eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
16.7هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شــیعـه،اهـل سـنت» شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به اندازه چند نفس ساکت ماند، دوباره نگاهم کرد و گفت: _الهه! من عادت کردم روی مُهر سجده کنم... ببین من نمی‌دونم زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مُهر بوده یا نه، ولی من یاد گرفتم برای خدا، روی خاک سجده کنم! که میان حرفش آمدم و با ناراحتی اعتراض کردم: _یعنی برای تو مهم نیس که سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) چی بوده؟ فقط برات مهمه که خودت به چه کاری عادت کردی، حتی اگه اون عادت خلاف سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) باشه؟ نگاهم کرد و با لحنی مقتدرانه جواب داد: _من نمی‌دونم سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) چی بوده و این اشتباه خودمه که تا حالا دنبالش نرفتم! ولی اینو می‌دونم که سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نباید خلاف فلسفه دین باشه! به احترام کلام پُرمغزش سکوت کردم تا ادامه دهد: _اگه فلسفه سجده اینه که در برابر خدا کوچیک بودن خودتو نشون بدی، سجده روی خاک خیلی بهتر از سجده روی فرش و جانمازه! گرچه توجیهش معقول بود و منطقی، اما این فلسفه بافی‌ها برای من جای سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را نمی‌گرفت که من هم با قاطعیت جوابش را دادم: _ببین مجید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده! پس چه اصراری داری که حتماً روی مُهر سجده کنی؟ لبخندی زد و با آرامش پاسخ داد: _الهه جان! این اعتقاد شماس که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده، ولی ما اعتقاد داریم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی خاک یا یه چیزی شبیه خاک سجده می‌کردن. اصلاً به فرض که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده، ولی فکر نمی‌کنم که کسی رو هم از سجده روی مُهر منع کرده باشه. همونطور که حتماً پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) جاهایی نماز خونده که فرش و زیلو و هیچ زیراندازی نبوده، خُب اونجا حتماً پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی زمینِ خاکی سجده می‌کرده! پس سجده روی زمین هم نباید اشکالی داشته باشه. مُشت دستم را باز کردم و با اشاره به مُهر میان انگشتانم، پرسیدم: _زمین چه ربطی به این مُهر داره؟ به آرامی خندید و گفت: _خُب ما که نمی‌تونیم همه جا فرش رو کنار بزنیم و روی زمین سجده کنیم! این مُهر یه تیکه از زمینه که همیشه همراه آدمه! قانع نشدم و با کلافگی سؤال کردم: _خُب من میگم چه اصراری به سجده روی مُهر یا به قول خودت زمین داری؟ دستش را دراز کرد، مُهر را از دستم گرفت و پاسخ داد: _برای اینکه وقتی پیشونی رو روی خاک می‌ذاری، احساس می‌کنی در برابر خدا به خاک افتادی! حسی که تو سجده روی فرش اصلاً بهت دست نمیده! سپس با نگاه عاشقش به پای چشمانم زانو زد و عاشقانه‌تر تمنا کرد: _الهه جان! من تو رو به اندازه تمام دنیا دوست دارم! اگه نمازم رو بدون مُهر خوندم، بخاطر این بود که واقعاً می‌خواستم چیزی رو که ازم خواستی انجام بدم... ولی اجازه بده تا به اون چیزی که اعتقاد دارم عمل کنم! و شاید اندوهم را در خطوط صورتم خواند که صدایش رنگ غم گرفت: _الهه جان! من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم، با همه اعتقاداتی که داری! اگه میشه تو هم منو همینجوری که هستم قبول کن، با همه عقایدی که دارم! سپس به مُهری که در دستش آرام گرفته بود، نگاهی کرد و با لبخندی کمرنگ ادامه داد: _ببین الهه! این مهمه که من و تو نماز می‌خونیم! حالا اینکه یکی روی سجاده سجده می‌کنه و اون یکی روی خاک، چیزی نیس که بخواد آرامش زندگی‌مون رو به هم بزنه! فوران شادی لحظاتی پیش به برکه غصه بدل شده و غبار حسرتی که به دلم نشسته بود، به این سادگی‌ها از بین نمی‌رفت، با این همه گرمای محبتش در قلبم آنقدر زنده و زاینده بود که این مجادله ها، حتی به اندازه ذره‌ای سردش نکند که لبخندی زدم و گفتم‌: _ببخشید اگه ناراحتت کردم! منظوری نداشتم! و انگار شنیدن همین پاسخ ساده از زبان من کافی بود تا نفس حبس شده در سینه‌اش بالا بیاید. صورتش از آرامشی شیرین پُر شد و با لب‌هایی که می‌خندید، پاسخ عذرخواهی‌ام را داد: _الهه جان! این حرفو نزن! تو چیزی رو که دوست داشتی به من گفتی! اینکه آدم حرف دلش رو به همسرش بگه، عذرخواهی نداره! سپس بار دیگر مُهر را روی جانمازش نشاند و برای اقامه دوباره نماز عشاء به پا خاست. باز از جایم تکان نخوردم و مثل دفعه قبل محو تماشای نمازش شدم. هر چند این بار جشنی در دلم بر پا نبود و با نگاهی مات و افسرده به بوسه پیشانی‌اش بر سطح مُهر حسرت می‌خوردم که صدای در اتاق مرا به خود آورد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
زن ایرانی باز هم طلایی شد😍💪🏻 الهام حسینی نماینده ایران در دسته 81 کیلوگرم، با رکورد 100 کیلوگرم یک ضرب 123 کیلوگرم دوضرب و مجموع 223 کیلوگرم نفر سوم بازی‌ها شد و طلای یک ضرب و برنز دوضرب و مجموع را گرفت. 🆔@Clad_Girls
به نظرت میشه اینارو با گوشی خیلی راحت طراحی کرد؟!🧐 اگر میخوای در عرض چند جلسه🤗 یه گرافیست ماهر بشی و حتی کسب درآمد💸 کنی کافیه فقط توی دوره‌ تولید محتوای ما ثبت نام کنی😍... درضمن اونایی که جزء بسیج یا فرهنگی هستن واسشون یه تخفیفی هم در نظر گرفتیم 😉.. همین الان واسه ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر عدد رو به آیدی زیر بفرست😌❤️ @dreamart_admin
☝️😍 🔴 پیشنهاد ادمین برای شرکت در یک دوره خیلی عاااالی 😍 ✅ بنا به درخواست شما، زمان ثبت نام تمدید شد‼️ دوباره جا نمونی ⚠️
دلانہ✨ دیگه نه عڪسِــ‌حرم آرومم می‌کنه، نه مداحــی.. مـــن فقط حرم می‌خوام!💔 ⊹ ⊹ ⊹ 🆔@Clad_Girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َاے‌صبــــــــا...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َاگرچہ‌حقیــــــرم...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
↵بہ‌عـشــ๓ـــقِ‌زینب...♥️‹ 🆔@Clad_Girls
‏عربستان یک فعال زن حقوق بشر را به جرم اینکه توییت هایی در حمایت از فلسطین و اعتراض به حقوق زنان در عربستان زده به ۳۴سال حبس محکوم کرد! نمردیمو معنی آزادی بیان و دفاع از حقوق بشر رو هم فهمیدیم! "فائزه طلایی" 🆔@Clad_Girls
➖➖✨ خادمان در حــرم مطهر به تازگی این خادمان هم اضافه شدن جهت تذکر لسانی👌🏼 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقایسه نوع پوشش خبری و گزارش تلویزیون سلطنتی بی‌بی‌سی در مورد خشکسالی در قاره اروپا و ایران: 💢 گزارش سیاوش اردلان از خشکسالی در اروپا: - تبخیر آب و باران کم موجب خشکسالی شده - رودخانه‌ها تبدیل به محل رفت و آمد (و تفریح) شده - تغییرات اقلیمی برای همه است - گازهای گلخانه‌ای در جهان، مشکل اروپا - چین مقصر اصلی گرمای اروپا 💢 گزارش سیاوش اردلان از خشکسالی در ایران: - ایران تشنه است، آینده ای داغ برای ایرانیان - ایران خشک شده، همیشه خشک بوده! - ایران، یک ورشکسته آبی - ناکارآمدی حکومت در حوزه آب - سرقت حق‌آبه (و تحریک کشاورزان) @Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗جـــــــ๓ـانِ‌‌عالم‌فداۍ‌تو‌‌اۍ غـــــــیـــــورِ‌صــــبـــــور✨ ⊹ ⊹ ⊹ 🆔@Clad_Girls
جدا از حضور افتخار آفرین بانوان ورزشکار، انتقادهایی هم به نوع پوشش اونها انجام شده.که قصور وزارت ورزش رو در طراحی لباس مناسب با حفظ حجاب و هویت زنانه نشون میده. این انتقاد میشه شروع خوبی برای مطالبه از همه نهادهایی باشه که بودجه رو میگیرن اما بیشترین خسارت رو به حجاب میزنن! 🗣مهدیه شادمانی 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درحالــــی‌که‌اشتباه‌می‌کنند؛این‌بسیارمسئله‌ی‌مهمۍ‌استــ❗️ 🎙 ▫️ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حجم حماقت مجری بی سوادِ منوتو ببینید!! ♦️اول روسری، آخرش مثبت ۱۸ ست... ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
😕 فقط توهین به اسلامه که آزاده؟! 🆔@Clad_Girls
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨راهی است راه عشق که هیچ اش کناره نیست🌿 🌸بانو جان فرشتگان سرزمین من بال هایشان را به تواضع چادرت به زیر پایت می افکنند⚡ 🍃 آن هنگامی که عاشقانه با پررودگارت عهد میبندی... که پاسدار گوهر وجودت باشی💎 و عاشقانه برای رسیدن به مقام خلیفه اللهی خودت ، به دنبال حیا و عفت و آزادگی ات باشی‌‌‌..🌼 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» بلند شدم و در را باز کردم که صورت مهربان مادر روحم را تازه کرد، ولی نه به قدری که اندوه چهره‌ام را پنهان کند. به چشمانم نگاه کرد و با زیرکی مادرانه‌اش پرسید: _چیزی شده الهه؟ خنده‌ای ساختگی نشانش دادم و گفتم: _نه مامان! چیزی نشده! بیا تو! پیدا بود حرفم را باور نکرده، ولی به روی خودش نیاورد و در پاسخ تعارفم گفت: _نه مادر جون! اومدم بگم شام قلیه ماهی درست کردم. اگه هنوز شام نذاشتی با مجید بیاید پایین دور هم باشیم. دلم نیامد دعوت پُر مِهرش را نپذیرم و گفتم: _چَشم! شام که هنوز درست نکردم. مجید داره نماز می‌خونه، نمازش تموم شد میام. و مادر با گفتن «پس منتظرم!» از راه پله پایین رفت. نماز مجید که تمام شد، پرسید: _کی بود؟ و من با بی‌حوصلگی پاسخ دادم: _مامان بود. گفت برا شام بریم پایین. از لحن سرد و سنگینم فهمید هنوز ناراحتم که نگاهم کرد و با صدایی آهسته پرسید: _الهه جان! از دست من ناراحتی؟ نه می‌خواستم ماجرا بیش از این ادامه پیدا کند و نه می‌توانستم چشمان مهربانش را غمگین ببینم که لبخندی دلنشین تقدیمش کردم و گفتم: _نه مجید جان! ناراحت نیستم. و او با گفتن «پس بریم!» تعارفم کرد تا زودتر از در خارج شوم و احساس بین قلبمان به قدری جاری و زلال بود که به همین چند کلمه، همه چیز را فراموش کرده و تمام طول راه پله را تا طبقه پایین، عاشقانه گفتیم و خندیدیم که از صدای شیطنت‌مان عبدالله در را گشود و با دیدن ما، سرِ شوخی را باز کرد: _بَه بَه! عروس داماد تشریف اُوردن! و با استقبال گرمش وارد خانه شدیم. مادر در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود و از همانجا به مجید خوش آمد گفت. اما پدر چندان سرِ حال نبود و با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا می‌کرد. مجید کرایه ماهیانه را هم با خودش آورده بود و دو دسته تقدیم پدر کرد. پدر همانطور که نشسته بود، دسته تراول‌ها را روی میز کنارش گذاشت و با همان چهره گرفته باز مشغول تماشای تلویزیون شد. مجید و عبدالله طبق معمول با هم گرم گرفته و من برای کمک به مادر به آشپزخانه رفتم. قلیه ماهی آماده شده بود و ظرف‌ها را از کابینت بیرون می‌آوردم که از همانجا نگاهی به پدر کردم و پرسیدم: _مامان! چی شده؟ بابا خیلی ناراحته. آه بلندی کشید و گفت: _چی می‌خواسته بشه مادرجون؟ باز من یه کلمه حرف زدم. دست از کار کشیدم و مادر در مقابل نگاه نگرانم ادامه داد: _بهش گفتم چیزی شده که از الآن داری محصول خرما رو پیش فروش می‌کنی؟ جوش اُورد و کلی داد و بیداد کرد که به تو چه مربوطه! می‌گه تو انبار باید به پسرات جواب پس بدم، اینجا به خودت! سپس نگاهی به اتاق انداخت تا مطمئن شود پدر متوجه صحبت‌هایش نمی‌شود و با صدایی آهسته گِله کرد: ‌_گفتم ابراهیم ناراحته! خُب اونم حق داره! داد کشید که اگه ابراهیم خیلی ناراحته، بره دنبال یه کار دیگه! که مجید در چهارچوب آشپزخانه ایستاد و تعریف مادر را نیمه تمام گذاشت: _مامان چی کار کردید! غذاتون چه عطر و بویی داره! دستتون درد نکنه! مادر خندید و با گفتن «کاری نکردم مادرجون!» اشاره کرد تا سفره را پهن کنم. نگرانی مادر را به خوبی درک می‌کردم و می‌فهمیدم چه حالی دارد؛ سرمایه‌ای که حاصل یک عمر زحمت بود، آبرویی که پدر در این مدت از این تجارت به دست آورده و وابستگی زندگی ابراهیم و محمد به حقوق دریافتی از پدر، دست به دست هم داده و دل مهربان مادر را می‌لرزاند، ولی در مقابل استبداد پدر کاری از دستش بر نمی‌آمد که فقط غصه می‌خورد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
عڪس حاج قاسم نقطہ اشتراڪ خیلی هاست.. حتی غیر مذهبـے ها! اما متن وصیت نامہ نقطہ شروع جدا شدن خیلی هاست حتی مذهبـے‌ ها❕❗️:) همونجا کہ حاجـے میگه: واللھ واللھ واللھ یکی از مھم ترین شئون عاقبت بخیر رابطہ قلبی و دلی با این حڪیمی‌ست کہ امروز سڪان انقلاب را بہ دست دارد🌱' 🆔 @clad_girls