#نکات_پزشکی_عالی👇👇👇
#با_موی_خیس_نخوابید
درجه حرارت بدن در خواب زیاد میشود وبا موی خیس سر نمیتواند درجه حرارت خود را با بدن هماهنگ کند و سبب سردردهای شدید نیمه شب میشود
❣ ❣
#معجزه_کنجد
ناخن ها رازیبا می کند وتاثیر شگفت انگیزی روی پوست دارد .ازمصرف کنجدو فراورده های آن مانند ارده در وعده صبحانه غافل نشوید
❣ ❣
#از_بین_بردن_ترک_های_شکم
روغن زیتون رابا 1 ق غ روغن ویتامینE به همراه 1/4 ق غ ابلیمو مخلوط کنید .از این محلول روزی دو مرتبه استفاده کنید.
❣ ❣
#پوست
خوراکی های که باعث التهاب بیشتر پوست میشود
1)قهوه
2)قند وشکر
3)مواد لبنی
4)بادام زمینی
5)روغن نارگیل
6)سویا
❣ ❣
#رفع_جوش_و_تیرگی_باسن
5عدد قرص آسپرین را پودرو با کمی عسل طبیعی ویک قاشق آب ولرم مخلوط و روی باسن مالیده و پس از20دقیقه بشوئید
❣http://eitaa.com/cognizable_wan
#خمینی_زنده_است و زنده بودنش را شهیدان
به تصویر میکشند ✅
🌷ابر مردی چون حاج قاسم گواه این ادعاست...
سالروز قیام ۱۵ خرداد گرامی باد 🌷
♻️ فرازهایی از سخنان ناب و بی نظیر امام روح الله ره:
♦️ آنهایی که خواب آمریکا را میبینند خدا بیدارشان کند.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۹، صفحه ۲۳۰
♦️ كرارا گفته ام كه روحانی نمای غير مهذب از ساواكی خطرناكتر است...
📚 صحیفه امام، جلد ۱۷، صفحه ۹۰
♦️ سازش با ظالم، ظلم به مظلومین است/ آنهایی که به ما می گویند سازش کنید یا جاهل هستند یا مزدور
📚 صحیفه امام، جلد ۱۸، صفحه ۵۰۰
♦️ شما هم عمال آمریکائید منتها ملتفت نیستید.
یک عاملی داریم که مستقیماً از سفارت آمریکا دستور می گیرد، یک عاملی داریم که برای او کار کند و خودش نمی فهمد، خود آدم نمی فهمد که برای کی دارد کار می کند.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۳، صفحه ۷۶
♦️ هر چه بیشتر ما خضوع بکنیم برای ظالم، ظالم بیشتر فشار میآورد. وقتی که مهیا بشویم برای جلوگیری از ظالم، ظالم عقب مینشیند. هر چه زیادتر فشار بیاورید، او عقبتر مینشیند. یک قدم شما که عقب بنشینید، او جلو میآید. یک قدم شما جلو بروید، او عقب میرود. این سنت_الهی است.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۰، صفحه ۱۳۰
♦️ آنهايى كه در خانه هاى مجلل، راحت و بی درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاى جان فرساى ستون محكم انقلاب و پابرهنه هاى محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتى از دور هم دستى بر آتش نگرفته اند، نبايد به مسئوليت هاى كليدى تكيه كنند، كه اگر به آن جا راه پيدا كنند چه بسا انقلاب را يكشبه بفروشند، و حاصل همه زحمات ملت_ايران را بر باد دهند، چرا كه اينها هرگز عمق راه طى شده را نديده اند و فرق و سينه شكافته نظام و ملت را به دست از خدا بيخبران مشاهده نكرده اند و از همه زجرها و غربتهاى مبارزان و التهاب و بيقرارى مجاهدان كه براى مرگ و نابودى_ظلم بيگانگان دل به درياى بلا زدهاند، غافل و بيخبرند...
📚صحيفه امام، جلد ۲۰، صفحه ۳۳۴
♦️ میخواهی ذلیل باشی؟ برو_پیوند_کن_با_امریکا همه این حرفها تمام میشود، جنگ هیچ نمیشود؛ پیوند کن با شوروی، باز هم نمیشود! اما چی؟ این است که یک ملت عقب مانده و تا آخر توسری خورده ضعیف.
📚 صحيفه امام، جلد ۱۹، صفحه ۲۰۰
♦️ تا قطع تمام وابستگی ها به تمام ابرقدرت های شرق و غرب، مبارزات آشتی ناپذیرانه ملت ما علیه مستکبران ادامه دارد...
📚 صحیفه امام، جلد ۱۱، صفحه ۲۶۵
♦️ دوام و قوام جمهورى_اسلامى ايران بر پايه سياست نه شرقى و نه غربى استوار است و عدول از اين سياست، خيانت به اسلام و مسلمين و باعث زوال عزت و اعتبار و استقلال كشور و ملت قهرمان ايران خواهد بود.
📚 صحیفه امام، جلد ۲۱، صفحه ۱۵۵
♦️ تا خیانت بزرگان نباشد، دولتهای خارج نمی توانند تصرف بکنند. خیانت هست که اسباب این میشود که اینها راهشان را باز میکنند؛ این خیانت است که راه آنها را باز میکنند. اگر یک دولت غیرخائن باشد، راه باز نمیشود بر آنها که بیایند منافع ما را ببرند.
📚 صحیفه امام، جلد ۸، صفحه ۳۵۲
♦️ آن روزی که دولت ما توجه به کاخ پیدا کرد، آن روز است که باید ما فاتحه دولت و ملت را بخوانیم. آن روزی که رئیس جمهور ما خدای نخواسته از آن خوی کوخ نشینی بیرون برود و به کاخ نشینی توجه بکند. آن روز است که انحطاط برای خودو برای کسانی که با او تماس دارند پیدا می شود. ما در طول مشروطیت از این کاخ نشین ها خیلی صدمه خوردیم.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۷، صفحه ۳۷۶
♦️ از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۵، صفحه ۴۴۶
👇👇
@cognizable_wan
تک فرزندی خوبه یانه؟
هیچ فکر کردهاید اگر هیچ رقیبی برای ورزشکاران نبود،المپیک چه شکلی میشد؟
دنیایی شبیه خانه تکفرزندها
بله خلأ بزرگی در این وضعیت احساس میشود و فضا بشدت غیرطبیعی است
علت تك فرزندی بسیاری از خانوادهها تجمیع تمام امكانات رفاهی برای تنها فرزند خانواده است.
با وجود اینكه تجمیع امكانات برای یك بچه احتمال موفقیت وی را بسیار بالا میبرداما به موازات آن ممكن است توقعات والدین ازفرزند خود را نیزافزایش بدهد .همین موضوع باعث خواهد شدتا فرزند برای موفق شدن و انجام كارهای بزرگ زیر فشارهای روحی وروانی له شود.
در خانواده های دارای بیش از یک فرزند،خواهر و برادرهای بزرگتر سایر خواهران و برادران کوچکتر را دربرابر مشکلات اخلاقی مراقبت می نمایند ،روابط خواهر و برادری بعنوان دوست نزدیک وحامی و مشاوره درمورد مسایل روزمره و موفقیت تحصیلی موثر می باشد
استفاده بیمارگونه از اینترنت و فضای مجازی در تک فرزندان بیشتر است ،زيرا تک فرزندان در این خانواده هاْ امكان ايفاي نقش خواهر يا برادر را ندارند واز توانمندیها یی كه در روابط بـين خـواهر برادر شكل ميگيرد محروم میمانند.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
از او که فاصله میگیرم، لبخندی از جنس نبات به رویم میزند و پر مهر میگوید: #دلت تنگ بود، آره؟!
-میشه #دلتنگت نشد؟! میشه عاشـــق نگاهت نشد؟! تو جایِ من!! ببین میشه جای من باشی و #عاشق نشی؟! این #دل اسمش برای منه! اصلش مال تو هست! سند خورده به نامت!
-یاس! عاشقــــم نباش، #جانم باش!
دستش را دور گردنم حلقه میکند و مرا به سمت خودش میکشد. آرام و لطیف با صدایِ جذاب مردانهاش میگوید:
- این نفس کشیدن فقط به #عشق تو هست! عشق کمه برای تفسیرش! تو جانِ این دلی! فکر کنم خدا به دلِ #عاشقت رحم کرد...
😉http://eitaa.com/cognizable_wan
مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش می کند . بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات و درگیری های لفظی است. کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد! روزی چند تا پرخاش باشد، برکات را از منزل می برد. حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد : در موضوعی که گمان می کردم حق با من است ، داشتم با همسرم مشاجره می کردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه و زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : ای کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فوراً دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی کردم!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرتاپ واقعی نیزه فقط ایییین🤣🤣
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر خوشکله داره شادی میکنه😅😅
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: وقتی قائم ماظهور کند،حقد و کینه از قلب ها زائل می شود،حتی درندگان و چهار پایان در صلح وصفا زندگی می کنند و خانمی به تنهایی از عراق تا شام می رود وبا آنکه انبان ملزومات خود را همراه دارد اما کسی متعرض او نمی شود و او از کسی ترس وهراس ندارد. اگر قائم ما ظهور کند،آسمان بارش خود را نازل می کند وزمین نعمت ها و برکات و گیاهانش را خارج می نماید.
