🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
❤️🍃 @Clad_girls پیشنهاد میکنم حتما کپشن رو با دقت مطالعه کنید👇
#جیک_و_ماجیک ❤️
نوع نگاهش حکایت از صمیمت دارد و با اشاره ی دست، من را به صندلی روبرویش هدایت می کند.از دیروز پدرم در آمده بود تا دو دله را یک دله کنم و با دفتر مشاور تماس بگیرم.حالا این جزئیات رفتاری او،به من جرات اظهار وجود می داد.سکوت اتاق را می شکند..
+حالتان چطور هست؟
_تعریفی نیست!
عینکش را تنظیم می کند و با لحن زیرکانه ای جمله ام را از سر می گیرد:تعریفی نیست؟ اما من فکر می کنم حرفهای تعریفی زیادی شما را به اینجا کشانده!
_همینطور هست!
+بسیار خوب..گوش های من برای شنیدن، درد می کند!
_یک از خدا بی خبر..
حرفم را قیچی می کنم و او در سکوت به من اجازه ی مکث میدهد.
_خیلی تلاش کردم.صبح ها که به اتاق کارم می روم،باورتان نمی شود تا ظهر از اتاق کار خارج نمی شوم،که نکند یک وقت..
از شدت کلافگی دستم را در خرمن موهایم فرو می برم.فرمان را دوباره به دستم می دهد:که یک وقت..؟
_که یک وقت چشم هایم گرفتار نشود.آدم که دم به تله بدهد،سخت بیرون می آید..خدا شاهد هست که از نگاه به او طفره می روم اما شما بگویید زمانی که پوشه ها را درست در مقابل چشمانم قرار می دهد،چطور می شود ده ناخن لاک زده را انکار کرد؟
با اشاره ی سر تصدیق می کند: انکار کردن چیز را که می بینی،یک دروغ بزرگ هست. خوشحالم از اینکه به خودتان دروغ نمی گویید..!
منطقش به من می چسبد.از اینکه یک نفر در دنیا می فهمد که نمی شود به در و دیوار نگاه کرد و قدم زد و کار کرد و زندگی کرد،بوجد می آیم.
به سراغ اصل مطلب می روم؛ همان دردی که ریشه به جانم زده:هلما..هلما زنی کدبانوست! به سلایق من احترام می گذارد.او خوب می داند که با رنگ آبی از من دل می برد،در حالی که لبهایش را سرخ آرایش کرده! تمام فکر و ذهنم متعلق به اوست؛ یار کاشانه ام.اما این روزها دور فکرم را مورچه گرفته!
روی برگه اش چیزی می نویسد و متفکرانه می گوید:هلمای نازنین..این زن دوست داشتنی بنظر می رسد! زنی که رگ خواب همسرش را می داند.از آن مورچه ها بیشتر برایم بگو..
_در فکرم رژه می روند.آن از خدا بی خبر،به هر بهانه ای به اتاق کارم می آید.سر صحبت را باز می کند و به محض آن که می خواهم چیزی بگویم،جسارت من را ببخشید..می گوید اردیبهشت چقدر گرم هست و یک دکمه را باز می کند؛ حالا دکمه ی سر آستین یا دکمه اول مانتو برایش توفیری نمی کند!!
با دقت و حوصله به حرفهایم گوش می دهد.به دردهایم.به من و هلمای درونم.به آن از خدا بی خبر.حتی به آن مورچه های لعنتی.چیزی می نویسد و می گوید:
+در را بر روی بهانه هایش ببند؛ شاید خدا در دیگری به رویش باز کند!
مثلا اگر گفت #گرمم شد؛ برو و کولر را روشن کن، لازم باشد لحن کلامت را یخچال کن، ابروهایت را گره بزن، بگذار سوز بیاید..بگذار بقول شما؛ آن از خدا بی خبر ، خبری از خدا بگیرد و به آغوش او پناه ببرد..می دانی می خواهم چه بگویم؟ فرصت بده با خدا #گرم بگیرد!
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز
💟 @clad_girls ✔️