eitaa logo
coding 504 | کدینگ ۵۰۴
1.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
941 ویدیو
353 فایل
ارتباط با ادمین👈 @OO2021 ابتدای کانال👇 https://eitaa.com/coding_504/18 شماره پشتیبانی: 09027108088 شماره کارت: 6219861918426064 به نام محمد صادق عسکری (بانک سامان)
مشاهده در ایتا
دانلود
به فایل صوتی زیر گوش کنید👇👇 @coding_504 100
coding 504 | کدینگ ۵۰۴
‍ The beginner Doctor دكتر تازه كار When Dave Perkins was young, he played a lot of games, and he was thin and strong, but when he was forty-five, he began to get fat and slow. He was not able to breathe as well as before, and when he walked rather fast, his heart beat painfully. هنگامی که دیو پرکینس جوان بود، او خیلی ورزش می‌کرد، و لاغر و قوی بود، اما هنگامی که چهل و پنج ساله شد، شروع به چاق شدن و تنبل شدن کرد. او قادر به نفس کشیدن مانند قبل نبود، و هنگامی که مقداری تندتر حرکت می‌کرد، ضربان قلبش به سختی می‌زد. He did not do anything about this for a long time, but finally he became anxious and went to see a doctor, and the doctor sent him to hospital. Another young doctor examined him there and said, 'I don't want to mislead you, Mr Perkins. You're very ill, and I believe that you are unlikely to live much longer. Would you like me to arrange for anybody to come and see you before you die?' او برای مدت طولانی در این باره کاری نکرد، اما در آخر نگران شد و به دیدن یک دکتر رفت، و دکتر او را به یک بیمارستان فرستاد. دکتر جوان دیگری او را در آنجا معاینه کرد و گفت: آقای پرکینس من نمی‌خواهم شما را فریب دهم. شما بسیار بیمار هستید، و من معتقدم که بعید است شما مدت زمان زیادی زنده بمانید. آیا مایل هستید ترتیبی بدهم قبل از اینکه شما بمیرید کسی به ملاقات شما بیاید؟ Dave thought for a few seconds and then he answered, 'I'd like another doctor to come and see me.' ديو برای چند ثانيه فكر كرد و سپس پاسخ داد، مايلم تا يک دكتر ديگر بيايد و مرا ببيند. 🌡 @coding_504 💉
18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Business Dining Etiquette Part 1 of 3 آداب غذا خوردن تجاری قسمت1/3 کدینگی بیزنس میکنه، غذا میخوره و امتیاز ادب میگیره @coding_504 🍽
اگه شروع نکنی هرگز پیروز نمیشی. @coding_504
coding 504 | کدینگ ۵۰۴
‍ Act like the Others همرنگ جماعت شو Jack and Lydia are on holiday in France with their friends, Mike and Anna. Mike loves to visit historical buildings. Jack agrees to sightsee some historical buildings with him. جک و لیدیا تعطیلات را همراه با دوستانشان مایک و آنا در فرانسه به سر می‌برند. مایک عاشق بازدید کردن از ساختمان‌های تاریخی است. جک موافقت می‌کند تا همراه با مایک به دیدن چند ساختمان تاریخی برود. Lydia and Anna decide to shop in the city. “See you boys when we get back!” the girls shout. لیدیا و آنا تصمیم می‌گیرند تا در شهر خرید کنند. دخترها داد می‌زنند: "وقتی برگشتیم شما پسرها را می‌بینیم!" In the village Jack and Mike see a beautiful old church, but when they enter the church, a service is already in progress. “Shh! Just sit quietly, so that we don’t stand out. And act like the others!” Mike whispers. در روستا، جک و مایک یک کلیسای قدیمی زیبا را می‌بینند اما وقتی وارد کلیسا می‌شوند، می‌بینند که یک مراسم در حال برگزاری است. مایک در گوشی می‌گوید:« هیس! فقط آرام بنشین تا کسی متوجه ما نشود. و مثل بقیه رفتار کن!» Since they don’t really know French, Jack and Mike quietly sit down. During the service, they stand, kneel and sit to follow what the rest of the crowd do. چون جک و مایک فرانسوی خوب بلد نیستند آرام یک جا می‌نشینند. طی مراسم، آنها بلند می‌شوند، زانو می‌زنند و می‌نشینند تا هرکاری که جمعیت انجام می‌دهند را تقلید کنند. “I hope we blend in and don’t look like tourists!” Mike tells Jack. مایک به جک می گوید: "امیدوارم قاطی جمعیت شویم و شبیه گردشگرها نباشیم." At one point, the priest makes an announcement and the man who sits next to Jack and Mike stands up. “We should stand up, too!” Jack whispers to Mike. So, Jack and Mike stand up with the man. Suddenly, all the people burst into laughter! یک بار کشیش کسی را صدا می‌زند و مردی که کنار جک و مایک نشسته است بلند می‌شود. جک در گوش مایک می‌گوید: "ما هم باید بلند شویم!" پس جک و مایک همراه مرد بلند می‌شوند. ناگهان، همه‌ی آدم‌ها شروع به خندیدن می‌کنند! After the service, Jack and Mike approach the priest, who speaks English. “What’s so funny?” Jack asks. With a smile on his face the priest says, “Well boys, there is a new baby born, and it’s tradition to ask the father to stand up.” بعد از مراسم، جک و مایک پیش کشیش که انگلیسی صحبت می‌کرد، رفتند. جک پرسید: "چه چیز خیلی خنده‌دار بود؟" کشیش با لبخندی بر لب گفت: "خب پسرها، یک نوزاد متولد شده و رسم این است که از پدر خواسته شود تا بلند شود و بایستد." Jack and Mike look at each other and Mike shakes his head. He smiles and says, “I guess we should understand what people do before we act like the others!” جک و مایک به همدیگر نگاه کردند و مایک سرش را تکان داد. او لبخند زد و گفت: "فکر کنم بهتر باشد تا قبل از اینکه شکل مردم عمل کنیم اول بفهمیم آنها چه می‌کنند." 👥 @coding_504 👥
وقتی بچه ای راه رفتن یاد می گیرد، ممکن است ۵۰ بار زمین بخورد ، اما هیچ گاه فکر نمی کند، من برای این کار ساخته نشده ام! @coding_504
coding 504 | کدینگ ۵۰۴
‍ The purpose of life مقصد زندگی A long time ago, there was an Emperor who told his horseman that if he could ride on his horse and cover as much land area as he likes, then the Emperor would give him the area of land he has covered. Sure enough, the horseman quickly jumped onto his horse and rode as fast as possible to cover as much land area as he could. He kept on riding and riding, whipping the horse to go as fast as possible. When he was hungry or tired, he did not stop because he wanted to cover as much area as possible. سال‌ها پیش، حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت: مقدار سرزمین‌هایی را که بتواند با اسبش طی کند را به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار می‌رفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمین‌ها سوار بر اسبش شد و با سرعت شروع کرد به تاختن. با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می‌تاخت و می‌تاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود، متوقف نمی‌شد، چون می‌خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین‌های بیشتری را طی کند. Came to a point when he had covered a substantial area and he was exhausted and was dying. Then he asked himself, "Why did I push myself so hard to cover so much land area? Now I am dying and I only need a very small area to bury myself." وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود به نقطه‌ای رسید. خسته بود و داشت می‌مرد. از خودش پرسید: چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدر زمین بدست بیاروم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم. The above story is similar with the journey of our Life. We push very hard everyday to make more money, to gain power and recognition. We neglect our health , time with our family and to appreciate the surrounding beauty and the hobbies we love. One day when we look back, we will realize that we don't really need that much, but then we cannot turn back time for what we have missed. داستان بالا شبیه سفر زندگی خودمان است. برای بدست آوردن ثروت، قدرت و شهرت سخت تلاش می‌کنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف کرد، غفلت می‌کنیم تا با زیبایی‌ها و سرگرمی‌های اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم. متوجه خواهیم شد که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم اما نمی‌توان آب رفته را به جوی بازگرداند. Life is not about making money, acquiring power or recognition . Life is definitely not about work! Work is only necessary to keep us living so as to enjoy the beauty and pleasures of life. Life is a balance of Work and Play, Family and Personal time. You have to decide how you want to balance your Life. Define your priorities, realize what you are able to compromise but always let some of your decisions be based on your instincts. Happiness is the meaning and the purpose of Life, the whole aim of human existence. But happiness has a lot of meaning. Which king of definition would you choose? Which kind of happiness would satisfy your high-flyer soul? زندگی تنها پول در آوردن و قدرتمند شدن و بدست آوردن شهرت نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست، بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیبایی‌ها و لذت‌های زندگی بهره‌مند شد و استفاده کرد. زندگی تعادلی است بین کار و تفریح، خانواده و اوقات شخصی. بایستی تصمیم بگیری که چه طور زندگیت را متعادل کنی. اولویت‌هایت را تعریف کن و بدان که چه طور می‌توانی با دیگران به توافق برسی اما همیشه اجازه بده که بعضی از تصمیماتت بر اساس غریزه درونیت باشد. شادی معنا و هدف زندگی است. هدف اصلی وجود انسان. اما شادی معنا های متعددی دارد. چه نوع شادی را شما انتخاب می‌کنید؟ چه نوع شادی روح بلند پروازتان را ارضا خواهد کرد؟   🐎 @coding_504 🐎
بزرگترين ريسكى كه تو زندگيت ميتونى بكنى اينه كه كلا هيچ ريسكى نكنى! @coding_504