eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
285 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
از این به بعد هرکی گفت حجاب یا مادر شدن محدودیت میاره! این عکس رو بهش نشون بدید و بگید این بزرگوار در رویداد ساخت بازی های موبایلی منطقه ۹ رتبه ی دوم رو آوردن👏🏻👏🏻👏🏻 🗣Amiran 🆔@Clad_Girls
خصوصیات‌‌زن‌مسلمان‌چیست؟ (سلام‌‌الله‌علیها)
گام به‌ گام تا مسخ✋️ 📝حسین زمانی میقان 🆔@Clad_Girls
🔴به کجا چنین شتابان؟ چقدر زیبا خودی ها دارند چیزهایی را برای ما عادی سازی میکنند که اصلاح‌طلبان و دولت روحانی با آن همه دین ستیزی جراتش را نداشتند. هنوز چند روزی از ورود زنان به ورزشگاه با آن وضع مفتضحانه بی حجابی و بدحجابی نگذشته که حالا رسانه های منتسب به جریان انقلاب با افتخار از دستاورد جدید عرصه فوتبال رونمایی میکنند. قرار است ازین به بعد داوران زن هم مسابقات فوتبال مردان را قضاوت کنند منتها برای اینکه شوکه نشیم و یواش یواش برامون عادی سازی کنند فعلا از پایه فوتبال نوجوانان و جوانان شروع می‌کنند. با این سرعت دوستان به ظاهر انقلابی باید بزودی منتظر رونمایی از مسابقات فوتبال مختلط زنان و مردان هم باشید.... گاهی در اثر غفلت و ساده انگاری ،خودی ها غلطهایی را میکنند که غیرخودی ها در خواب هم نمی‌دیدند بتوانند این سنگرها را فتح کنند.... علمای قم و نجف ان شاءالله که بیدارند و حواسشان به این جریان خزنده ضدفرهنگی در لباس خودی هست.... 🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴به کجا چنین شتابان؟ چقدر زیبا خودی ها دارند چیزهایی را برای ما عادی سازی میکنند که اصلاح‌طلبان و د
🔴بازی‌خوردن در آزادی 🔹دیوِ بزک‌شدۀ «استعمارِ نوین» و «جاهلیتِ مدرن»، بر نظم جهانی، حاکم است و خواهان سیطرهٔ مادی و معنوی، اقتصادی و فرهنگی بر تمام ملت‌ها است؛ پس، با شیوه‌های مختلفِ دخالت مستقیم، عوامل دست‌نشانده، نفوذی‌ها یا قوانین بین‌المللی و تحریف مفاهیم، تا جایی که ممکن است؛ بر دستان آزادگان، زنجیرِ اسارت عبودیت خود را می‌زند. ملّت‌های بسیاری را زیر «چکمه‌ی استعمار» لِه می‌کند، منابع مادی و معنوی آن‌ها را غارت می‌کند. 🔹یکی از این تحریفِ مفاهیمِ کنونیِ موردِ ابتلای جوامع، معناکردن رهایی، ولنگاری و بی‌بندباری به جای آزادی و قدرت انتخاب است؛ در حالی که «اژدهای هفت سر نظام سلطه»، برای خود خطوط قرمزی قائل است که رد آن‌ها، مجازات شدیدی را دربردارد؛ از جمله، رد هولوکاست، بی‌حجابی در مدارس و اداره‌ها(در برخی کشورها)، لزوم به رسمیت‌شناختن همباشی و همجنس‌گرایی. 🔹اما آزادگی در اسلام، استقلال و استغنا و رهایی از یوق بندگیِ خدایان واهی و طواغیت است. این آزادی از مبانی انقلاب اسلامی ایران است؛ از این رو، از متولیان امر انتظار می‌رود که در هر تصمیمی که اتخاذ می‌کنند، ماهیت الهی و غیرالهی بودن آن را در عمل و شیوۀ اجرا بررسی کنند. روشن است که اگر تنها بر مبنای فشار، عقب‌نشینی کنید، او به واسطۀ تمامیت‌خواهی خود، قدم به قدم، پا را فراتر می‌گذارد. دیروز خواستار، حضور زنان در ورزشگاه بود، امروز، خواهان استفاده از داوران زن در بازی مردان، فردایی، طالبِ حضور مردانِ داور و تماشاچی در بازی زنان و با کمرنگ‌ و بی‌رنگ‌شدن حدود الهی، خواهان به رسمیت‌شناختن لجنزار همجنس‌گرایی و اهتزاز پرچم آن‌ها در بازی‌ها! 🔹«برادران! مراقب شیطان باشیم، در بهترین حالات، شیطان می‌آید سراغ انسان. در وقت نماز شب که مشغول عبادتید، مشغول تضرّعید، همان وقت شیطان می‌آید سراغ شما.»(رهبر انقلاب، ۱۳۹۵/۱۱/۲۹) حال که دولت و مجلسی با شعارهای انقلابی بر مسند کار هستند، انتظار است که اجرای این شعارها پررنگ‌تر از گذشته شود؛ نه اینکه تحلیل‌گرانی را به این طمع بی‌اندازد که «تجربه ثابت کرده است که در لوای شعارهای انقلابی می‌توان غیرممکن‌ها را، ممکن کرد». 🖋 نساء خلیلی 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتادم از صدایی دستی که به در می‌زد،
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظه‌اش برای دل تنگ و غمزده‌ام، یک عمر می‌گذشت. حدود یکسال بود که گاه و بی‌گاه مادر از درد مبهمی در شکمش می‌نالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیف‌تر می‌شد و هر بار که درد به سراغش می‌آمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمی‌کردم و حالا نتیجه این همه سهل‌انگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش می‌ترسیدم. وضو گرفتم و با دست‌هایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمی‌توانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمی‌توانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بی‌رمقم به گوشه‌ای خیره مانده بود. دلم می‌خواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را می‌لرزاند. ای کاش می‌دانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاری‌اش بروم. خسته از این همه فکر بی‌نتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لب‌هایی که چون همیشه می‌خندید، قدم به اتاق گذاشت. نگاه مصیبت‌زده‌ام را از زمین برداشتم و بی‌آنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید: _چی شده الهه؟ نفسی که در سینه‌ام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گام‌هایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید: _الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟ به چشمان وحشتزده‌اش نگاهی بی‌رنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریه‌ام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار می‌دادم و بی‌پروا اشک می‌ریختم که حتی نمی‌توانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم. شانه‌های لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید: _الهه! بهت میگم بگو چی شده؟ هر چه بیشتر تلاش می‌کرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بی‌قرارتر می‌شد و اشک‌هایم بی‌تاب‌تر. شانه‌هایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد: _الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده! تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانه‌های خمیده‌ام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدم‌هایی که انگار می‌خواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو می‌کردم تا طنین ضجه‌هایم را مادر نشنود، زار می‌زدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست: _الهه... تو رو خدا... داری دیوونه‌ام می‌کنی... بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد: _الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس... با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا می‌آمد، پاسخ اینهمه نگرانی‌اش را به یک کلمه دادم: _مامانم... و او بلافاصله پرسید: _مامانت چی؟ با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم: _مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره... و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بی‌حس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمی‌گفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود: _مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر می‌بردیمش... هر آنچه در این مدت از دردها و غصه‌های مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو می‌کردم و مجید با چشمانی که از غصه می‌سوخت، تنها نگاهم می‌کرد و انگار می‌خواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 توصیه‌های بسیار مهم استاد رائفی‌ پور برای زائران اربعین حسینی (علی‌الخصوص خانم‌ها) 🆔 @Clad_girls
حجاب یعنی:«بی نیاز از هرنگاه جزنگاه خدا»☺️🌸 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤🥀』 ؏ ڪریم‌ڪارے‌به‌جزجودوڪرم‌نداره آقام‌تو‌مدینه‌است‌ولےحرم‌نداره💔
زهرا صدیقی یکی از سرکرده های باند قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق که توسط اطلاعات سپاه بازداشت شد محکوم به اعدام شده ترویج همجنس‌ بازی،قمار، کلاهبرداری و قبح زدایی از روابط جنسی نامشروع و نشر آن در فضای مجازی سایر جرمهای صدیقی ست 🗣Amir_Saman_VaRaStEh 🆔@Clad_Girls
هیچ جک و جونوری نمونده که مصی ازش حمایت نکرده باشه قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق فقط یکی از جرم های زهرا صدیقیه(: 🗣رضا 🆔@Clad_Girls
-'شهیده‌عصمت‌‌پور‌انوری همان‌دختر‌ی‌که‌‌در‌شب‌عروسی... 🆔️@Clad_girls
این راهپیمایی ۲۲ بهمن نیست دوستان!!! اینجا عاشقان اباعبدالله صف کشیدن گذرنامه اربعین بگیرن😍 ساندیس هم نمیدن فقط عشقه عشششق👋❤ 🗣یاس 🌹 🆔️ @Clad_girls
🔺سیاست کثیف رسانه ای اینطوریه که : ▪️نمیگن "طرف از سرکرده های باند قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق بوده" و باعث نابودی زندگی هزاران خانواده و فقط به تفکر کثیف همجسبازیش میپردازن تا برای این قشر نجس مظلوم نمایی کنن، که اونم حقشونه. ✍یکی بود یکی نبود 🆔 @Clad_girls
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم♥️ ای بی‌منت ترین مھربان🌱! ¦ 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومهای‌پرسپولیسی بعد از کشف حجاب و ژست های آنچنانی رفتند سراغ بستن خیابون اینا همش یه بار رفتن ورزشگاه اینجوری افسار پاره کردن ،یه فصل برن ورزشگاه خدا میدونه چه بلایی سر مملکت بیارن..... 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتاد_و_یکم حال سخت و زجرآوری بود که
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» ساعتی به شِکوه‌های مظلومانه من و شنیدن‌های صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایه‌ها و سیلاب اشک‌هایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونه‌اش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت: _الهه جان... پاشو روی تخت بخواب. و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت. کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد: _الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور. ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگی‌ها باز نمی‌شد که باز اشک از گوشه چشمان پف کرده‌ام جاری شد و با گریه پرسیدم: _مجید! حال مامانم خوب میشه؟ با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشسته‌ام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشک‌هایم را از روی گونه‌هایم پاک می‌کرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداری‌ام می‌داد: _توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم! سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد: _الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی... که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت. وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم: _نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته... مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپش‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، گوش می‌کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمه‌ای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید: _به مامان گفتی؟ عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد: _نتونستم... سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد: _الهه من نمی‌تونم! تو رو خدا کمکم کن... با شنیدن این جمله، حلقه بی‌رمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت. با نگاه عاجزانه‌ام به مجید چشم دوخته و با اشک‌های گرمم التماسش می‌کردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبدالله را داد: _عبدالله! به الهه رحم کن! مگه نمی‌بینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی می‌‌تونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره! عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی گِله کرد: _مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟ با شنیدن این جملات نتوانستم مانع بی‌قراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریه‌ام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را می‌شنیدم که با غیظ می‌گفت: _عبدالله! الهه نمی‌تونه این کارو بکنه! الهه داره پس می‌افته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو اَزش می‌خوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه می‌خوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر می‌کنی! و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غم‌هایم پای تخت نشست. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls