #چهارشنبه_سفید #کشف_حجاب #کشف_شلوار #مشهد #روسری #روحانی #دختر #دختران_خیابان_انقلاب #حجاب #بدحجاب #چادری #علینژاد #ضایعات #قهوه_ای 🆔 @Clad_girls 🍃🍒
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
#روشنگــرانه👆👆 🔴پشت پرده آشوب های خرمشهر ⬅️ قضاوت با خودتون‼️ http://eitaa.com/joinchat/30931025
. . آرزوی براندازی حکومت ایران را همچون اربابانتان با خود به گور خواهید برد. . بکشید بکشید راه انداخته فکر کرده اینجا مردم منتظرن که اونا دستور کشتار بدن و اینام عمل کنن. . انگار اینجا آمریکای که هر کس براحتی بتونه اسلحه بخره😂😂 . اینجا فقط نوچه ها و دست پرورده های خودتون شاید براتون کاری بکنن که اونام توسط سربازان گمنام امام زمان حتما دستگیر میشن و به سزای عملشون میرسن... . خانوم رجوی بهتر بود بعد از سخنرانیت یه نگاه به بیرون اون سالن مینداختی تا ببینی مخالفان شما و کسانی رو که گول زدید و از دست شما فرار کردند اون بیرون چی میخوان و خواستشون از دولت فرانسه شما چی بوده؟ . #حیوانیت http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
┄━•●❥ به وقت چهارشنبه! ❥●•━┄     پروانه موهایش را بالای سر دم اسبی می بندد..برعکس همیشه نه از فر کردن موهایش خبری است نه لخت کردن! مادرش که در حال تدارک فسنجان بود،سرش را خم کرد و گفت《پروانه!به خداوندی خدا اگه کار غلطی ازت سر بزنه،شیرمو حلالت نمی کنم!》پروانه قهقه زنان جواب داد《عجبا!باز گفت شیر!مادر من حساب کتاب کن،ببینم هزینه شیر،کلهم جمیعا چقدر میشه؟!تا باهات تسویه حساب کنم!》صورت مادر برافروخته شد《به روح بابای خدا بیامرزت قسم مشکوک میزنی!دیشب با جفت گوشای خودم شنیدم،جان جانانت چی دم گوشت پچ پچ می کرد!》پروانه کنترلش را از دست می دهد و با حالت عصبی می گوید《ای بابا..اصلا زندگی خودمه!من راضی..نامزدم راضی..》مادر چشم هایش گرد شد《بله دیگه!گور بابای ناراضی!همه چی زیر سر این پسر دماغ عملیه..من موندم از کجا عین بلا تو زندگی ما نازل شد!》 پروانه با شنیدن سخنان مادر در را محکم کوبید و رفت!تا به کوچه پشتی برسد..اتفاقات اخیر را با خود مرور کرد《سهیل از خانواده ای باکلاس و متمدن با یک نگاه در کافی شاپ دوستش،شیفیته پروانه شده و بعد از مدتی او را با گروهی آشنا کرد که خودش سردسته آن بود و همگی یک هدف را دنبال می کردن "کمپین نه به حجاب اجباری!" کنار این هدف پول هم نهفته بود،یک تیر و دو نشان!پولش چند تکه از جهیزیه اش را جور می کرد! 》 به کوچه که رسید،از فکر و خیال فارغ شد..در کوچه ای بن بست..زیر تابلوی شهید گمنام..از توی کیف کلاه گیس را در آورد!کپ رنگ موهای خودش،حتی نامزدش هم نمی تواند شک کند..دوربین آماده..شال روی هوا به رقص در می آید..لبخندی می زند و ندای آزادی سر می دهد《من پروانه ام..پروانه ای آزاد..منتظر کلیپ های بعدی دختران انقلاب باشید!مسیح جون مرسی هستی!دوستت دارم..بای بای!》 نگاهی به دور و برش انداخت،پرنده پر نمیزد.تندی شال را روی سرش انداخت..انگار هنوز هم دو دل است..تشویش تمام وجودش را پر می کند..اما به دلبر جانش قول داده بود و حالا الوعده وفا! جلدی سراغ کلیپ رفت تا ندای آزادیش را جهانی کند..از قضا بسته نت تمام شد و سریع سمت خانه دوید.. نفس نفس زنان نشست روی کاناپه..گوشی لعنتی مدام error می داد!پروانه از حرص ناخونش را می جویید.مادرش مشغول تماشای تلویزیون بود و صدای برنامه در حال پخش روی اعصابش رژه می رفت.گوشی را کناری پرت کرد..بی حوصله چشم دوخت به قاب تلویزیون که گوشه اش حک شده بود {لاله های بهارستان 17خرداد96،حمله داعش به مجلس!} "دختری چادر به سر اشک به پهنای صورتش جاری میشد..می گفت پدرم بی گناه کشته شد!" فلش بک زد به سالیان دور《رقیه..بابا..گریه های بی امان》 با دقت بیشتری زوم کرد و نگاهش متفکرانه تر شد! "همسری آه کشیده و می گفت:همسرم زبان روزه،تشنه لب شهید شد!"《تشنه..حسین..کربلا!》 "مادری از سودای دل ناله می کرد:سفره افطار آماده بود اما پسرم نیامد!"《کوفه..افطار..علی..!》 "زنی بچه بغل می گفت:همسرم همیشه دوست داشت اگر دختر دار شدیم اسمش را بگذاریم زینب!"《زینب..مصیبت..باز هم کربلا!》 مادر پروانه به پهنای صورت اشک می ریخت..دستمال کاغذی جوابگوی سیل راه افتاده روی گونه هایش نبود! یک آن دل شیشه ای پروانه لرزید..خودش هم نفهمید چه شد،گونه هایش خیس شده بود..با پشت دست محکم اشک ها را پاک کرد.قطعات پازل را کنار هم چید《زینب..خون..شهادت..لب تشنه!پرپر شدگان به وقت چهارشنبه! 》تعصب داشت روی هر چه بوی حسین را می داد! بالاخره نت گوشی وصل شد.دستش بشدت می لرزید،غوغایی در دلش به پا شده و خودش هم نمی دانست با کلیپ ضبط شده اش چه کند..با خود دو دو تا چهار تا کرد!《کدام یک چهارشنبه سفید است و کدام سیاه!》 جواب برایش از روز هم روشن تر بود اما از بس مغزش را شستشو داده بودند،تجزیه و تحلیلش ادامه داشت.. پروانه تا لحظاتی قبل با تمام قوا فرمان مسیح را به واسطه نامزدش اطاعت کرده بود و خود را برای چهارشنبه سفید آماده..اما مستند لاله های بهارستان تمام معادلات پولی نژاد را بهم ریخت و شک را به جان پروانه انداخت تا او را به فکر وا دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از بیداری ملت
مادرانی که سال ۵۷ انقلاب کردند و دخترانی که سال ۹۷ به پای انقلاب ایستادن! و پروژه های ضد حجابی که به بن بست خوردند... #دختران_خیابان_انقلاب +ژان والژان 🏴+ 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
  #دختران_انقلاب_پدر_می_دهند 🔰❤️👏🔰  
🕰 پشت در چوبی ایستاده بودم.پسری که خالکوبی طرح <تک چشم> روی پیشانی اش خودنمایی می کرد، در را باز کرد و گفت:«فرمایش!» آب دهانم را به سختی قورت دادم و گفتم :« بیتا سرلک معرفی ام کرده! » با بردن نام بیتا، از جلوی درب کنار رفت. پا به سالنی گذاشتم که با نقاشی های <زنان سیاه پوش با چهره های رنج دیده!> تزئین شده بود. نگاهم روی آدم ها چرخید،چند پسر و دختر که وجه اشتراک آنها یک چیز بود؛ شال سفید! پسر <پیشانی خالکوبی> ، نزدیک آمد و گفت : «راحت باش! جلالی که بیاد،روشن خواهی شد! » بند کیفم را در دستم مچاله کردم و سری به علامت تایید تکان دادم. با تردید به سمت صندلی جدا افتاده در گوشه ی سالن رفتم. دختری که لباسش مانند پرستارها یک دست سفید بود و با کمربند < D&G > خودش را به دو تکه گوشت مساوی تقسیم کرده بود ، چشمک زد و گفت :« با این سر و وضع میخواهی کار کنی خوشگل ؟» نگاهی به مانتوی سورمه ای مامان دوزم انداختم، خواستم بگویم چه ربطی دارد اما چشمان دختر به سمت دیگری چرخید! مردی نسبتا قد بلند با شال گردن سفید وارد سالن شد. کلاه لبه دارش را برداشت و زلف های کمندش را به رخ کشید(!!) بدون مقدمه گفت:《جلالی هستم!》