eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
285 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 بانوی طلبه جهادگری که با داشتن ۵ فرزند در صف مقدم خدمت به بیماران کرونایی پیشتازی می کند 🔹 سخن رهبر معظم انقلاب مدظله العالی به نوعی حکم جهاد بود و من هم بر خود واجب دانستم که در این همیاری شرکت کنم. 🔹 با خدمت به بیماران کرونایی احساس آرامش می‌کنم. http://www.jz.ac.ir/post/5811
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🍃 . . ✅ شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه... . ادّعای داغون بودن همه شکست عشقی خورده . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 معرفت ها الکی... . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها میفتیم😕 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 یه نسل نا امید به آینده....! پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 پسره متولد ۷۴ شد . چند ماه بعد یه کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄 بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از شهید شد...!. نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....! 🚩🏳 . و هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... . سه تا دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه .... . اما الان چی...؟؟؟؟ . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! . فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن... . ن اینطور نیست....❗️ با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه.... . همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😦😯 . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...‍‍‍ . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم . فقط یکم تلنگر.....📵️️️️ تا شاید به خودمون بیایم⚠️ یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم️️️️️ یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و ....🎮 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم... . . 🔴 عضو بشید 👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
‌ 🎊 مبارک ‌ 🌸 رهبرانقلاب: ! آگاهی‌هایتان را بیشترکنید. مطالعه، تحقیق، ورود به مسائل روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف مسلمی است که زنان بایدخود را موظف به انجام آنها بدانند. ‌ 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده:
ساعت هایمان را کوک کنیم ! ‏یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... ‏پویش همگانی ⁧ ⁩ ( دعای ⁧ ⁩ ) ‏به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم ‏از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب ‏⁧
AzomalBala - Ostad Farahmand [Www.FarsiMode.Com].mp3
1.04M
🎙6⃣2⃣ به نیت تعجیل در فرج ⏰ وعده ما هر شب ساعت 22:00 🆔 @Clad_girls
🌹🍃 🚨 طراحی ویژه پرستاران، رزمندگان خط مقدم در بیماری کرونا🚨 ✍🏻 فرشتگان نجات... طراح جوان 👨🏻‍💻 🌹 😈 💠 طراحی از کانال زیر می باشد: 💠https://eitaa.com/joinchat/295174185C758d117bb8 🆔 @Clad_girls
هدایت شده از چادرانه🖤🇵🇸
قدری مقابل امامت راه برو ببین دل می‌بری؟! همچون علی اکبر برای امامش😍 قدری برای امامت اذان بگو... ببین همچون علی اکبر صدایت می‌شود حجت موجه مسلمانی ات؟🙈 قدری برای امامت بجنگ ببین شبیه علی اکبر می ایستد لاحول و لاقوة الی بالله گویان به تماشا کردنت... قدری شبیه علی اکبر جوانی کن، ببین امامت چطور دست بر شانه هایت می فشارد و تورا یارش می خواند:)❤️ میلاد حضرت علی اکبر(ع) مبارک باد.🎉 🎈 @chadorane
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
6.59M
🌺دل برده ازنوکر... 🎤سیدرضا_نریمانی # سرود👏 🌸 میلاد_حضرت علی اکبر(ع) 🍰 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_254559245595312432.pdf
1.26M
📚📖📚📖📚📖 📚 فایلpdf 📔کتاب مسئله ی حجاب ⚛از استاد مطهری 👌 💯پاسخ خیلی از سوالاتتون اینجاست💯 🆔 @Clad_girls 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 سخن میگویم: از چند متر پارچهٔ مشکی🍃 ازعشــ😍ـقی که میان تارو‌پودش درتکاپوست💞 رنگ داشتنش ازتبار بودنش و صد شکر که از تبار زهراییم 👌☺️ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌸🍃 💓 ... واسش یه چادرنمازخوشکل گل گلی می خرم ویادش میدم صدای اذانو که شنیدخوشکل کنه بیادپیشم تاباهم بریم باخدا حرف بزنیم😇 💓 دختردار که شدم... یادش میدم زیبایی هاش اینقدخاصه که نباید راحت نشون هرکسی بده☝️ براش توضیح میدم که مامان چراحجاب می کنه وچراباید حجاب کنه👌 💓 دختردار که شدم ... وقتی غصه اومدتودل کوچولوش توکل وتوسل یادش میدم😊 وقتی ازکارای دوستاش واسم گفت خوشی های حلال یادش میدم لذت بندگی وانتخاب درست رویادش میدم☺️ وقت خواب توگوشش زمزمه می کنم 😍 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴 فساد و بی بندوباری کنيد تا وارد تلويزيون شويد! ▪️اين روزها شاهد حضور افرادی در برنامه های تلويزيونی هستيم که اگر نگاهی به صفحات و پيج های مجازی اونها بندازيد تقريبا تفاوتی با بازيگران هاليوودی ندارند. ▪️اشکار و علنی بی بندوباری و فساد رو در صفحات خودشون رواج ميدن و در کنال ناباوری به برنامه های صداوسيما دعوت ميشن! ✍ چرا بازیگر اگه لباس بد بپوشه فورا از اخبار تا گزارش ها و کمیته های مختلف باهاش برخورد میشه ولی سلبریتی های مجازی که از بی بندوباری ابا ندارن اجازه دارن در برنامه‌ی تلوزیونی نمایش داشته باشن؟ این چه استاندارد دوگانه ای هست که برای ما ارائه می‌کنید؟ چرا مارو ناامید میکنید؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سلبریتی‌ها؛ مردود در بحران کرونا 🔹 مقایسه رفتار سلبریتی های دنیا و غیبت عجیب سلبریتی‌های داخلی در بحران کرونا 🔹 در این ویدئو ببینید چگونه سلبریتی‌های داخلی به یکباره در بحران کرونا غیب شدند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
‌ 💐 ‌ 🌺از اوایل انقلاب، در کارهایی که در اختیار من بوده، به مسؤولیت می‌دادم. ‌ 📝رهبرانقلاب: تجربه من این است که اگر ما به جوان کنیم - آن جوانی که شایسته دانستیم و صلاحیتش را داشت؛ نه هر جوانی و هر مسؤولیتی - از غیر جوان، هم بهتر و هم سریعتر پیش می‌برد، هم کار را همراه با بیشتری به ما تحویل خواهد داد. یعنی روند پیشرفت در کار حفظ می‌شود. برخلاف غیر جوان که ممکن است کار را بالفعل خوب انجام دهد، اما روند در آن متوقف خواهد شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
شهدا زنده اند😊 برای ما الگو و قهرمان هستن🌹 بانو🌸 اگر همین شهید الان مقابلت ایستاده بود😇 با واژه رفیق صداش نمیزدی😔 بگو: این راه رهروان حضرت زینبه❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️🎥 ترامپ: مردم ایران دوست دارند چیزهایی که ما داریم را داشته باشند! 🔺ببینید؛ آنچه رئیس‌جمهور آمریکا برای مردم ایران می‌خواهد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دستور ویژه رئیس صداوسیما بررسی حواشی قسمت آخر پایتخت۶ علی‎عسکری خطاب به معاون سیما: لازم است بررسی شود که این اقدام حاصل اشتباه، بی توجهی و وادادگی است یا نتیجه عملیات مرموز و فتنه انگیز" انتظار داریم ضمن برخورد مناسب، برنامه ریزی لازم برای پیشگیری از تکرار چنین مواردی صورت گیرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: