eitaa logo
علوم شناختی و فناوری‌های عصبی
226 دنبال‌کننده
215 عکس
27 ویدیو
19 فایل
آنچه راجع به مغز 🧠 و شناخت ما می‌گویند. این کانال برخی از موضوعات کاربردی و جدید حوزه #علوم #شناختی را با محوریت #مغز و #شناخت با شما مخاطب عزیز به اشتراک می‌گذارد. البته به زبان ساده و خودمونی😊 علوم شناختی برای همه😊 admin:👉 @aty_cog
مشاهده در ایتا
دانلود
قشر کمربندی قدامی (Anterior Cingulate Cortex - ACC) بخشی از مغز است که در جلوی قشر سینگولیت قرار دارد و نقش مهمی در پردازش احساسات، تصمیم‌گیری، و کنترل شناختی ایفا می‌کند. با بخش‌های دیگر مغز مانند قشر پیش‌پیشانی، آمیگدال، و هیپوتالاموس در ارتباط است و به تنظیم پاسخ‌های احساسی و شناختی کمک می‌کند. به عنوان یک پل ارتباطی بین سیستم‌های احساسی و شناختی عمل می‌کند و در فرآیندهای مختلفی دخالت دارد: 1️⃣ کنترل توجه و حل تعارض: ACC در مدیریت توجه و حل تعارض‌های شناختی نقش دارد. برای مثال، در شرایطی که باید بین دو گزینه متضاد تصمیم بگیرید، این بخش فعال می‌شود. 2️⃣ پردازش احساسات: این بخش در درک و تنظیم احساسات، به ویژه احساسات منفی مانند اضطراب و استرس، نقش دارد. 3️⃣ درک درد: در پردازش درد جسمی و احساسی (مانند طرد اجتماعی) دخالت دارد. 4️⃣ تصمیم‌گیری: این بخش در ارزیابی پیامدهای تصمیمات و انتخاب بهترین گزینه کمک می‌کند. آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
دکتر «جان هارلو» یکی از دو پزشکی که از روز اول به معالجه‌ی او پرداختند، چنین می‌نویسد: «سلامت جسمانیِ او خوب است و می‌توانم بگویم بهبود یافته‌است! شاید بتوان گفت که توازن یا تعادل بین قوای عقلانی و امیال حیوانیِ او درهم شکسته‌است. آدمی‌ست دمدمی و بی‌نزاکت، گاهی به زشت‌ترین وجه به مقدسات و ادیان توهین می‌کند! برای افکار و احساسات اطرافیانش ارزش و احترام چندانی قائل نیست، در مقابل اندرز یا موانع زندگی، لجاجت و یک‌دندگی وافر از خود نشان می‌دهد، همواره متزلزل و دودل است، نقشه‌های بسیاری برای آینده طرح می‌کند، ولی پیش از آن‌که به مرحله‌ی عمل درآیند، به دست فراموشی سپرده می‌شوند!» از آن‌جایی که «فینیاس گیج» احساس مسئولیت خود را از دست داده‌بود و دیگر در هیچ کاری نمی‌شد به او اعتماد کرد، کارفرمایان قبلی او را اخراج کردند و او در اطراف ایالات متحده و آمریکای جنوبی آواره و سرگردان زندگی می‌کرد و برای جلب توجه و سرگرمیِ مردم، خود و آن میله‌ی آهنی که مغز او را متلاشی کرده‌بود به نمایش می‌گذاشت، تا این‌که در ماه مِی ۱۸۶۰م در سن ۳۷ سالگی؛ یعنی ۱۳ سال پس از وقوع حادثه در شهر سان‌فرانسیسکو از دنیا رفت و دفتر زندگیِ غم‌انگیزش بسته‌شد. اگرچه وقوع حادثه در سال ۱۸۴۸م تیتر اول روزنامه‌های مهم آن‌روز قرار گرفت، اما مرگ «فینیاس گیج» توجه کسی را جلب نکرد و حتی خبر آن در روزنامه‌های محلی نیز درج نشد. به همین دلیل دکتر «جان هارلو»، طبیب معالج او، پنج‌سال پس از درگذشت او، از مرگش آگاه شد و بلافاصله اقدام به کار جسورانه‌ای کرد.... ادامه داد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
لوح یادبود گیج در شهر کاوندیش، ورمونت آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوپامین تاثیرگذار ولی مرموز قسمت اول: آغازی بر پایان دوپامین کشف دوپامین، مولکول لذت و مسیر پاداش ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
چرا عشق😍 تا ابد دوام ندارد؟!! دوپامین در واقع نه در پاسخ به پاداش بلکه در پاسخ به خطای پیش‌بینی پاداش ترشح می‌شود: یعنی پاسخ واقعی منهای پاسخ مورد انتظار. به همین دلیل است که عشق تا ابد دوام ندارد. 🚶‍♂️ در قسمت دوم فایل صوتی دوپامین این مطلب را با هم بررسی خواهیم کرد😊 آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
با این همه، فرضیه‌ی هارلو در محافل پزشکی مورد اعتنا قرار نگرفت. آنتونیو داماسیو، عصب‌شناس نامدار معاصر، دو دلیل برای این بی‌اعتنایی یا عدم توجه ذکر می‌کند. 1️⃣ جو علمی‌هنوز برای شنیدن چنین حرفی آمادگی نداشت. پذیرفتن اینکه در مغز ساختارهای عصبی برای زبان، ادراک حسی و حرکت وجود دارد چندان دشوار نبود، ولی پذیرفتن این که در مغز مرکز خاصی وجود دارد که اختصاص به تصمیم‌گیری‌های عاقلانه و رفتار اجتماعی معقول دارد، بسیار دشوار بود، زیرا تشخیص خوب و بد یا خیر و شر و نشان دادن رفتار اجتماعی مناسب، هنوز در قلمرو اخلاق، فلسفه و مذهب قرار داشت و پای زیست‌شناسی به حریم آن بسته بود. 2️⃣ هارلو از فینیاس گیج کالبد شکافی نکرده بود و نمی‌توانست بگوید آسیب دقیقا به کدام قسمت از قطعه‌ی پیشانی وارد شده است. در حالی که بروکا و ورنیکه شواهد کالبد شناختی کافی در دست داشتند. بدون شواهد کالبد شناختی، هارلو قادر نبود که حرف خود را به کرسی بنشاند، یا لااقل توجه محافل پزشکی را به مشاهدات خود جلب کند. به این دلایل، فرضیه‌ی هارلو نه تنها مورد قبول قرار نگرفت، بلکه دستاویزی شد برای کسانی که منکر منطقه‌بندی مغز یا وجود سیستم‌های پردازشی خاصی در مغز بودند. آن‌ها استدلال می‌کردند با آن که میله از زیر چشم چپ فینیاس گیج وارد شده و نیمکره‌ی چپ او را متلاشی کرده است، هیچگونه آسیبی به زبان یا راه رفتن یا دیگر توانایی‌های او وارد نشده است، و این خود دلیل آن است که برای رفتارها مراکز خاصی در مغز وجود ندارد. ماجرای فینیاس گیج بیش از صد و بیست سال به صورت یک معما باقی‌ماند و هیچ نوع اظهار نظر قطعی درباره‌ی آن مقدور نشد تا این که پای عصب‌شناس برجسته‌ای به‌نام خانم «هانا داماسیو» به این ماجرا باز شد... ادامه داد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوپامین تاثیرگذار ولی مرموز قسمت دوم: دوپامین و پیشآمدهای شگفتی‌زا هیجان ترشح دوپامین ابدی نیست و مرحله دلزدگی فرا می‌رسد. فعالیت دوپامین نوعی واکنش در برابر پیشامدهای شگفتی‌زا و رویدادهای محتمل و پیش‌بینی‌هاست. صرف احتمال بروز خطای پیش‌بینی پاداش، کافی است تا ترشح دوپامین را فعال نماید. ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
خانم داماسیو و همکارانش با تجزیه‌وتحلیل این عکس‌ها و اندازه‌ها موفق شدند تصویر سه بعدی کامپیوتری از جمجمه‌ی فینیاس گیج به‌دست آورند. اما حالا مغزی وجود نداشت که داخل جمجمه گذاشته شود. از آنجا که کار این عصب‌شناس تهیه‌ی تصویرهای سه بعدی از مغز است، تعداد زیادی مغزهای بازسازی شده در آرشیو کامپیوتری او وجود داشت. خانم داماسیو و همکارانش یکی از این مغزها را که ابعاد آن با ابعاد جمجمه‌ی فینیاس گیج تطبیق داشت را انتخاب و به کمک یک کامپیوتر در داخل جمجمه‌ی بازسازی شده‌ی او مونتاژکردند. سپس میله‌ای با همان ابعاد میله‌ی اصلی بازسازی کردند و با توجه به سوراخ زیر چشم چپ و سوراخ فرق سر، آن را در مغز بازسازی شده‌ی فینیاس گیج، فرو کردند. حالا دیگر روشن شده بود که میله‌ی آهنی چه مسیری را پیموده و دقیقا به چه نواحی آسیب رسانده و به چه نواحی آسیب نرسانده است. اکنون با اطمینان می‌توان گفت که مسیر میله به گونه‎ای بوده است که به ناحیه‌ی خاص زبان، معروف به ناحیه‌ی بروکا و به نواحی حرکتی آسیب نرسانده است و به همین دلیل هم، فینیاس گیج نه دچار زبان‌پریشی شده بود و نه فلج شده بود، همچنین با اطمینان می‌توان گفت که آسیب به نیمکره‌ی راست بوده است و نیز این نواحی قدامی‌قطعه‌ی پیشانی به طور کلی بیشتر از نواحی خلفی آن اسیب دیده‌اند. مشخص شد که نواحی اطراف کاسه‌ی چشم در قطعه‌ی پیشانی در فینیاس گیج به شدت آسیب دیده بود و این همان ناحیه‌ای است که آنتونیو داماسیو با توجه به رفتاری که مشاهده کرده است، معتقد است کنترل تصمیم‌گیری‌های منطقی و رفتار اجتماعی معقول را به عهده دارد. بنابراین، باید نتیجه گرفت که رفتار اجتماعی “گیج” ناشی از ضایع شدن این منطقه از قطعه‌ی پیشانی بوده است. بازسازی کامپیوتری جمجمه و مغز فینیاس گیج، پس از گذشت بیش از یک قرن، نام او را یک بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت؛ مجله‌ی ساینس در ۱۹۹۴، مقاله‌ای با عنوان “بازگشت گیج”به چاپ می‌رساند و روزنامه‌ی نیویورک تایمز ضمن چاپ عکس‌های بازسازی شده‌ی مغز فینیاس گیج، در مقاله‌ای می‌نویسد: “یک حادثه‌ی قدیمی‌اشاره به وجود مرکزی برای خلاقیت در مغز دارد. ” اما عواطف چگونه در این تصویر وارد می‌شوند؟ ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
داماسیو در کتاب پر آوازه‌ای که تحت عنوان “اشتباه دکارت” در ۱۹۹۴منتشر کرده است، چنین می‌نویسد: ما تا کنون دوازده بیمار را که قسمت پیشین قطعه‌ی پیشانی آن‌ها آسیب دیده بود، آسیبی از همان نوع که به مغز فینیاس گیج وارد شده بود، معاینه و مطالعه کرده‌ایم و در تمام آن‌ها، بدون استثنا، نقص تصمیم‌گیری منطقی را با نقصان یا فقدان عواطف توام دیده‌ایم و این در حالی است که نیروهای عقلانی دیگر مانند توجه یا دقت، حافظه، هوش و زبان در آن‌ها کاملا دست نخورده و سالم مانده است. به‌طوری که نمی‌توان ناتوانی بیمار را در تصمیم‌گیری اصولی و رفتار اجتماعی معقول به اختلال این توانایی ذهنی نسبت داد. آنتونیو داماسیو، در کتاب خطای دکارت تصور رایجی که درباره‌ی ذهن انسان وجود دارد را زیر سؤال برده و با استفاده از علوم عصب‌شناسی و در کنارش، تحقیقاتی که روی بیماران آسیب‌دیده‌ی مغزی انجام شده، نشان می‌دهد که تفکر «دوگانه‌انگاری» یا دوئالیسم که در فلسفه‌ی غرب رایج بوده از دقت کافی برخوردار نیست. در فصل دوم این کتاب پای بیماری جدی به نام الیوت به داستان باز می‌شود که... ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
... سردردهای شدیدی به سراغش می‌آیند. پس از مراجعه به پزشک، وجودِ تومور مغزی در او تشخیص داده می‌شود. با عمل جراحی، تومور و بافت پیشانیِ آسیب دیده از تومور، برداشته می‌شود. عمل، رضایت بخش بود اما آن چه رضایت‌بخش نبود، تغییر در شخصیت الیوت بود. هوش و توانایی ذهنی و حرکتی الیوت دست نخورده بود. اما از جهاتی، این الیوت دیگر آن الیوتِ سابق نبود. صبح‌ها دل و دماغی برای کار کردن نداشت و با اصرار سر کار می‌رفت. به درستی نمی‌توانست برای فعالیت‌های کاری برنامه‌ریزی کند تا بتواند همه را به موقع انجام دهد. مدارک و اسناد را یک به یک می‌خواند و به شباهت و تمایز آنها برای طبقه‌بندی آگاه بود اما نمی‌توانست در وقت معینی همه را مرتب کند. گاهی آن قدر با یک مدرک و جزئیات آن کلنجار می‌رفت که از بقیه کارها باز می‌ماند. الیوت نمی‌توانست از بین گزینه‌ها، اولویت‌بندی مناسبی داشته باشد. او به خاطر آسیب‌دیدگی وارده به بخشی از مغز، در تصمیم‌گیری دچار اختلال شده بود. او، فردی باهوش و در ظاهر از هر لحاظ طبیعی به نظر می‌رسید، جز این که قدرت تصمیم‌گیری خود را از دست داده بود. به‌طوری که حتی نمی‌توانست برای چند ساعت آینده‌ی خود برنامه‌ریزی کند و روزگار او همانند برگ خشکی شده بود که به دست باد سپرده شده باشد. این بی‌تصمیمی‌همراه با دیگر رفتارهای نامعقول او، وی را از اوج عزت به حضیض ذلت فرو آورده بود. از مدیریت تجاری یک موسسه‌ی تجاری آبرومند به موجودی درمانده تبدیل شده بود که تحت تکفل خواهرش زندگی می‌کرد. داماسیو می‌گوید وقتی او ماجرای غم‌انگیز و اسف بار زندگی‌اش را برای من تعریف می‌کرد، متوجه نکته‌ی مهمی‌شدم که سر نخی برای تحقیقات بعدی به دست من داد. متوجه شدم که هیچ حالت تاثر یا اندوهی در چهره‌ی الیوت ظاهر نمی‌شود. در واقع من از شنیدن سرگذشت او بیشتر متاثر و غمگین شده بودم تا خود الیوت. فورا این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید یکی از عوارض ضایعه‌ی مغزی الیوت این باشد که دیگر قادر به تجربه کردن عواطف نیست. گفتگوهای بعدی این فکر را بیشتر در من تقویت کرد. الیوت موجودی بود که هیچ نوع عاطفه‌ای در چهره‌ی او مشاهده نمی‌شد و زندگی رقت‌بار خود را آن چنان خونسرد و بی‌هیجان بیان می‌کرد که گویی افسانه‌ای خیالی یا بخشی از یک رمان را بازگو می‌کند. برای این که حدس خود را محک‌زده باشم با یکی از همکاران به آزمایش‌هایی دست زدیم... ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
آنتونیو، اول، مثل بقیه دکترا، کارایی که اونا می‌کنن رو انجام داد: یه سری تستای شناختی به الیوت داد. حافظه، بازتاب (عکس‌العمل)، هوش، شخصیت، روابط مکانی، استدلال اخلاقی؛ همه‌چیز چک شد. الیوت هم همه رو خیلی قوی پاس کرد. بعد، داماسیو، یه کاری کرد که بقیه دکترا نمی‌کردن: باهاش حرف زد. ینی قشنگ مفصل باهاش حرف زد. اون می‌خواست که همه چیو درباره‌ش بدونه: همه‌ی اشتباه‌هاشو، همه‌ی خطاهاشو، همه‌ی پشیمونی‌هاشو، اینکه چجوری شغلشو، خانواده‌شو، خونه‌شو و سرمایه‌شو از دست داد. «از تک تک تصمیم‌گیریات برام بگو، پروسه فکریتو برام شرح بده (یا در این مورد، عدم وجود پروسه فکری رو)». الیوت، خیلی مفصل، می‌تونست تشریح کنه که چه تصمیمایی گرفته، اما نمی‌تونست توضیح بده چرا اون تصمیم‌هارو گرفته. اون می‌تونست وقایع و ترتیب اتفاقات رو خیلی سلیس و تعجب برانگیز بیان کنه اما وقتی ازش خواسته می‌شد تصمیم‌هاشو تحلیل کنه – که مثلاً چرا تصمیم گرفت که خریدن یه منگنه از دیدن یه سرمایه‌گذار مهم‌تره یا چرا بازیگری مانند جیمز باند از بچه‌هاش جالب‌تره – نمی‌تونست چیزی بگه. هیچ جوابی نداشت. جوابی نداشت و ناراحت هم نبود که جوابی نداره. در حقیقت، اصلاً براش مهم نبود. این مردی بود که همه چی‌شو به خاطر تصمیمای بدش و اشتباهاتش از دست داده بود، خود کنترلی نداشت، کامل از فاجعه‌ای که توی زندگیش اتفاق افتاد بود مطلع بود اما همچنان هیچ اثری از پشیمونی، خودخوری و حتی ذره‌ای شرمساری تو وجودش حس نمی‌شد. خیلی از آدما، واسه چیزای خیلی کمتری که الیوت کشیده بود، خودکشی می‌کردن؛ اما اون، با بدبختی‌هاش خیلی راحت بود؛ اصلاً عین خیالش نبود. این شد که داماسیو به یه چیز خفن پی برد: تستای روانشناسی که الیوت اونا رو پشت سر گذاشته بود، برای اندازه‌گیری قدرت فکر کردنش بود؛ اما هیچ کدوم از تستا برای اندازه‌گیری قدرت حس کردن طراحی نشده بودن. تمام دکترا، انقد درگیر توانایی‌های استدلالی الیوت شده بودن که هیچ کدوم به این دقت نکرده بودن که ظرفیت الیوت برای احساس کردن دچار آسیب شده؛ اگرم می‌فهمیدن، هیچ راه استانداردی برای اندازه‌گیری اون آسیب وجود نداشت. یه روز، یکی از همکارای داماسیو یه سری عکسای آزاردهنده و حال به هم زن چاپ کرد؛ عکس‌هایی از قربانیای سوخته، صحنه‌های ناجور قتل، شهرای ویرون شده از جنگ و بچه‌هایی که از گشنگی از بین رفته بودن. بعد عکسا رو یکی یکی نشون الیوت داد. رفتار الیوت خیلیییی جالب و شگفت‌انگیز بود...😱 ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th
صحنه‌هایی که قبل از بیماریش، واکنش شدید در او ایجاد می‌کردند دیگر هیچگونه احساسی، نه مثبت ونه منفی، در او برنمی‌انگیختند و این در حالی بود که الیوت می‌دانست این صحنه‌ها، صحنه‌های فاجعه باری هستند. داماسیو مشکل الیوت را چنین خلاصه می‌کند: مصیبت مردی که می‌دانست ولی احساس نمی‌کرد. با توموگرافی کامپیوتری مشخص شد که مناطقی از مغز که مربوط به توانایی‌هایِ حرکتی، یادگیری و حافظه است، صدمه ندیده؛ اما مانند گیج، قشر قدامی میانی مغز، آسیب جدی دیده است. داماسیو و همکارانش، پس از آزمون‌هایی بسیاری که از الیوت گرفتند به این نتیجه رسیدند که دانشِ الیوت دربارة اصول اخلاقی و آداب اجتماعی در حد متعارف است؛ اما در زندگی واقعی، در فرایندِ آخر تصمیم‌گیری نقص دارد؛ در عالم خارج، یا نمی‌تواند از میان گزینه‌ها یکی را انتخاب کند یا به اشتباه برمی‌گزیند. نقصِ الیوت در تصمیم‌گیری بخاطر آسیب در توانایی‌های ذهنی و عقلی نبود بلکه آن قسمتی از مغز که مربوط به هیجانات است، آسیب دیده بود. الیوت، توانایی واکنش هیجانی نسبت به احکام عملی خود را نداشت. نکتة جالب درخصوص الیوت این بود که او با خونسردی می‌توانست تراژدی‌های زندگی خودش را بازگو کند. هیچ نشانی از غم، اندوه و بی‌قراری در او یافت نمی‌شد. خلاصه‌ی کلام این که آنتونیو داماسیو معتقد است عواطف در تصمیم‌گیری‌ها و رفتار اجتماعی ما نقشی مثبت دارند؛ و نیز بیمارانی که در ناحیه‌ی ونترومیدیال (قسمت قطعه‌ی پیشانی) دچار ضایعه شده باشند قادر به احساس عواطف نیستند و در نتیجه فاقد تصمیم‌گیری درست و رفتار اجتماعی معقول هستند. اگر نظریه‌ی داماسیو درست باشد، ممکن است لازم باشد که ما در تصورات و عقاید خود نسبت به اراده‌ی آزاد، مسئولیت اخلاقی، وجدان اجتماعی و بسیاری مسائل دیگر تجدید نظر کنیم. در فصل دوم داستان می‌خواهیم به سمت تاریک علم یعنی لوبوتومی نگاهی بیانداریم ادامه دارد... آنچه راجع به 🧠 و ما می‌گویند👇 🆔 @cognitive20th