eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.6هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
16.6هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
-هرشب‌‌دلم‌حوالی‌ایوان‌کربلاست ... !' عاشق‌همیشه‌بی‌سروسامان‌کربلاست (: 🆔@Clad_girls
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🎥✨ دختر دهه نودی کار هزاران منبر و ڪتاب را یک جا پر می کند‼️👌🏼 ➖ ➖➖ ➖➖➖ ببینید و 'لذت ببرید' از ابتڪار جدید و ساده در روایتگرۍ! ✔️ 🆔@Clad_Girls
🔴 چرا ازین فرصت طلایی برای کار فرهنگی استفاده نمیشود؟! ماه است و درسراسر کشور بساط روضه و سخنرانی برپاست وغالب مردم هم حضور دارند. بهترین فرصته برای کار فرهنگی در حوزه و دعوت آحاد مردم به رعایت الگوی پوشش ایرانی اسلامی و افشای توطئه دشمن در این زمینه، ولی افسوس که اقدامی نمیشود. دشمن در راهش استوار ومحکمه و ما سست وبیخیال.. 👤سید هادی 🆔@Clad_Girls
❓ســـوال +آیا جایز است زنان حفظ حجاب و پوشیدن لباس خاصی که بدن آنان را بپوشاند در دسته‌های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت کنند؟🤔 🆔@Clad_Girls
⭕️خب عزیزان امشب با آموزش توییتر در خدمتتون هستم دیده نمیشید؟ توییتاتون حتی ۳۰تا فیو نمیخوره؟ بلد نیستید بنویسید؟ ناامید نشید! یه داستان تخیلی از گشت ارشاد بنویسید+یه عکس زخم و کبودی، تا کل ارتش سایبری بن‌سلمان اعم از فداییان شازده و گروهک اشرف و تیپ اصلاح‌طالبان ازتون حمایت کنن ((: 🆔@Clad_Girls
🔴«این ماه کرایه نداری؟ اشکالی نداره به جاش میتونی چند دفعه ای سرویس جنسی بدی» 🔹این جمله ای هست که این روزها زنان بریتانیایی که از پس هزینه ی اجاره بهای خود بر نمی آیند از صاحب ملک شان بیشتر می شنوند. مجله استایلیست که به موضوع زنان می پردازد و خبرگزاری رسمی دولتی انگلستان «BBC» این خبر را منتشر کرده است. 🔹این موضوع از ۴ سال پیش در انگلستان شروع شد و اکنون به اوج خود رسیده است! 🔹انتشار این مطلب به معنی این نیست که در کشور خودمان مشکلات وجود ندارد، بلکه این پیام را می رساند که دیگر کشورها حتی انگستان، قلب اروپا هم آن بهشتی که در ذهن شما ترسیم میکنند، نیست. ✍️مهدی پیش بین 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شباهت چند دختر با هم ⁉️ به نظر شما در ازای چه‌قدر پول میتوان گذاشت و رفت؟! ⁉️ یک دختر حاضر است تمام دنیایش را برای چه چیزی بدهد؟ 💢 وقتی که عروسک‌ها برای دخترها رنگ می‌بازند... 🎙 محرم ۱۴۰۱ 💠 اندیشکده راهبردی ➖➖➖ 🆔@Clad_Girls
نمونہ‌ای‌از'ڪار‌تمیز‌فـــرهـــنــــگـــی'✔️✨ 🆔@Clad_Girls
⭕️میگن در ایران زن ها محدودند و نمیتونند پیشرفت کنند پس چطور ممکنه یک زن ایرانی بهترین مربی جهان میشه؟! جریان تحریف: بایکوت کنید تا بتونیم بازم سیاه نمایی کنیم... 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️نوحــــه‌ۍ‌‌‌‌ مفهومــی ‌‌‌'حــــاج‌محمود‌کریمی‌' راجع‌به‌ ❕ ⊹ ⊹ ⊹ 🆔@Clad_Girls
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» با لحن گرم مجید که به اسم صدایم می کرد، چشمانم را گشودم، اما شیرینی خواب سحرگاه دست‌بردار نبود که باز صدای مهربانش در گوشم نشست: _الهه جان! بیدار شو! وقت نمازه. نگاهم را به دنبالش دور اتاق گرداندم، ولی در اتاق نبود. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنک و خوشبوی صبح 31 فروردین ماه سال 92، به چشمان خمار و خواب‌آلودم، دست می‌کشید. از اتاق خواب که بیرون آمدم، صدای تکبیرش را شنیدم و دیدم نمازش را شروع کرده که من هم برای گرفتن وضو به دستشویی رفتم. در این چند روزی که از شروع زندگی‌مان می‌گذشت، هر روز من او را برای نماز صبح بیدار کرده بودم، اما امروز او راحت‌تر از من دل از خواب کَنده بود. نمازم را خواندم و برای آماده کردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. آشپزخانه‌ای که بعد از رفتن محمد و عطیه تا یکی دو هفته پیش، جز یک گاز رومیزی رنگ و رو رفته و یخچالی دست دوم و البته چند تکه ظرف کهنه چیزی به خود ندیده بود و حالا با جهیزیه زیبا و پُر زرق و برق من، جلوه‌ای دیگر پیدا کرده بود. از میان ظروف زیبا و رنگارنگی که در کابینت‌ها چیده بودم، چند پیش دستی انتخاب کرده و قطعات کره و پنیر را با سلیقه خُرد کردم. کاسه مربا و عسل و شیره خرما را هم روی میز گذاشتم تا در کنار سبد حصیری نان، همه چیز مهیای یک صبحانه نو عروسانه باشد که مجید در چهارچوب درِ آشپزخانه ایستاد و با لبخندی تحسین آمیز گفت: _چی کار کردی الهه جان! من عادت به این صبحونه‌ها ندارم! در برابر لحن شیرینش لبخندی زدم و گفتم: _حالا شیر می‌خوری یا چایی؟ صندلی فرفورژه قرمز رنگ را عقب کشید و همچنان که می‌نشست، پاسخ داد: _همون چایی خوبه! دستت درد نکنه! فنجان چای را مقابلش گذاشتم و گفتم: _بفرمایید! که لبخندی زد و با گفتن: _ممنونم الهه جان! فنجان را نزدیک‌تر کشید و من پرسیدم: _امشب دیر میای؟ سری جنباند و پاسخ داد: _نه عزیزم! ان‌شاء‌الله تا غروب میام. و من با عجله سؤال بعدی‌ام را پرسیدم: _خُب شام چی می‌خوری؟ لقمه‌ای را که برایم پیچیده بود، مقابلم گرفت و با شیرین زبانی جواب داد: _این یه هفته همه غذاها رو من انتخاب کردم! امشب بگو خودت دلت چی می‌خواد! با لبخندی که به نشانه قدردانی روی صورتم نشسته بود، لقمه را از دستش گرفتم و گفتم: _من همه غذاها رو دوست دارم! تو بگو چی دوست داری؟ و او با مهربانی پاسخم را داد: _منم همه چی دوست دارم! ولی هنوز مزه اون خوراک میگو که مامانت اونشب پخته بود، زیرِ زبونمه! از انتخاب سختی که پیش پایم گذاشته بود، به آرامی خندیدم و گفتم: _اون غذا فقط کار مامانه! اگه من بپزم به اون خوشمزگی نمیشه! به چشمانم خیره شد و با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: _من مطمئنم اگه تو بپزی خیلی خوشمزه‌تر میشه! و باز خلوت سحرگاهی خانه از صدای خنده های شاد و شیرینش پُر شد. از خانه که بیرون رفت، طبق عادت این چند روزه زندگی‌مان، با عجله چادر سر کردم و برای خداحافظی به بالکن رفتم. پشت در حیاط که رسید، به سمتم برگشت و برایم دست تکان داد و رفت و همین که در را پشت سرش بست، غم دوری‌اش بر دلم نشست و به امید بازگشتش، آیت‌الکرسی خواندم و به اتاق برگشتم. حالا تا غروب که از پالایشگاه باز می‌گشت، تنها بودم و باید خودم را با کارهای خانه سرگرم می‌کردم. خانه که با یک تخته فرش سفید و ویترین پُر شده از سرویس‌های کریستال، نمایی تمام عیار از خانه یک نوعروس بود. پرده‌های اتاق را از حریر سفید با والان‌های ساتن طلایی رنگ انتخاب کرده بودم تا با سرویس چوب طلایی رنگم هماهنگ باشد. دلتنگی‌های مادر و وابستگی عجیبی که به من داشت، به کمک دستِ تنگ مجید آمده و قرار شده بود تا مدتی در همین طبقه اجاره‌ای از خانه پدری زندگی کنیم. البته اوضاع برای مجید تغییر نکرده بود که بایستی همچنان اجاره ماهیانه را پرداخت می‌کرد و پول پیش خانه هم در گاوصندوق پدر جا خوش کرده بود، نه مثل ابراهیم و محمد که بی‌هیچ هزینه‌ای تا یکسال در این طبقه زندگی کردند. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls