eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.3هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.5هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺سانی ویلیامز ستاره راگبی نیوزیلند که چندی قبل به دین اسلام مشرف شده بود، با انتشار پستی اعلام کرد:همسرش نیز به دین اسلام گرویده و باحجاب شده،مصرف الکل را ترک کرده اند و به رژیم غذایی حلال روی آوردند. ▪️بعد یه عده غربزده اینجا هستن که تمام ایده براندازیشون الکل خوردن و لخت شدنه! 🆔@Clad_Girls
30.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎬 گزارش تصویری از فعالیت پویش در ایام ماه محرم، ایستگاه های متروی چهار شهر ⚠️ این تنها بخش کوچکی از لحظات زیبایی است که این روزها برای ما رقم خورده و اصلا قابل توصیف و به تصویر درآمدن نیست 🥺❤ 📌 با تشکر از مسئولین محترم مترو در هر چهار شهر که باهامون همکاری داشتن خداروشاکریم که تونستیم پاسخ اعتمادشون رو با تحویل دادن یه کار فرهنگی تمییز بدیم ✍ اگر تک تک اسم بزرگواران ذکر نمیشه، جسارت نشه خدمتشون! تمام افراد رو شناخت نداریم لذا "تشکر از مسئولین محترم" عنوان میشه 🌸 🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴🎬 گزارش تصویری از فعالیت پویش #فرشتگان_سرزمین_من در ایام ماه محرم، ایستگاه های متروی چهار شهر #تهر
🔴 پنج تا از شهرهای کشور مترو دارن، تهران_مشهد_اصفهان_شیراز_تبریز با توکل به حضرت زینب(سلام الله علیها) تونستیم به مناسبت ماه محرم، پنج استان رو هماهنگ کنیم که اجرای هماهنگ توی ایستگاه های مترو داشته باشند. 🌸 🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی 🔴 شما هم میتونید توی شهر خودتون عضو گروه های ما بشید یا اگر گروه ندارید اقدام به تشکیل گروه کنید. 💌 کلی برنامه های خفن و خبرای خوب براتون داریم ⛔️✋🏻 از جانمونی♥ شهرهای نیاز به تشکیل گروه دارند 🤨 🔴 خانم بالای 18 سال، دغدغه مند مسائل به خصوص بحث برای تشکیل گروه با این آی دی هماهنگ بشید👇 🆔 @Rahbar1361 ⛔️ برای عضویت گروه ها کنید تا لینک ثبت نام به زودی فعال بشه و از طریق کانال اطلاع رسانی بشه
یک‌نفر‌مانده‌‌از‌این‌قوم!💔 (عج) 🆔️ @clad_girls
حاج‌مهدی رسولی - زائر الحسین (1).mp3
4.11M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َزائرحسینـــہ‌هرکۍ‌چشمش‌توی‌روضه‌تَرشه...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
حاج‌میثم_مطیعی_زادۀ_زهرا_اباعبدالله_.mp3
5.8M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َزاده‌ۍ‌زهــــرا‌اباعبدالله...>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
<🏴👀> -ماندنِ یاد حسین شده رسالت‌ِ ما زن‌ها؛ علمت روۍ دوش خواهرت زینبۜ است . روی‌ دوش ِ رباب است، روی دوش ِ من ! [کتاب میروعلمدار ✨ ] 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭💔 چه فــراقی!! کـربلا واســــم ضـروریـه حسین اربعین اوضاع چه‌جوریه حسین کار مـن امـسال صبوریـه حسین دارم می‌میریم... 🏴 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از خواهرمریم که به زور زن برادر مسعود شد !!! قدیما هشتگ نه به آزار به خانم ها نبوده ؟؟؟ 🆔@Clad_Girls
📸 عکس تاسف بار از حواشی دیدار شب گذشته پرسپولیس و فولاد خوزستان نعیم احمدی عکاس ورزشی با انتشار این عکس نوشت: ▪️پدر این دختر بچه زمانی که هواداران فحش میدادن گوشش را گرفته بود. ▪️از ابتدای بازی به استقلال، وريا، نکونام و هاشمی نسب بدترین فحش‌ها داده شد. ▪️شاید اگر هواداران، پرسپولیس و بازیکنان را تشویق میکردن باعث انگیزه می‌شد و راحت فولاد را شکست میدادن. 🏴 @Clad_girls
بازخوردای کارامون تو توییترم سر و صدا میکنه 😍 چی؟ درست شنیدم!؟😳 دختران چادری تو توییترم مگه هست!؟ بله درست شنیدی😎 دختران چادری نزدیک به دو هفته هست که شروع به فعالیت در توییتر کرده💢 حتی تو این مدت کم جذب زیادی داشتیم و داریم؛ایمپرشن هامون هم خیییلی بالاس خداروشکر😌♥️ ✍ پیج اول، سه سال پیش مسدود شد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ https://twitter.com/Clad_girls_
چرا برای سلام فرمانده خانوما می‌تونستن بیان ولی برا فوتبال نمی تونن؟؟👆🏻😏 🆔@Clad_Girls
‌🔴 ماجرای افتادن زن از ون پلیس جانشین پلیس گیلان: در پی شکایت یکی از شهروندان به دلیل سوء استفاده طرف مقابل از سانحه تصادف رانندگی چند روز گذشته و قصد اخاذی از وی، رسیدگی به ماجرا در دستور کار عوامل گشت انتظامی کلانتری ۲۲ رشت قرار گرفت. ‌ ‌متهم این ماجرا که حالت طبیعی نیز نداشت پس از رویارویی با پلیس با استفاده از الفاظ رکیک قصد درگیری و فرار از دست ماموران را داشت که عوامل انتظامی حاضر در صحنه پس از هماهنگی نسبت به دستگیری وی اقدام کردند. ‌ با توجه به محرز بودن تخلف متهم دستگیر شده و وجود شاکی خصوصی، پلیس ملزم به دستگیری و انتقال متهم به مقر انتظامی برای رسیدگی بیشتر بوده و مخالفت یا اصرار سایرین دلیلی بر عدم اجرای قانون نیست. ‌ با بررسی مستندات و تصاویر دوربین‌های محل حادثه مشخص است این شهروند خانم پس از حرکت خودرو پلیس، از پنجره خودرو در حال حرکت آویزان شده و ادعای پرتاب کردنش از خودرو گشت امنیت اخلاقی، کذب محض است. ‌ 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
‌🔴 ماجرای افتادن زن از ون پلیس جانشین پلیس گیلان: در پی شکایت یکی از شهروندان به دلیل سوء استفاده
اول اینکه این ماشین گشت ارشاد نیست وماشین کلانتریه! دوم اینکه شوهر این خانوم رو گرفتن و این خانوم خودشو آوریزون کرده افتاده! سوم👇 در پی انتشار ویدئویی در فضای مجازی مبنی بر برخورد نامتعارف با یک بانوی گیلانی دررشت فرمانده انتظامی شهرستان دستور ویژه بررسی سریع موضوع را صادر کرد. 🆔 @Clad_girls
از این به بعد هرکی گفت حجاب یا مادر شدن محدودیت میاره! این عکس رو بهش نشون بدید و بگید این بزرگوار در رویداد ساخت بازی های موبایلی منطقه ۹ رتبه ی دوم رو آوردن👏🏻👏🏻👏🏻 🗣Amiran 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فیلم کاملِ زنی که از ون پلیس آویزان بود آیا با کسانی که این موضوع رو به پلیس و حجاب ربط دادن و فضا رو مشوش کردن برخوردی خواهد شد؟! ❌حقیقت ماجرای زمین خوردن یک خانم در سبزه میدان رشت چه بوده است؟ 🔺تصاویر را ببینید، بعد قضاوت نمایید ... 🎙 با مشاهده مستندات دریافتی، کذب بودن اظهارات شهروند، جو سازی وی و عدم تخلف ماموران کلانتری کاملا مشهود بوده و متهم مذکر به کلانتری هدایت می شود. 🎙 واقعیت آنست که درب خودرو ون پلیس حین حرکت بسته بوده و آن خانم به عمد دنبال خودرو دویده و همان لحظه تعادل خود را از دست داده و بر روی زمین می افتد و پرتاب وی توسط پلیس طبق تصاویر دوربین مدار بسته دروغ محض است. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_پنجاه_و_چهارم با آمدن ماه خرداد، خورش
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» در را گشودم و با دیدن محمد و عطیه وجودم غرق شادی شد. عطیه با شکم برآمده و دستی که به کمر گرفته بود، با گام‌هایی کوتاه و سنگین قدم به حیاط گذاشت و اعتراض پُر مهر و محبت مادر را برای خودش خرید: _عطیه جان! مادر تو چرا با این وضعت راه افتادی اومدی؟ صورت سبزه عطیه به خنده‌ای مهربان باز شد و همچنانکه با مادر روبوسی می‌کرد، پاسخ داد: _خوبم مامان! جلو در خونه سوار ماشین شدم و اینجا هم پیاده شدم! محمد هم به جمع‌مان اضافه شد و برای اینکه خیال مادر را راحت کند، توضیح داد: _مامان! غصه نخور! نمی‌ذارم آب تو دلش تکون بخوره! این مدت بنده کلیه امور خونه‌داری رو به عهده گرفتم که یه وقت پسرمون ناراحت نشه! بالشت مخملی را برای تکیه عطیه آماده کردم و تعارفش کردم تا بنشیند و پرسیدم: _عطیه براش اسم انتخاب کردی؟ به سختی روی تخت نشست، تکیه‌اش را به بالشت داد و با لبخندی پاسخ داد: _چند تا اسم تو ذهنم هست! حالا نمی‌دونم کدومش رو بذاریم، ولی بیشتر دلم میخواد یوسف بذارم! که محمد با صدای بلند خندید و گفت: _خدا رحم کنه! از وقتی این آقا تشریف اُوردن، کسی دیگه ما رو آدم حساب نمی‌کنه! حالا اگه یوسف هم باشه که دیگه هیچی، کلاً من به دست فراموشی سپرده میشم! و باز صدای خنده‌های شاد و شیرینش فضای حیاط را پُر کرد. مادر مثل اینکه با دیدن محمد و عطیه روحیه‌اش باز شده و دردش تسکین یافته باشد، کنار عطیه نشست و گفت: _خُب مادرجون! حالت چطوره؟ و عطیه با گفتن «الحمدالله! خوبم!» پاسخ مادر را داد که من پرسیدم: _عطیه جان! زمان زایمانت مشخص شده؟ عطیه کمی چادرش را از دور کمرش آزاد کرد و جواب داد: _دکتر برا ماه دیگه وقت داده! مادر دستانش را به سمت آسمان گشود و از تهِ دل دعا کرد: _ان شاء‌الله به سلامتی و دل خوشی! که محمد رو به من کرد و پرسید: _آقا مجید کجاس؟ سرِ کاره؟ همچنانکه از جا بلند می‌شدم تا برای مهیا کردن اسباب پذیرایی به آشپزخانه بروم، جواب دادم: _آره، معمولاً بعد اذان مغرب میاد خونه! و خواستم وارد ساختمان شوم که سفارش محمد مرا در پاشنه در نگه داشت: _الهه جان! زحمت نکش! سپس صدایش را آهسته کرد و با شیطنت ادامه داد: _حالا که می‌خوای زحمت بکشی برای من شربت بیار! خندیدم و با گفتن «چَشم!» به آشپزخانه رفتم. در چهار لیوان پایه‌دار، شربت آلبالو ریختم و با سینی شربت به حیاط بازگشتم که دیدم موضوع بحث مادر و محمد، گلایه از تصمیم جدید پدر و شکایت از خودسری‌های او شده است. سینی شربت را روی تخت گذاشتم و تعارف کردم. محمد همچنانکه دست دراز می‌کرد تا لیوان شربت را بردارد، جواب گله‌های مادر را هم داد: _مامان جون! دیگه غصه نخور! بابا کار خودش رو کرده! امروز هم طرف اومد انبار و قرارداد رو امضا کرد. شما هم بیخودی خودت رو حرص نده! چشمان مادر از غصه پُر شد و محمد با دلخوری ادامه داد: _من و ابراهیم هم خیلی باهاش بحث کردیم که آخه کی میاد با همچین مبلغ بالایی همه محصول رو پیش خرید کنه؟ هِی گفتیم نکنه ریگی به کفشش باشه، ولی به گوشش نرفت که نرفت! ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_پنجاه_و_پنجم در را گشودم و با دیدن مح
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» مادر آه بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: _مامان! خیلی لاغر شدی! و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: _عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته! و با این حرف روی همه غم‌هایش سرپوش گذاشت. شاید من که هر روز مادر را می‌دیدم لاغری‌اش به چشمم نمی‌آمد، اما برای عطیه که مدتی می‌شد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً محسوس بود. سایه آفتاب کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم : _مامان! اگه کاری نداری من برم که الان یواش یواش مجید میاد. و مادر همچنانکه آستین‌هایش را برای وضو بالا می‌زد، جواب داد: _نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس! و من با دلی که پیش غصه‌های مادر جا مانده بود، به خانه خودمان بازگشتم. برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جا خوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من می‌خندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. می‌دانستم به مناسبت امشب شیرینی می‌خرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: _عید شما هم مبارک باشه! نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: _من که حرفی نزدم! به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن می‌گذاشتم، گفتم: _ولی من می‌دونم امشب شبِ تولد امام علی (علیه‌السلام)! از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: _مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو شادم! تازه امام علی (علیه‌السلام) خلیفه همه مسلمون‌هاست! از دیدن نگاه مات و مبهوتش خنده‌ام گرفت و پرسیدم: _مجید جان! چرا منو اینجوری نگاه می‌کنی؟ و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و پاسخ داد: _همینجوری... درنگ نکردم و جمله‌ای را که از صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: _مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقه‌ای نداری؟ ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
AUD-20220802-WA0008.mp3
3.77M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َگنبدتم‌مثل‌موهات‌سفیــــده..>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
3229459.mp3
3.36M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َامام‌حسیـــــن‌من‌خیلی‌دوست‌دارم..>ً 👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
-هرشب‌‌دلم‌حوالی‌ایوان‌کربلاست ... !' عاشق‌همیشه‌بی‌سروسامان‌کربلاست (: .. 🆔@Clad_girls