ته داستانی که در مورد برداشتن حجاب درست شده:
یا میشه یک شعار تبلیغاتی و یک سکانس از مناظره نامزدهای انتخاباتی برای پیروزی در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری در داخل کشور!
یا میشه پول، جایزه و تسهیلات برای لیدرهای این جریان در خارج از کشور!
این رویه نخ نما شده، بازی نخوریم!....
"Muhammad Siahroudi"
🆔@Clad_Girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_سی_و_دوم از نگاه مادر هم میخواندم
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعه،اهـل سـنت»
#قسمت_سی_و_سوم
از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هر چه بیشتر آقای عادلی ادامه داد:
_حاج خانم! من هر چی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمیگم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش قسم میخورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!
مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه تأیید صحبتهای مریم خانم، سر تکان داد و گفت:
_حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم.
و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد:
_از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پساندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. ان شاء الله به زندگی شون برکت میده.
که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد:
_این حرفا چیه مریم خانم! خدا روزی رسونه! خدا هیچ بندهای رو بدون روزی نمیذاره! ولی... راستش من غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم.
مریم خانم که با شنیدن این جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی شیرین جواب داد:
_خواهش میکنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت میرسم ازتون جواب میگیرم.
سپس در حالیکه چادرش را مرتب میکرد تا بلند شود، رو به مادر کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد:
_حاج خانم، این تفاوت مذهبی برای مجید اصلاً مطرح نیس! چیزی که مجیدِ ما رو شیفته دخترِ گلِ شما کرده، خانمی و نجابت الهه جونه!
سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند میشد، گفت:
_که البته حق داره!
هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، اما در برابر تمجید بیریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند میشد، جواب داد :
_خوبی و خانمی از خودتونه!
سپس به چای دست نخوردهاش اشارهای کرد و گفت:
_چیزی هم که نخوردید! لااقل میموندید براتون میوه بیارم.
به نشانه احترام دست به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد:
_قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب زحمت دادیم!
سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد:
_ان شاء الله به زودی خدمت میرسیم و حسابی مزاحمتون میشیم!
و با بدرقه گرم مادر از اتاق بیرون رفت.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
🔴 نامه حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی به دختران ایرانی:
🔻لباس و آرایش فریبنده شما در خیابان، زخمی را در دل فقرایی که این نوع لباسها را ندارند، به وجود خواهد آورد که با آه خود از شما انتقام خواهند گرفت
🔻اگر جلوه گری امروز شما دلربایی کرد و علاقه مردی را به همسرش کم کرد، فردا زن زیبایی با جلوه گری خود دل شوهر شما را خواهد ربود و رونق زندگی شما را کم خواهد کرد
🔻آمار طلاق، افت تحصیلی، افسردگی و اضطراب، امراض روانی و مقاربتی، سقط جنین، فرار از خانه، اسراف و تجملگرایی، گناه و بی بند و باری در میان دختران پاک و عفیف بیشتر است یا دختران رها و لاابالی؟
🆔@clad_girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
دلانہ✨
اگر بخواهید به جایی برسید،
با کار #حوزه و #دانشگاه مشکلتان حل نمیشود.
این فقط به شما علم میدهد، آنکه مشکل را حل میکند "ســـجـــادهـنـــمــــازشـــب" است!
🎙آیتاللهجوادیآملی
#دلانه
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
°•♥️🕊•°
-چادرتسرڪناۍبانوۍخوبمشڪنڪن
سربهزیرۍهاۍنابتسربلندتمیکند !-
#ریحانه🌱
🆔️ @clad_girls
دینداری یعنی خانم محترم
لازم نیست از مغازه دار دو سطر تشکر کنی، یک تشکر و خداحافظی کوتاه کافیه...👌
دینداری یعنی آقـا!
مشتری شما با شما محرم نیست که بهش رنگ لباس پیشنهاد میدی و میگی این رنگ بهت میاد!😏
دینداری یعنی خانـم!
لازم نیست با فروشنده نیم ساعت چونه بزنی، یا اگه جنس گرونه .. شروع کنی به نالیدن از گرونی !👀❌
نه خدا راضی هست که شما به خاطر ارزونتر خریدن با مرد نامحرم چونه بزنی که گاهی به شوخی کردن هم می کشه! نه همسرت راضی هست با این کار تخفیف بگیری ...👍
دینداری یعنی آقـای فروشنـده !
شما هم جنس رو به هر قیمتی میخوای بدی ... زود قیمت نهایی رو بگو و منتظر نباش بهت التماس کنن و قربون صدقه ت برن.🛍☹️
دینداری یعنی خانـم!
کسی که شما باید همه طنازی هات رو براش نگه داری، شوهرته ... حواست باشه.😌♥️
دینداری یعنی آقـای فروشنـده !
تو مغازه ت که هستی، حواست پیش زن و بچه ی خودت باشه😍😇👪
خانمها ... آقایون ...🧕👨💼
شوخی و بگو و بخند با نامحرم
روی روح شما اثر منفی می گذاره و این اثر به خونه هاتون منتقل میشه، و در رفتارتون با مَحرمِ خودتون نمود پیدا می کنه ..😔👌
#لطفا_بیشتر_مراقب_باشید
#سبک_زندگی
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب به روایت افراد تاثیرگذار دنیا؛ از آیتالله بهجت تا ولادیمیر پوتین و کوفی عنان
#رهبرانه
🆔@Clad_Girls
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وات the فـــاااااااز⁉️🤯
⊹
⊹
⊹
وظیفهۍگشتارشــادڪهکارفرهنـــگـےنیست🤦🏿♀😂
#گشت_ارشاد
#سواد_رسانه
🆔@Clad_Girls
زنان ملی پوش نروژی تو سال ۲۰۲۱
به خاطر تن ندادن به عریانی اجباری ۱۵۰ یورو جریمه شدن.
اونوقت بعضیا میشینن شعار میدن که همه جای دنیا زنان تو انتخاب پوشش آزادن.
اون بهشتی که از غرب برات ساختن وجود خارجی نداره.
🗣سید محمد جواد حسینی🇮🇷
🆔@Clad_Girls
🔴مگه میشه هم طرفدار شاه بود؛ و هم مخالف گشت ارشاد😳!!!
بزرگترین گشت ارشاد زمان رضا شاه بود، که چادرها رو به زور از سر زن ها می کشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کشور شیعه و مسلمان نسخه سگ پروری میپیچن !
اما برا خودشون در مورد مزیت های چند فرزندی مستند درست میکنن...
سگ بیار، اما بچه نه!
"امیرحسین سعادت"
#فرزند_آوری
#جمعیت
🆔@Clad_Girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعه،اهـل سـنت» #قسمت_سی_و_سوم از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_سی_و_چهارم
با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گامهایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطهای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست:
_اصلاً فکر نمیکردم به تو نظری داشته باشه!
نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمیزند. در جواب جملهای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید:
_تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!
در مقابل سؤال صادقانه مادر چه میتوانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفسهایش را از پشت پنجرههای جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پردههای دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بیاختیار به تماشای خیالش مینشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بیحیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد:
_اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!
در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :
_حالا چرا انقدر رنگت پریده؟
و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد:
_عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!
با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
دلانہ✨
حضرتِــامــــــیــــــر'؏'سخنقشنگـےدارند:
↵درموردآنــچـــہبهآناحاطهیعــلـــمـــۍنداری،سخنمگو!
.
.
.
اگربهشعملکنیم، حقیقتا دنیامون قشنگترمیشه🙄❗️
#دلانه
#کلام_معصوم
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تودهنی محکم رهبر ارکستر مطرح ایرانی در واکنش به بازجوییهای مجری بیبیسی در برنامه زنده!
🔶مجری بی بی سی: چرا روسیه را تحریم نکردید و در این کشور اجرا کردید؟!
🔶علی رهبری، رهبر ارکستر ایرانی: چرا نمیگویید انگلیس و آمریکا را تحریم کنم؟! چرا که قبل از همه باید انگلستان و آمریکا را به خاطر جنایت هایشان در عراق و افغانستان تحریم کنم!
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرکـوب مـسـلـحـانـه زنان😱✊🏻
#زن_در_غرب
🆔@Clad_Girls
بیچاره بایدن رو بگو که الان کرونا گرفته و حس بویاییش رو از دست داده و دیگه نمیتونه از بوی موی دختران بیدفاع لذت ببره.
البته اینا حرفهای من نبودا؛ اینا حرفای تاکرکالرسون مجری شبکهی فاکس نیوز هستش.
🗣شیوا تقی نژاد🌼
🆔@Clad_Girls
[👣🏴]
مآجُملِہفِقیرِبنفقیرِبنفِقیرِیم
بِگُذآرڪِہپُشتِدرِاینخآنہبِمیریم...🥀
#پروفایل محرم 🖤
🆔️ @clad_girls
22.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دختر چادری و با حجاب یا چی؟
📎حواشی داستان حجاب یا بی حجاب
⭕️ جز خانوما کسی این کلیپو نبینه
👀 تا آخر کلیپ حتی پلک هم نزن…
🆔@Clad_Girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
⌕ســلام🧐! ما یه تیم هنری هستیم، دورهم جمع شدیم برای ایــنکه بتونیم به شما توی یـادگــــیری گرافیک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌕ســلام🧐!
ما یه تیم هنری هستیم،
دورهم جمع شدیم
برای ایــنکه بتونیم به شما توی یـادگــــیری گرافیک اونم به صورت حرفه ای همــراه با
قیمــــــت مناسب کمــــــک کنــــــیم 💥๑ˎˊ˗
༉‧༉‧༉‧༉‧༉‧༉‧༉‧
❞ تازه میتونی بعدا باهاش درآمد زاییهم کنی😉!
قیمتشم که خیلی پایینه فقط ۲۵۰ تومان
خودتو با ما همراه کن☝️🏿
❌نکته ویژه:
به دلیل نذر فرهنگی برای عزیزان بسیجی و فرهنگی با تخفیف ویژه ۲۰ درصد حساب میشه
از دستش نده😎
جهت ثبت نام عدد #دو را به آیدی زیر ارسال بفرمایید:
@Dreamart_admin
『DREAMART_ORG| تیمهنـریدریمآرت』
🌸 دختــران چــادری 🌸
⌕ســلام🧐! ما یه تیم هنری هستیم، دورهم جمع شدیم برای ایــنکه بتونیم به شما توی یـادگــــیری گرافیک
☝️😍
🔴 پیشنهاد #ویژه ادمین برای شرکت در یک دوره خیلی عاااالی 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا #گشت_ارشاد جواب داد؟
🔺پاسخ جالب رحیم پور #ازغدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دوستانی که مخالف #گشت_ارشاد هستید.
گشت ارشاد قرار نیست خانمها رو با حجاب کنه.. قراره از بدحجابی و #قبح_شکنی های بدتر جلوگیری کنه..
برای #باحجاب کردن خانمها باید کار فرهنگی انجام داد..
پس به جای اینگه سر گشت ارشاد داد بزنید، سر مسئولینی که وظیفه شون رو در قبال حجاب و عفاف انجام نمیدن داد بزنید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔺اکثریت مردم با گشت ارشاد مخالفند، اما اکثریت مردم با این مدل پوشش هم مخالفند! خب چه باید کرد؟! جز این است این افراد قانون جامعه اسلامی را زیر پا گذاشتند و باید دستگیر شوند؟!
▪️واقعا چه باید کرد؟!
✍پازوکی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_سی_و_چهارم با رفتن او، پاهایم سست شد
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_سی_و_پنجم
بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد:
_عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.
پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید:
_زن عموی مجید رو میگی؟
و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :
_چی کار داشت؟
و مادر پاسخ داد:
_اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!
پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید:
_برای کی؟
مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد:
_میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.
پدر با صدایی گرفته سؤال کرد:
_مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟
و مادر بلافاصله جواب داد:
_چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!
از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد:
_الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟
مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد:
_عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟
پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد:
_بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!
و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد:
_مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!
و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :
_بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!
انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد:
_الهه! بیا اینجا ببینم.
شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید:
_خودت چی میگی؟
شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت:
_خُب مادر جون نظرت رو بگو!
سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم:
_نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی
بگم...
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
دلانہ✨
" و نِفَختُ فیه مِن روحی "
میدنییعنیچۍ ؟
یعنیتوجگرگوشهۍخدایۍ ! 💙(꧇
#دلانه
🆔@Clad_Girls