eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
16.7هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
‌💕 💕 💕 ‌ ‌ ❣خطاب به 💓 مشتــ💓ــرک مورد نظر هنوز در دسترس نیستی، اما ... به حرمت روزی ک قدم در دنیای سنگ فرش بگذاری...😍 با خود عهد کرده ام✋ چشم هایم را بروی غیر ببندم !🙈 تا روزی که آمدی با افتخار بگویم ...☺️ تـــو گناه پاک نگاهم بودی !👀 بی آنکه بدانم تـــو کیستی و کجایی ... نَ در دنیای واقعی و نَ در دنیای خیال و نَ در دنیای مجازی...📲 عاشقانــ💘ـــه هایم را در گوش غیر تـــو نمی خوانم... ⛔️ تا وقت آمدنت آوازم یگانه باشد تنها برای تو و حنجره ام خسته نباشد از تکرار عاشقانـــــه ها!💞 نمی دانم کیستی و کجایی... اما تمام زیبایی هایم را برای تـــو پنهان میکنم....😍 تا وقتی ک آمدی چشم های تـــو اولین نگاه بانشان باشد... 😳 نمیخواهم وقت آمدنت شرمسار باشم از اینکه... با هزاران غیر تــــو مشترک شده باشم !📳 واژه عمیقی است... و چه شیــریــن است اگر... یکی باشد تنها برای یکی... 💘 ⬅️ از همین حالا از خودمان شروع کنیم ➡️ عاشقانه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دستهایت لطف باران را حکایت میکند☺️ چشم تــــو پاکی دریا را روایت میکند😍 روز روشن ناگهان شب میشـود هنگام ظهر😶 چادرمشکی🌸 تـــو وقتے دخالت مےکند😍 ___________________ 🆔 @Clad_girls
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده:
📸 ‏از دیدن صحنه‌ی زنده به گور کردن جوجه‌ها چقدر ناراحت شدین؟؟ میدونین منافقین خلق و رژیم بعث عراق چندتا بچه رو به جرم کرد بودن زنده به گور کردن؟!! فقط از جوامع بین‌المللی کسی دلش برای اینا نسوخت و نمیسوزه!!!👍 @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ در جواب اون دوست عزیز که گفته بودن ، اطرافیان به من میگویند طلسم شدی و بختت بسته شده !!😕 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ با آرزوی توفیقات روز افزون برای کارشناس محترم کانال 📛 @chat_tory
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سخنرانی جذاب دختر درباره ♨️ عطیه لطیف یک فمنیست مسلمان از حجاب می‌گوید ... 📌 نسخه با کیفیت بالا👇 📎 https://b2n.ir/995427 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
♨️ در بخشی از صحبت‌های ، مسلمان آمده است: 🔹 «برای اینکه واقعاً متوجه شوید که حجاب چیست؟ که این موضوع هدف سخرانی امروز من است، باید مختصری راجع به معنای عربی آن صحبت کنم. 🔹 در عربی معمولاً‌ کلمات از سه حرف اصلی تشکیل شده است که ریشه کلمه را تشکیل می‌دهند و در تمام مشتقات آن حفظ می‌شود. در مورد حجاب سه حرف اصلی «ح ج ب» است که با هم «حجب» را تشکیل می‌دهند که به معنای «پنهان کردن از دیده» ‌است؛ 🔹 از این رو در عربی کلمه حجاب به معنای عفت است، به معنای پنهان کردن است؛ یعنی مخفی کردن از دیده‌ها خواه به معنای فروتنی در گفتگوهای روزمره باشد یا به معنای پوشیدن لباس‌های گشاد، پوشیدن لباس‌های عفیف و یا به معنای پوشیدن روسری بر سر باشد. 🔹 ایده حجاب ذاتاً‌ تنها مربوط به زنان نیست؛ بلکه مربوط به مردان نیز هست. مردان مسلمان مانند زنان باید از نگاه خیر بپرهیزند. باید فروتن و پرهیزگار باشند و لباس گشاد بپوشند نه لباس‌هایی که با حیا نیست یا تنگ و چسبان است. حجاب ایده تقویت خود است از طریق عدم تحریک جنسی از راه بدن خود.»  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
❤️🍃 از ایـنجا … که من هـسـتم ، تا آنجا کـه تو هـسـتی … وجـب بـه وجـب ... دلـتنگـم …!😔💔 🖤| @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙❣ 👤 صابر _خراسانی 👌👌♻️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦀 با شلوارِ پاره‌، زندگیم رو پاره پاره کردن 🦀 چطور خانم هایی که حجاب رو رعایت نمی کنند زندگی مشترک حتی پیرمرد و پیرزن ها رو به خطر می اندازند😕 🍃شما خانم عزیز با رعایت حجابت به زندگی دیگران کمک کن نه اینکه عامل فروپاشی خانواده ها باشی . چه بسا یه روزی هم نوبت خودت بشه ‼️⚠️ 🍃 استاد تراشیون 🍃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال بانوان ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
اگہ عاشقِ چادرت نباشے؛ ازش دلسرد میشے...😞 اگہ میخوای عاشقش بشے؛ بہ این فکر کن ڪہ چہ کسے بھت چادر داده!!😍 🎀 چادرانہ، یک سبک‌ زندگی ست... @chadorane ✨🌸
. °•[دُختَرا شَهید نمیشَوَند ماندِه ایم که مُدافِع حِجاب باشیم مدافع چادر حضرت مادر باشیم😍]• . . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هرکس داره قطعا حجاب داره ولی هرکس داره نمیشه گفت قطعا حیا داره ... همین جمله کافیه بنظرم... به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که.... شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی... چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت‌.... مجرد یا متاهل... چه حسی دارین؟ حجالت میکشی نه؟ خب مجازیم همونه... حیای مجازیت از بین رفته... خدا به دادت برسه با اینهمه حق الناسی که گردنته.... حق الناس پول نیست ... ممکنه دل باشه... دل هزاران‌ پسر‌مجرد که نمیتونن ازدواج‌کنن میلرزونی..... واقعا نمیترسی؟ ... واقعا خیلی شجاعی تو... نمیدونی زمین گرده؟ نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟ بابا از دین‌فقط چادرشو به ارث بردی؟😔 یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
√ سنجاق ڪردہ اند ❀حیا را ❀عفت را ❀مهربانے را ❀عــشـق را ❀صـفـا را ❀ایـمـان را و یڪ عالم چیز دیگر را به ◥چـــادرت◣! ↲براے همین است کہ این چنین سنگین وبا وقار راہ مے روے بانو! ✋ 🎀 @Clad_girls
❤️ / انرژی مثبت 💪 سلام 😍 خیلی سپاسم بانو 🌸🌸 🆔 @Clad_girls
❤️🍃 خیلی زیبایی 🌸 زن ها دوست دارند 🌸 ظاهرشان را ستایش کنید 🌸 و گاهی به آنها بگویید : 🌸 چه چهره زیبایی داری . 🌸 تو چقدر دلربایی 🌸 خیلی خوش تیپ و خوش لباسی حتی اگر همسران شما ، واقعاً به این زیبایی نباشند ولی از این که گمان کنند که در نظر شما این طور به نظر می رسند ؛ احساس شعف و غرور خواهند کرد . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هـروقـت✋ ایستادن پشت چراغ قرمز🚦 اخـــتــیـارے شـــود رعایت حجاب هم اخـتیــاری مـی شود‼️ 🚏 🔴 توجــ⚠️ــہ / مهم 👇 سرپیچی ازقانون نشانه ی آزادی نیست! 🆔 @Clad_girls
😇«خاطره ازدواج» ✍حاج آقا قرائتی: مى‌‏خواستم ازدواج كنم، ولى مى‏‌گفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ قانع نمى‌‏شود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: نمى‌‏خوانم! چون شما حاضر نمى‏‌شوى من ازدواج كنم. خلاصه هر چه به خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن كنند، من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى با ازدواج من نصيحت كنند! تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل يوسف هستم و دچار گناه نمى‏‌شوم، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر پدرم را كسب كردم...* 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رزمایش همدلی به یاد سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در راستای لبیک به مقام معظم رهبری 🔸با توجه به شیوع ویروس منحوس کرونا و مشکلات اقتصادی بیش از پیش، قصد داریم برای خانواده های محروم و حاشیه نشین شهر تهران و اصفهان، هزینه افطاری و هیات های هرساله مان را در ماه رمضان به نیابت از یک شهید ، خرج تهیه مواد غذایی و بسته های سلامت برای محرومان کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آثار سوء مصرف مشروبات الکی بر روی زنان 🔴 سالانه بیش از ٢۶ میلیون زن در دنیا به دلیل مصرف مشروبات الکلی از ادامه زندگی سالم باز می‌مانند. هر سال بیش از ٧٠٠ هزار زن در دنیا به علت مصرف مشروبات الکلی می‌میرند؛ یعنی روزی تقریباً ٢٠٠٠ مرگ! 🎥 این ویدیو داستان زندگی یکی از آنهاست. @dadsara_ershad 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ مسیح علینژاد هم مثل بقیه ی براندازا تاریخ مصرفش میگذرد و همانند دستمال کثیف پرتش میکنند بیرون و دیگر نه از دلار خبری است و نه از وعده وعید. عاشق پول است و میفروشد تمام دارایی اش را آبرو.اعتبار.حیا.وطن.خاک.مردم کشورش. هیچیک مهم نیست فقط پول مهم است برایش و پول... مسیح علی نژاد در توئیت های فارسی به دروغ می گوید که دولت ایران به مردمش کمک نمیکند، و در توئیت های انگلیسی با ادعای اینکه ایران نیازی به کمک ندارد خواستار باقی ماندن تحریم های ایران می شود! یک بام و دو هوا بودن علی نژاد در توئیت های فارسی و انگلیسی اش یک سو، کم شعور خواندن مخاطبانش یک مرحله جدیدی از قباحت و دنائت است. با شیوع بحران کرونا و ایجاد دلنگرانی ها از سوی جوامع بین المللی، هشت کشور خواهان آتش بس تحریم ها با ایران شده اند. و سندرز یهودی_امریکایی در اوج تبلیغات خود با تحریم ها مخالفت میکند تا جایگاه انسانی اش را حفظ کند اما مدافع حقوق زنان! با کاسه لیسی همیشگی اش، مشتی دلار گدایی میکند. مسیح علی نژاد! شکی نیست که ملت ایران با اقتدار هر چه بیشتر صرف نظر از تحریم ها قوی تر خواهند شد و شما در مقابل با ذلت همیشگی، همچون کفتار دندان طمعتان به چیزی نخواهد گرفت. عاقبت این کاسه لیسی ها و خود فروشی های پوشالی شما را در نزد اربابان زالو صفتت نیز رو سیاه خواهد کرد. 🆔 @Clad_girls
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: