eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
162.9هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
16.8هزار ویدیو
275 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
چه زجر آوره دیدن این تصاویر برای اونایی که میگفتن حجاب مانع پیشرفت زنانه😁 افتخار آفرینی زنان در بازیهای همبستگی اسلامی✌️ 🆔@Clad_Girls
اینم از چراغ آقا امام سجاد علیه‌السلام ....❤️😍 ان‌شاءالله جواب محبت هاتون رو از خودشون بگیرید💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» نفس بلندی کشیدم و پاسخ دادم: _اون می‌خواد زندگی کنه! دوست نداره بخاطر این حرفا با هم بحث کنیم. نمی‌خواد سرِ این مسائل ناراحتی پیش بیاد. منم حاضر نیستم از دستم ناراحت شه، ولی دلم می‌خواد کمکش کنم... سپس نگاه معصومم را به نیم رخ صورتش دوختم و با لحنی ملتمسانه ادامه دادم : _عبدالله! من دوست دارم که اون به خدا نزدیکتر شه! می‌خوام کمکش کنم! باهاش بحث می‌کنم، دلیل میارم، ولی اون اصلاً وارد بحث نمیشه. اون فقط میخواد زندگی‌مون آروم باشه! عبدالله! کمکم کن! من باید چی کار کنم؟ از این همه اصرارم کلافه شد و با ناراحتی اعتراض کرد: _الهه جان! اون روزی که مجید رو قبول کردی، با همین شرایط قبول کردی! قرار نبود که انقدر خودتو عذاب بدی تا عقایدش رو عوض کنی! سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ اعتراضش را دادم: _عبدالله! من حالا هم مجید رو قبول دارم! ولی دلم می‌خواد بهتر شه! سپس سرم را بالا آوردم و قاطعانه پرسیدم: _پس تکلیف امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟ در برابر سؤال مدعیانه‌ام، تسلیم شد و گفت: _الهه جان! مجید همسرته! نباید باهاش بحث کنی! باید با محبت باهاش راه بیای! اون باید از رفتارت، جذب مذهبت بشه! به قول شاعر که میگه مُشک آن است که ببوید، نه آن که عطار بگوید! و همین جمله کافی بود تا به ادامه حرف‌هایش توجه نکنم که می‌گفت: _در ضمن لازم نیس خیلی عجله کنی! شما تازه دو ماهه که با هم ازدواج کردید! اون باید کم کم با این مسائل روبرو بشه! و برای فردا صبح که مجید به خانه باز می‌گشت، نقشه‌ای لطیف و زنانه تعبیه کنم که به میان حرفش آمدم و گفتم: _عبدالله! میشه اگه زحمتی نیس تا چهارراه بریم؟ میخوام گل بخرم! متعجب نگاهم کرد و من مصمم ادامه دادم: _خُب می‌خوام برای فردا گل تازه بذارم تو گلدون! از شتابزدگی‌ام خنده‌اش گرفت و گفت: _الهه جان! من میگم عجله نکن، اونوقت تو برای فردا صبح نقشه می‌کشی؟ تازه گل تا فردا صبح پلاسیده میشه! قدم‌هایم را به سمت چهار راه تندتر کردم و جواب دادم: _من نقشه‌ای نکشیدم! می‌خوام گل بخرم! تا صبح هم میذارم تو آب، خیلی هم تازه و خوب می‌مونه! حالا از طرحی که برای صبح فردا ریخته بودم، شوری تازه در دلم به راه افتاده و سپری کردن این شب طولانی را برایم آسان‌تر می‌کرد. با سه شاخه گل رُز سرخی که خریده بودم، به خانه بازگشتم، در برابر اصرارهای مادر و عبدالله برای صرف شام مقاومت کردم و به طبقه بالا رفتم. برای فردا صبح حسابی کار داشتم و باید هر چه زودتر دست به کار می‌شدم. پیش از هر کاری، گلدان کریستال کوچکم را تا نیمه آب کرده و شاخه‌های نازک گل رز را به میهمانی‌اش بردم. سپس مشغول کار شدم و تمیز کردن خانه و گردگیری وسایل ساعتی وقتم را گرفت. شاید هم دل به دل راه داشت که از پسِ مسافتی طولانی، بی‌قراری‌ام را حس کرد و زنگ هشدار موبایلم را به صدا در آورد. پیامک داده و حس و حال دلتنگی‌اش را روایت کرده بود. هرچند من از پیامش، حتی از پیامی که نماهنگ تنهایی‌اش بود، جانی تازه گرفته و با شوقی دوچندان خانه را برای جشن فردا صبح مهیا میکردم. جشنی که می‌بایست به قول عبدالله پیام‌آور محبت و زیبایی مذهبم باشد و به خواسته خودم مجالی باشد تا با همسرم درباره حقانیت مذهب اهل سنت صحبت کنم! خیالی که تا هنگام نماز صبح، چشمانم را به خوابی شیرین فرو بُرد و با بلند شدن صدای اذان، همچون چکاوک از خواب بیدارم کرد. نماز صبح را خواندم و دعا کردم و بسیار دعا کردم که این روش تازه مؤثر بیفتد. تأثیری که تنها به دست پروردگار عالم محقق می‌شد، همان کسی که هر گاه بخواهد دل‌ها را برای هدایت آماده می‌کند و اگر اراده می‌کرد، همین امروز مجید از اهل تسنن می‌شد! بعد از نماز سری به گل‌های رُز زدم که به ناز درون گلدان نشسته و به انتظار آمدن مجید، چشم به در دوخته بودند. ساعت از شش صبح گذشته و تا آمدن مجید چیزی نمانده بود. باید سریع‌تر دست به کار می‌شدم و کار نیمه تمامم را با پختن یک کیک خوشمزه برای صبحانه، تمام می‌کردم. دستانم برای پختن کیک میان ظرف تخم مرغ و آرد و شکر می‌چرخید و خیالم به امید معجزه‌ای که می‌خواست از معجون محبتم، اکسیر هدایت بسازد، به هر سو می‌رفت و همزمان حرف‌هایم را هم آماده می‌کردم. ظرف مایه کیک را در فِر گذاشتم و برای بررسی وضعیت خانه نگاهی به اتاق انداختم. پنجره‌ها باز بود و وزش باد صبحگاهی، روحی تازه به خانه می‌داد. تا پختن کیک، شربت به لیمو را هم آماده کردم و میز جشن دو نفره‌مان با ورود ظرف پایه‌دار کیک و تنگ شربت به لیمو تکمیل شد. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢بروید پولتان را از همان ها بگیرید.... تمام صریح و انقلابی، بدون زیگزاگ، رک و شفاف.... شیر مادر و نان پدر حلالت❤️ 🆔 @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َبریم‌نجف،یه‌دل‌سیر‌دم‌ایوون‌طلا...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
دلانہ✨ +اِکفیانــی‌فَاِنَکُما‌ڪافیانِ.. بی‌نیازم‌کنید، ڪه‌شما‌بی‌نیاز‌کنندگانید♥️✨ ‌•دعای‌فـرج• 🆔@Clad_Girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َپیاده‌میام‌جاده‌بہ‌جاده...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
نبض تمــــ🖤🧕🏻ــام چادرےها میزند تند... 🏴 🆔@Clad_girls
کدوم مافیا پشت سینماس که فیلمِ هنرپیشه ای رو اکران میکنه که بارها علنی و غیر علنی تو دوربین زل کرده و جبهه شو معرفی کرده 🗣گندم ایزدی🇮🇷 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•امام‌رضاۍ‌جانم♥️✨• من‌نمـے‌رَم‌تو‌بــــهــــشـتــــــ🍀ـۍ‌ڪه ‌نباشی(: ... 🆔@Clad_Girls
🔻بانوی محجبه یزدی «سفیر کشوری جهاد تبیین طرح عفاف و حجاب» شد ❇️ تجلیل از بانوی محجبه یزدی در ستاد امر به معروف و نهی از منکر بانوی آمر به معروف یزدی به عنوان «سفیر کشوری جهاد تبیین طرح عفاف و حجاب» از سوی ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور معرفی شد. 🆔@Clad_Girls
این‌ها هم واریزی های دیشب بوده😍 اینکه مخاطبامون به پیام‌ها اهمیت میدن و حتی اگر آخرشب ببینن با دقت میخونن و رد نمیکنن ، خیلی برامون ارزشمنده💚 ان‌شاءالله در روشن کردن باقی چراغ‌ها در روز های آتی همراهیمون کنید❤️