eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
285 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_نوزدهم سینی چای را که دور گرداندم، لع
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی می‌کرد. از خطوطِ در هم رفته چهره‌ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده‌ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را می‌کشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: _چی شد؟ پسندیدی؟ از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: _نه! از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: _مگه چِش بود؟ چادرم را بی‌حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز می‌خندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: _چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد! به خیال اینکه پدر صدایم را نمی‌شنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: _یعنی اینم مثل بقیه؟ ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش می‌دوید، همچنان مؤاخذه‌ام می‌کرد: _خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟ من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: _عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه... که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: _تا کِی می‌خواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!! حرف نیش‌دار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشه‌ای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند: _یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی! حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بی‌آنکه بخواهم روی گونه‌ام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: _چند ساله هر کی میاد یه عیبی می‌گیری! تو که عُرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم! بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشه‌ای اشکم می‌گذشت، به مادر التماس می‌کردم که از چنگ زخم زبان‌های پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: _عبدالرحمن! شما آقای این خونه‌اید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچه‌هام دستِ شماس. سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: _خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول می‌دم ایندفعه درست تصمیم بگیره! و پدر می‌خواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانه‌اش مانع شد: _شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت می‌کنی؟ و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید: _مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟ و لعیا دنبالش را گرفت: _مامان! دیشب ساجده می‌گفت ماهی کباب می‌خوام. بهش گفتم برات درست می‌کنم، میگفت نمی‌خوام! ماهی کباب مامان سمانه رو می‌خوام. مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: _قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست می‌کنم! سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: _عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم! از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
بعضیا میگن بی حجابی جنبه اعتراضی به حکومت داره! بعضیا هم میگن چون عقایدتون رو به مردم تحمیل و اجبار کردید زده شدن! خب میشه بگید تو مکزیک مردم به حکومت اعتراض دارند یا حکومت اجباری در پوشش داشته که اینا زده شدن و الان برای برهنگی کامل راهپیمایی میکنن؟! واقعا علتش چیه؟ 🗣فاطمه فردوس 🆔️ @clad_girls
دلانہ✨ سیدی‌درقـم، ‌مشھوربـودبـه‌"سیـدسکوت" که‌بااشـاره‌مریض‌شفـامیداد ... از آیت‌الله‌بھاءالدینی ‌راز سیـدسکوت راپرسیـدم؛ با دسـت ‌به ‌لبانش ‌اشـاره‌ کرد وفرمود: 『در‌ آتش‌ را بستـه ‌بودنـد』. 🆔@Clad_Girls
قدر‌این‌ارثیه‌را‌باید‌بدانی...!🦋⛅ 🌱 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی دانشجوی امریکایی تصور میکند اسلام با زنان را سلطه‌پذیر می‌کند پاسخ شنیدنی خانم امریکایی که تازه مسلمان شده و حجاب را انتخاب کرده👌 ؟ 🆔@Clad_Girls
هدایت شده از مـ ح ـیا
😍 همزمان با ✅ پویش به فعالیت ادامه خواهد داد😃😍 ✗ پیشنهاداتی برای خاطرات ارسالی شما : ✓ خاطره چادری شدن شما ✓ خاطره خوب و ماندگار برای شما بخاطر محجبه بودن شما ✓ توصیف حس آرامشی که توی موقعیت های مختلف با حجاب تونستید تجربه کنید ✓ کلیپ از فعالیت های اجتماعی شما با حجاب و با حس خوب ✓ کلیپ از دورهمی دخترونه و محجبه و با حس آرامش یااااا هر ابتکار عملی که خودتون فکر میکنید ممکنه برای دوستان تون جذاب باشه 😊 آثار برگزیده هم معرفی خواهد شد... 😍
🎁 مـ ح ـیا (روایت های جذاب از یک حس زیبا) قشنگ خودتون از حجاب رو برامون بفرستید تا به اسم خودتون در کانال ها و صفحه 🌸 دختــران چــادری 🌸 با دیگران به اشتراک بذاریم 😍 ✓ شما میتونید آثار خودتون رو در قالب: ✍ دلنوشته (خاطره_متن) 🖼 عکس نوشت 🎬 کلیپ (مستند_انیمیشن_موشن گرافیک و...) 🎧 پادکست صوتی ✅ آثار خودتون رو به آی دی زیر بفرستید 👇👇👇 🆔 @Farhangy_admin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اژه‌ای: برای حجاب کار هیجانی نکنید 🔹رئیس قوه قضاییه: در مورد عفاف و حجاب دنبال کار زودگذر نباشیم. کار انجام شده باید متقن، توام با آرامش و تدبیر باشد. 🔹اگر اشتباهی کردیم نباید از اصلاح اشتباه خودمان ابایی داشته باشیم و کار اشتباهمان را توجیه کنیم. 🔹دشمنان قسم‌خورده ایران دنبال ترویج بی‌عفتی و بی‌حیایی هستند. اینکه یک فرد حجاب دارد یا ندارد، حجابش کم‌رنگ یا پررنگ است در جای خود مهم است اما اینکه چه کسانی به دنبال ترویج بی‌حیایی هستند مهم‌تر است. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ7ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕 🆔@Clad_Girls
⭕️ولی بنظرم آقایون لباس زنانه بپوشن و زنا هم لباس مردونه اینطوری گشت ارشاد دچار خطای استراتژیک میشه و از بین میره 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پاسخ رحیم پور ازغدی به مخالفان حجاب اجباری: 🔹 عده‌ای می‌گویند "آقا من به لباس عقیده ندارم دوست دارم لخت به خیابان بیایم؛ من حجاب را قبول ندارم لباس خودمه بدن خودمه" خب باشه، ولی خیابان خودت نیست. بله بدن خودته لباس خودته، اما خیابان خودت نیست از اتاق خوابت و از خونت که بیرون میایی دیگه حریم عمومیه حریم خصوصی نیست که مدام بگویی خودم خودم. قانون یعنی اجبار، ولی اجبار مشروع و اجبار عادلانه. پ.ن: بسیار عالی👌👌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــَـــــــر‌بہ‌زیرۍ‌هاۍ‌نابت، سَربُلــندٺ‌مــــۍ‌کند😌✨ ⊹ ⊹ ⊹ 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_بیستم ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهم
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» کنج اتاق چمباته زده و دل شکسته از تلخ زبانی‌های پدر، بی‌صدا گریه می‌کردم و میان گریه‌های تلخم، هر آنچه نتوانسته بودم به پدر بگویم، با دلم نجوا می‌کردم. فرصت نداد تا بگویم من از همنشینی با کسی که در معرفی خودش فقط از شغل و تحصیلاتش می‌گوید، لذت نمی‌برم و به کسی که به جای افکار و عقایدش از حساب‌های بانکی‌اش می‌گوید، علاقه‌ای ندارم که درِ اتاق با چند ضربه باز شد و گریه‌ام را در گلو خفه کرد. عبدالله در چهارچوبِ در ایستاده بود و با چشمانی سرشار از محبت و نگرانی، نگاهم می‌کرد. صورتم را که انگار با اشک شسته بودم، با آستین لباسم خشک کردم و در حالی که هنوز از شدت گریه نفس‌هایم بُریده بالا می‌آمد، با لحنی پر از دل شکستگی سر به شِکوه نهادم: _من نمی‌خوام! من این آدم رو نمی‌خوام! اصلاً من هیچ کس رو نمی‌خوام! اصلاً من نمی‌خوام ازدواج کنم! عبدالله نگران از اینکه پدر صدایم را بشنود، به سمتم آمد و با گفتن: _یواش‌تر الهه جان! کنارم نشست. با صدایی آهسته و بریده گفتم: _عبدالله! به خدا خسته شدم! از این رفت و آمدها دیگه خسته شدم! و باز گریه امانم نداد. چشمانش غمگین به زیر افتاد و من میان گریه ادامه دادم: _گناه من چیه؟ گناه من چیه که تا حالا یکی نیومده که به دلم بشینه؟ مگه تقصیر منه؟ خب منم دلم می‌خواد کسی بیاد که ازش خوشم بیاد! با سر انگشتانم قطرات اشک را از روی صورتم پاک کردم و با لحنی حق به جانب گفتم: _عبدالله! تو می‌دونی، من نه دنبال پولم، نه دنبال خوشگلی‌ام، نه دنبال تحصیلات، من یکی رو می‌خوام که وقتی نگاش می‌کنم، آرومم کنه! این پسره امروز فکر می‌کرد اومده خونه بخره! خیلی مغرور پاشو رو پاش انداخته بود و از اوضاع کار و کاسبی و سود حساب‌های بانکیش حرف می‌زد. عبدالله! من از همچین آدمی بدم میاد! نگاهش را به چشمان پر از اشکم دوخت و گفت: _الهه! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! تو که بابا رو میشناسی. الآن عصبانی شد، یه چیزی گفت. ولی خودشم می‌دونه که تو خودت باید تصمیم بگیری! سپس لبخندی زد و ادامه داد: _خُب تو هم یه کم راحت‌تر بگیر! یه کم بیشتر فکر کن... که به میان حرفش آمدم و با دلخوری اعتراض کردم: _تو دیگه این حرفو نزن! هر کی میاد یا بابا رَد می‌کنه یا اونا خودشون نمی‌پسندن... و این بار او حرفم را قطع کرد: _بقیه رو هم تو نمی‌پسندی! سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد: _الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بُزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدم‌هایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه! و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آه بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم. عبدالله نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: _من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. می‌ترسم بابا دوباره عصبانی شه. و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: _الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد. دلم برای این همه مهربانی‌اش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: _تو برو، منم میام. از جا بلند شد و دوباره تأکید کرد: _پس من برم، خیالم راحت باشه؟ و من با گفتن: _خیالت راحت باشه! خاطرش را جمع کردم. او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
دلانہ✨ دیدی‌وقتـی‌اینترنت‌‌رایگان‌گیرت‌میاد با تمام قدرت خرجش مۍ‌کنی‌و ازش استفاده می‌کنی! . . . عمر‌ماهم همینطوره یه هدیہ‌ایه که داریم مصرفش می‌کنیم و بالاخره تموم می‌شه... ازش درست استفاده کنیم!🌱 🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 #بدون_توقف با موضوع حجاب 🗂 قسمت دوم | بخش چهارم ✅ حجاب یعنی چادر؟؟ ✅ چرا همه باید شبیه هم حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با موضوع حجاب 🗂 قسمت دوم | بخش پنجم ✅ چرا اجبار عمل، وقتی شناخت و گرایش تکمیل نشده؟؟ 🅾 منتظر قسمت های بعدی از کانال باشید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴 به مناسبت روز حجاب و عفاف رفتیم وزارت کشور 😶 🌸 🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی 🆔 @Clad_girls