coding 504 | کدینگ ۵۰۴
Emily’s Secret
راز امیلی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Emily is 8 years old. She lives in a big house. She has a huge room. She has many toys and she has a lot of friends. But Emily is not happy. She has a secret.
امیلی 8 سال سن دارد. او در یک خانه بزرگ زندگی میکند. او یک اتاق خیلی بزرگ دارد. او اسباب بازیها و دوستان زیادی دارد. اما امیلی شاد نیست. او یک راز دارد.
She doesn’t want to tell anyone about her secret. She feels embarrassed. The problem is that if nobody knows about it, there is no one that can help her.
او نمیخواهد به در مورد رازش به کسی بگوید. او احساس شرمساری میکند. مشکل این است که اگر کسی (هم) در این مورد بداند، هیچ کس نمیتواند به او کمک کند.
Emily doesn’t write her homework. When there is an exam – she gets sick. She doesn’t tell anyone, but the truth is she can’t read and write. Emily doesn’t remember the letters of the alphabet.
امیلی تکلیف مدرسهاش را نمینویسد. وقتی یک امتحان دارد، او مریض میشود. او به هیچ کس نمیگوید، اما واقعیت این است که او نمیتواند بخواند و بنویسد. امیلی حروف الفبا را به یاد نمیآورد.
One day, Emily’s teacher finds out. She sees that Emily can’t write on the board. She calls her after class and asks her to tell the truth. Emily says, “It is true. I don’t know how to read and write”. The teacher listens to her. She wants to help Emily. She tells her, “That’s ok. You can read and write if we practice together”.
یک روز معلم امیلی میفهمد. او میبیند که امیلی نمیتواند روی تخته بنویسد. او امیلی را بعد از کلاس صدامیزند و از او میخواهد حقیقت را به او بگوید. امیلی می گوید "این درست است. من نمیدانم چطور بخوانم و بنویسم." معلم به او گوش میکند. او میخواهد به امیلی کمک کند. او به امیلی میگوید "مشکلی نیست. تو میتوانی بخوانی و بنویسی، اگر ما با هم تمرین کنیم."
So Emily and her teacher meet every day after class. They practice together. Emily works hard. Now she knows how to read and write.
پس امیلی و معلمش هر روز بعد از کلاس (همدیگر را) ملاقات میکنند. آنها با هم تمرین میکنند. امیلی به سختی کار میکند. حالا او میداند چگونه بخواند و بنویسد.
#Short_story_68
👧🏻 @coding_504 👧🏻
لیست کلمات #درس3 کتاب 504
🍂1)Typical نمونه ، معمولی
🍂2)Minimum حداقل
🍂3)Scarce کمیاب
🍂4)Annual سالی یکبار ، سالانه
🍂5)Persuade متقاعد کردن
🍂6)Essential ضروری
🍂7)Blend مخلوط کردن
🍂8)Visible دیدنی
🍂9)Expensive گران
🍂10)Talent استعداد
🍂11)Devise طراحی کردن
🍂12)Wholsale عمده فروشی
🍂 @coding_504 🍂
4_5857490404173158140.mp3
زمان:
حجم:
1.03M
حتما گوش کنید👆
فروش ویژه ی پک کامل 504واژه با ویس های استاد یکتا،
برای خرید پک کامل و کلاس تلگرامی 504 بهمراه کدینگ تصویری و فایل صوتی تدریس👇👌🔰
🆔 t.me/o2021
68. #popular : ˈpɑːpjələr
liked by most people
محبوب اکثر مردم، پر طرفدار
a. The Beatles wrote many popular songs.
بیتل ها آهنگ های بسیار مشهوری ساختند
b. At one time mini-skirts were very popular.
زمانی دامن کوتاه بسیار پرطرفدار شده بود
c. Popular people often find it hard to evade their many friends.
افراد مشهور اغلب پی می برند که سخت است تا از چنگ دوستان زیادشان بگریزند
🍂 @coding_504 🍂
4_5861555380265420119.mp3
زمان:
حجم:
275K
جهت ثبتنام در کلاس تلگرام،آموزش لغات ضروری 504 به همراه کدینگ صوتی ، به این آی دی پیام بدین
Admin👇👇👇
🆔 t.me/O2021
coding 504 | کدینگ ۵۰۴
A Surprise from Australia
سوپرایزی از استرالیا
#داستان_کوتاه_انگلیسی
The school ends and Erica quickly puts her books in the bag and runs out of the class.
مدرسه تمام میشود و اریکا به سرعت کتابهایش را توی کیفش میگذارد و از کلاس بیرون میدود.
Today is a special day. Erica is very excited. She runs home and thinks about her uncle. She spoke with him on the phone a week ago. He returns from Australia, and he brings a special surprise with him!
امروز یک روز ویژه است. اریکا خیلی هیجان زده است. او به خانه میدود و در مورد عمویش فکر میکند. او با عمویش یک هفته پیش تلفنی صحبت کرده است. او از استرالیا برمیگردد، و او با خود یک چیز غافلگیر کننده میآورد!
Erica is very happy. She thinks about the surprise that he brings.
اریکا بسیار خوشحال است. او در مورد چیز غافلگیر کنندهای که او (عمویش) میآورد فکر میکند.
"Maybe he brings a surfboard? That is fun! I can learn how to surf!", "Maybe he brings Australian nuts? Oh, I can eat nuts all day!", "Or maybe he brings a kangaroo? That is not good. I don’t have a place in my room for a kangaroo…"
"شاید او یک تخته موج سواری میآورد؟ اینم کننده است! من میتوانم یاد بگیرم چگونه موج سواری کنم."، "شاید او خشکبار (مغز) استرالیایی بیاورد؟ اوه، من میتوانم تمام روز خشکبار بخورم."، "یا شاید او یک کانگرو بیاورد؟ این خوب نیست. من جایی در اتاقم برای یک کانگرو ندارم…"
Erica finally arrives home. Her parents are there, and her uncle is there! She is very happy to see him. They hug and she jumps up and down.
اریکا سرانجام به خانه میرسد. والدینش آنجا هستند، و عمویش (هم) آنجاست! او از دیدنش خیلی خوشحال است. آنها (همدیگر را) بغل می کنند و او بالا و پایین میپرد.
"Uncle, uncle," she calls, "what special surprise do you have for me from Australia?"
"عمو، عمو" او فریاد صدا میزند، "چه سورپرایز خاصی برای من از استرالیا آوردهای؟"
"Well," her uncle smiles and answers, "I have for you an Australian aunt!"
"خب" عموی او لبخند میزند و جواب میدهد، "من برای تو یک زن عموی استرالیایی آوردم."
#Short_story_69
🇦🇺 @coding_504 🇦🇺