دستی به موهایش کشید و گفت: 《 اساس کار ما همین <موهای پریشان> هست! چنان پیچ و تاب بدهید که همه انگشت به دهان بمانند ،آزادی حق شما زیبارویان هست!》شال سفیدش را از پشت گردنش درآورد و بالا گرفت.ادامه داد:《 باید به چند گروه تقسیم بشوید و به خیابان ها ، میدان ها ، مکان های شلوغ بروید.آن وقت شال سفید را به چوب بکشید.از این صحنه فیلم بگیرید و برای من بفرستید. پولش را هم جیرینگی دریافت می کنید! 》 چشمانم از حدقه در آمده بود.در ذهنم مدام تکرار می کردم:《خدا لعنتت کند بیتا.. بخاطر موهای بلندم،اینجا رو پیشنهاد دادی!خدا لعنتت کند..》 درحالی که دستانم میلرزید ، از روی صندلی تک افتاده بلند شدم و گفتم : « ببخشید جناب جلالی! یک سوال داشتم ، ببینم پیچ و تاب موهای افشون ، به نفع شماست یا خانواده ی ما؟؟》گره ی روسریم را محکم کردم و ادامه دادم :《 آزادی که شما دنبالش هستید خودخواهی محضه! وقتی برادر من که در سن بلوغ هست و دستش به رقص تار موهای زنی نمی رسد ، باید شبها با لیدی گاگا و کیم کارداشین ها خودش را..! 》 دیگر نفهمیدم چه شد. چشم هایم را بستم و تا توانستم دویدم..دویدم.. چشم باز کردم ، نگاهم روی دیوار کوچه ماسید : بغض کردم و با شهید دلم <ابراهیم هادی> مشغول درد و دل شدم: 《انقلاب روحی می کردید وقتی که انقلاب روحی مد نبود! وقتی که جلالی ها،مسیح علینژادها نبودند..》بغضم ترکید و از درون جیغ زدم:《ابراهیم برگرد..!》 ✍نویسنده: 🔻 ❤️➖❤️➖❤️➖❤️ ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
صحبت این نیست که زنان باید خانه نشین شوند موضوع این است که بسیاری از مشاغلی که امروزه زنان در آن مشغول به کارند مشاغل مردانه ای است که هیچ لزومی به حضور زنان در آن مشاغل وجود ندارد! 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
┄━•●❥ به وقت چهارشنبه! ❥●•━┄     پروانه موهایش را بالای سر دم اسبی می بندد..برعکس همیشه نه از فر کردن موهایش خبری است نه لخت کردن! مادرش که در حال تدارک فسنجان بود،سرش را خم کرد و گفت《پروانه!به خداوندی خدا اگه کار غلطی ازت سر بزنه،شیرمو حلالت نمی کنم!》پروانه قهقه زنان جواب داد《عجبا!باز گفت شیر!مادر من حساب کتاب کن،ببینم هزینه شیر،کلهم جمیعا چقدر میشه؟!تا باهات تسویه حساب کنم!》صورت مادر برافروخته شد《به روح بابای خدا بیامرزت قسم مشکوک میزنی!دیشب با جفت گوشای خودم شنیدم،جان جانانت چی دم گوشت پچ پچ می کرد!》پروانه کنترلش را از دست می دهد و با حالت عصبی می گوید《ای بابا..اصلا زندگی خودمه!من راضی..نامزدم راضی..》مادر چشم هایش گرد شد《بله دیگه!گور بابای ناراضی!همه چی زیر سر این پسر دماغ عملیه..من موندم از کجا عین بلا تو زندگی ما نازل شد!》 پروانه با شنیدن سخنان مادر در را محکم کوبید و رفت!تا به کوچه پشتی برسد..اتفاقات اخیر را با خود مرور کرد《سهیل از خانواده ای باکلاس و متمدن با یک نگاه در کافی شاپ دوستش،شیفیته پروانه شده و بعد از مدتی او را با گروهی آشنا کرد که خودش سردسته آن بود و همگی یک هدف را دنبال می کردن "کمپین نه به حجاب اجباری!" کنار این هدف پول هم نهفته بود،یک تیر و دو نشان!پولش چند تکه از جهیزیه اش را جور می کرد! 》 به کوچه که رسید،از فکر و خیال فارغ شد..در کوچه ای بن بست..زیر تابلوی شهید گمنام..از توی کیف کلاه گیس را در آورد!کپ رنگ موهای خودش،حتی نامزدش هم نمی تواند شک کند..دوربین آماده..شال روی هوا به رقص در می آید..لبخندی می زند و ندای آزادی سر می دهد《من پروانه ام..پروانه ای آزاد..منتظر کلیپ های بعدی دختران انقلاب باشید!مسیح جون مرسی هستی!دوستت دارم..بای بای!》 نگاهی به دور و برش انداخت،پرنده پر نمیزد.تندی شال را روی سرش انداخت..انگار هنوز هم دو دل است..تشویش تمام وجودش را پر می کند..اما به دلبر جانش قول داده بود و حالا الوعده وفا! جلدی سراغ کلیپ رفت تا ندای آزادیش را جهانی کند..از قضا بسته نت تمام شد و سریع سمت خانه دوید.. نفس نفس زنان نشست روی کاناپه..گوشی لعنتی مدام error می داد!پروانه از حرص ناخونش را می جویید.مادرش مشغول تماشای تلویزیون بود و صدای برنامه در حال پخش روی اعصابش رژه می رفت.گوشی را کناری پرت کرد..بی حوصله چشم دوخت به قاب تلویزیون که گوشه اش حک شده بود {لاله های بهارستان 17خرداد96،حمله داعش به مجلس!} "دختری چادر به سر اشک به پهنای صورتش جاری میشد..می گفت پدرم بی گناه کشته شد!" فلش بک زد به سالیان دور《رقیه..بابا..گریه های بی امان》 با دقت بیشتری زوم کرد و نگاهش متفکرانه تر شد! "همسری آه کشیده و می گفت:همسرم زبان روزه،تشنه لب شهید شد!"《تشنه..حسین..کربلا!》 "مادری از سودای دل ناله می کرد:سفره افطار آماده بود اما پسرم نیامد!"《کوفه..افطار..علی..!》 "زنی بچه بغل می گفت:همسرم همیشه دوست داشت اگر دختر دار شدیم اسمش را بگذاریم زینب!"《زینب..مصیبت..باز هم کربلا!》 مادر پروانه به پهنای صورت اشک می ریخت..دستمال کاغذی جوابگوی سیل راه افتاده روی گونه هایش نبود! یک آن دل شیشه ای پروانه لرزید..خودش هم نفهمید چه شد،گونه هایش خیس شده بود..با پشت دست محکم اشک ها را پاک کرد.قطعات پازل را کنار هم چید《زینب..خون..شهادت..لب تشنه!پرپر شدگان به وقت چهارشنبه! 》تعصب داشت روی هر چه بوی حسین را می داد! بالاخره نت گوشی وصل شد.دستش بشدت می لرزید،غوغایی در دلش به پا شده و خودش هم نمی دانست با کلیپ ضبط شده اش چه کند..با خود دو دو تا چهار تا کرد!《کدام یک چهارشنبه سفید است و کدام سیاه!》 جواب برایش از روز هم روشن تر بود اما از بس مغزش را شستشو داده بودند،تجزیه و تحلیلش ادامه داشت.. پروانه تا لحظاتی قبل با تمام قوا فرمان مسیح را به واسطه نامزدش اطاعت کرده بود و خود را برای چهارشنبه سفید آماده..اما مستند لاله های بهارستان تمام معادلات پولی نژاد را بهم ریخت و شک را به جان پروانه انداخت تا او را به فکر وا دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
👇
┄━•●❥ به وقت چهارشنبه! ❥●•━┄     پروانه موهایش را بالای سر دم اسبی می بندد..برعکس همیشه نه از فر کردن موهایش خبری است نه لخت کردن! مادرش که در حال تدارک فسنجان بود،سرش را خم کرد و گفت《پروانه!به خداوندی خدا اگه کار غلطی ازت سر بزنه،شیرمو حلالت نمی کنم!》پروانه قهقه زنان جواب داد《عجبا!باز گفت شیر!مادر من حساب کتاب کن،ببینم هزینه شیر،کلهم جمیعا چقدر میشه؟!تا باهات تسویه حساب کنم!》صورت مادر برافروخته شد《به روح بابای خدا بیامرزت قسم مشکوک میزنی!دیشب با جفت گوشای خودم شنیدم،جان جانانت چی دم گوشت پچ پچ می کرد!》پروانه کنترلش را از دست می دهد و با حالت عصبی می گوید《ای بابا..اصلا زندگی خودمه!من راضی..نامزدم راضی..》مادر چشم هایش گرد شد《بله دیگه!گور بابای ناراضی!همه چی زیر سر این پسر دماغ عملیه..من موندم از کجا عین بلا تو زندگی ما نازل شد!》 پروانه با شنیدن سخنان مادر در را محکم کوبید و رفت!تا به کوچه پشتی برسد..اتفاقات اخیر را با خود مرور کرد《سهیل از خانواده ای باکلاس و متمدن با یک نگاه در کافی شاپ دوستش،شیفیته پروانه شده و بعد از مدتی او را با گروهی آشنا کرد که خودش سردسته آن بود و همگی یک هدف را دنبال می کردن "کمپین نه به حجاب اجباری!" کنار این هدف پول هم نهفته بود،یک تیر و دو نشان!پولش چند تکه از جهیزیه اش را جور می کرد! 》 به کوچه که رسید،از فکر و خیال فارغ شد..در کوچه ای بن بست..زیر تابلوی شهید گمنام..از توی کیف کلاه گیس را در آورد!کپ رنگ موهای خودش،حتی نامزدش هم نمی تواند شک کند..دوربین آماده..شال روی هوا به رقص در می آید..لبخندی می زند و ندای آزادی سر می دهد《من پروانه ام..پروانه ای آزاد..منتظر کلیپ های بعدی دختران انقلاب باشید!مسیح جون مرسی هستی!دوستت دارم..بای بای!》 نگاهی به دور و برش انداخت،پرنده پر نمیزد.تندی شال را روی سرش انداخت..انگار هنوز هم دو دل است..تشویش تمام وجودش را پر می کند..اما به دلبر جانش قول داده بود و حالا الوعده وفا! جلدی سراغ کلیپ رفت تا ندای آزادیش را جهانی کند..از قضا بسته نت تمام شد و سریع سمت خانه دوید.. نفس نفس زنان نشست روی کاناپه..گوشی لعنتی مدام error می داد!پروانه از حرص ناخونش را می جویید.مادرش مشغول تماشای تلویزیون بود و صدای برنامه در حال پخش روی اعصابش رژه می رفت.گوشی را کناری پرت کرد..بی حوصله چشم دوخت به قاب تلویزیون که گوشه اش حک شده بود {لاله های بهارستان 17خرداد96،حمله داعش به مجلس!} "دختری چادر به سر اشک به پهنای صورتش جاری میشد..می گفت پدرم بی گناه کشته شد!" فلش بک زد به سالیان دور《رقیه..بابا..گریه های بی امان》 با دقت بیشتری زوم کرد و نگاهش متفکرانه تر شد! "همسری آه کشیده و می گفت:همسرم زبان روزه،تشنه لب شهید شد!"《تشنه..حسین..کربلا!》 "مادری از سودای دل ناله می کرد:سفره افطار آماده بود اما پسرم نیامد!"《کوفه..افطار..علی..!》 "زنی بچه بغل می گفت:همسرم همیشه دوست داشت اگر دختر دار شدیم اسمش را بگذاریم زینب!"《زینب..مصیبت..باز هم کربلا!》 مادر پروانه به پهنای صورت اشک می ریخت..دستمال کاغذی جوابگوی سیل راه افتاده روی گونه هایش نبود! یک آن دل شیشه ای پروانه لرزید..خودش هم نفهمید چه شد،گونه هایش خیس شده بود..با پشت دست محکم اشک ها را پاک کرد.قطعات پازل را کنار هم چید《زینب..خون..شهادت..لب تشنه!پرپر شدگان به وقت چهارشنبه! 》تعصب داشت روی هر چه بوی حسین را می داد! بالاخره نت گوشی وصل شد.دستش بشدت می لرزید،غوغایی در دلش به پا شده و خودش هم نمی دانست با کلیپ ضبط شده اش چه کند..با خود دو دو تا چهار تا کرد!《کدام یک چهارشنبه سفید است و کدام سیاه!》 جواب برایش از روز هم روشن تر بود اما از بس مغزش را شستشو داده بودند،تجزیه و تحلیلش ادامه داشت.. پروانه تا لحظاتی قبل با تمام قوا فرمان مسیح را به واسطه نامزدش اطاعت کرده بود و خود را برای چهارشنبه سفید آماده..اما مستند لاله های بهارستان تمام معادلات پولی نژاد را بهم ریخت و شک را به جان پروانه انداخت تا او را به فکر وا دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057