📘بحار الانوار،ج۵۲،ص۳۱۶
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 قسمت دویست و هفتاد و ششم
چشمانش به زیر افتاد، برای لحظاتی طولانی به فکر فرو رفت و من چیزی برای گفتن نداشتم که امشب شمهای از عطر حضورش را احساس کرده و باز نمیتوانستم باور کنم که عقیدهام چیز دیگری بود. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با آرامش عجیبی جواب داد: «نمیدونم چرا فکر میکنم ایشون الان زنده هستن! خُب یعنی هیچ وقت به این قضیه فکر نکردم! چون اصلاً این قضیه فکر کردنی نیس! یه جورایی احساس کردنیه!» و من قانع نشدم که باز سماجت کردم: «خُب چرا همچین حسی میکنی؟» که لبخندی مؤمنانه روی صورتش درخشید و با دلربایی جواب داد: «خُب حس کردم دیگه! نمیدونم چه جوری، ولی مثلاً همین امشب حس میکردم داره نگام میکنه!» سپس از روی تأثر احساسش سری تکان داد و زمزمه کرد: «یا مثلاً همون شبی که ما اومدیم تو این خونه، احساس کردم هوامون رو داره!» و به عمق چشمان تشنهام، چشم دوخت تا باور کنم چه میگوید: «الهه! از وقتی که خدا آدم رو خلق کرده، همیشه یه کسی بالای سرش بوده تا هواشو داشته باشه! تا یه جورایی واسطه رحمت خدا به بندههاش باشه! تا وقتی آدمها دلشون میگیره، یکی روی زمین باشه که بوی خدا رو بده و آروم شون کنه! حالا از حضرت آدم که خودش پیغمبر بوده تا بقیه پیامبران الهی. از زمان حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) هم همیشه بالا سرِ این امت یه کسی بوده که هواشون رو داشته باشه! اگه قرار باشه امام زمان (علیهالسلام) چند سال قبل از قیام، تازه به دنیا بیاد، از زمان شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) تا اون زمان، هیچ کسی نیس که واسطه رحمت خدا باشه!» نمیفهمیدم امت اسلامی چه نیازی به حضور واسطه رحمت خدا دارد و مگر رحمت الهی جز به طریق واسطه به بندگانش نمیرسید که بایستی حتماً کسی واسطه این خیر میشد و صدای همهمه زنی که در حیاط با مامان خدیجه صحبت میکرد، تمرکزم را بیشتر به هم میزد که با کلافگی سؤال کردم: «خُب چرا باید حتماً یه کسی باشه تا واسطه رسیدن نعمت خدا بشه؟» فهمیده بود قصد لجاجت ندارم و تنها برای گرفتن پاسخ سؤالم، صادقانه اصرار میکنم که به آرامی خندید و با لحنی متواضعانه پاسخ داد: «الهه جان! من که کارهای نیستم که جواب این سؤالها رو بدونم، ولی یه وقتهایی میرسه که آدم حس میکنه انقدر داغونه یا انقدر گناه کرده و وضعش خرابه که دیگه خجالت میکشه با خدا حرف بزنه! دنبال یه کسی میگرده که براش وساطت کنه، که خدا به احترام اون یه نگاهی هم به تو بندازه...» و حالا صدای زن بلندتر شده و فکر مجید را هم پریشان میکرد که دیگر نتوانست ادامه دهد. از اینکه چنین بحث خوب و معقولی با این سر و صدا به هم ریخته بود، ناراحت از جا بلند شدم تا پنجره اتاق را ببندم بلکه صدای شکایتهای زن کمتر آزارمان بدهد، ولی چیزی شنیدم که همانجا پشت پنجره خشکم زد: «حاج خانم! چرا حرف منو باور نمیکنید؟!!! من این دختر رو میشناسم! همه کس و کارش رو میشناسم! اینا وهابیان! به خدا همهشون وهابی شدن!» و نمیدانم از شنیدن این کلمات چقدر ترسیدم که مجید سراسیمه به سمتم آمد و با نگرانی سؤال کرد: «چی شده الهه؟ چرا رنگت پریده؟» و هنوز کنارم نرسیده بود که او هم صدای زن را شنید: «حاج خانم! به خدا راست میگم! به همین شب عزیز راست میگم! شوهر بدبختم کارگرشون بود! تو انبار خرمای بابای گور به گورش کار میکرد! به جرم اینکه شوهرم شیعهاس، اخراجش کرد! حتی حقوق اون ماهش هم نداد! تهدیدش کرد که اگه یه دفعه دیگه پاشو بذاره تو انبار، خونش رو میریزه! شوهر بیچاره منم از ترس جونش، دیگه دنبال حقوقش هم نرفت!» و مجید احساس کرد پایم سُست شده که دستم را گرفت تا زمین نخورم. او هم مثل من مات و متحیر مانده بود که نمیتوانست به کلامی آرامم کند و هر دو با قلبهایی که به تپش افتاده بود، به شکوائیه زن گوش میکردیم. هر چه مامان خدیجه تذکر میداد تا آرامتر صحبت کند، گوشش بدهکار نبود و طوری جیغ و داد میکرد که صدایش همه حیاط را پُر کرده و به وضوح شنیده میشد: «باباش وهابیه! همهشون با یه عده عرب وهابی ارتباط دارن! الانم یه مدته که باباش غیبش زده و رفته قطر!» و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که همانطور که دستم در دست مجید بود، روی مبل نشستم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 قسمت دویست و هفتاد و هفتم
سرم به قدری منگ شده بود که نمیفهمیدم مجید چه میگوید و با چه کلماتی میخواهد آرامم کند و تنها نالههای زن بیچاره را میشنیدم: «به خدا اینا به ما خیلی ظلم کردن! زندگیمون رو نابود کردن! شوهرم رو از کار بیکار کردن! به خدا تا چند وقت پول نداشتیم کرایه خونه بدیم و آواره خونه فک و فامیل بودیم! فقط شوهر منم نبود، یه کارگر شیعه دیگه داشتن، اونم اخراج کردن! اینا شیعه رو کافر میدونن، اونوقت آخوند شیعه محله، اینا رو تو خونهاش پناه داده؟!!! این انصافه؟!!!» و خبر نداشت که نه تنها کارگران شیعه که پدرم حتی به دختر اهل سنت خودش هم رحم نکرد و مرا هم به جرم حمایت از شوهری شیعه، آواره کوچه و خیابان کرد! صدای مامان خدیجه را میشنیدم که به هر زبانی میخواست او را آرام کند و این زن زخم خورده، دلش پُرتر از این حرفها بود و به قلب شکستهاش حق میدادم که هر چه میخواهد نفرین کند: «الهی خیر از زندگیاش نبینه!!! الهی دودمانش به باد بره!!! حاج خانم اینا به خاطر محبت امام حسین (علیهالسلام) ما رو به خاک سیاه نشوندن، الهی به حق همون امام حسین (علیهالسلام) به خاک سیاه بشینن!» مجید مقابل پایم روی زمین نشسته و دستهای سرد و لرزانم را میان انگشتان گرم و مهربانش فشار میداد تا کمتر هول کنم و با صدایی آهسته دلداریام میداد: «آروم باش الهه جان! نترس عزیز دلم! من کنارتم!» که صدای آسید احمد هم بلند شد: «چی شده راضیه خانم؟ چرا انقدر داد و بیداد میکنی؟» و او با دیدن آسید احمد، مثل اینکه داغ دلش تازه شده باشد، با صدایی بلندتر سر به شکایت گذاشت: «حاج آقا! این خونه حرمت داره! این خونه محل روضه و دعا و قرآنه! این درسته که شما یه مشت وهابی رو تو این خونه پناه دادید؟!!! که دختره وهابی راست راست تو مجلس امام زمان (علیهالسلام) راه بره و به ریش من بخنده؟!!! اینا خون شیعه رو حلال میدونن و معامله با شیعه رو حروم! به خدا از اول مجلس هِی حرص میخوردم و نمیتونستم هیچی بگم! نمیخواستم مجلس امام زمان (علیهالسلام) رو به هم بزنم، وگرنه همون وسط رسواش میکردم!» و به قدری خونش به جوش آمده بود که به حرفهای آسید احمد هم توجهی نمیکرد و میان اشک و آهی مظلومانه، همچنان ناله میزد. صدای قدمهای خشمگینش را میشنیدم که طول حیاط را طی میکرد و آخرین خط و نشانهایش را با گریههایی عاجزانه برای آسید احمد میکشید: «به همین شب عزیز قسم میخورم! تا وقتی که این وهابیها تو این خونه باشن، دیگه نه پامو تو خونهات میذارم، نه پشت سرت نماز میخونم!» و در را آنچنان پشت سرش بر هم کوبید که قلبم از جا کنده شد و تمام تن و بدنم به لرزه افتاد. چشمان مهربان مجید به پای حال خرابم، به خون نشسته و انگار میخواست بار دیگر روزگار بدبختی و در به دریمان آغاز شود که دوباره روبروی هم عزا گرفته و هیچ کدام جرأت نداشتیم حرفی بزنیم. هر لحظه منتظر بودیم کسی به در اتاق بزند و به جرم گناه نکرده، احضارمان کند که با نگاهی وحشتزده چشم به در دوخته و حتی نفس هم نمیکشیدیم، ولی کسی به سراغمان نیامد و در عوض آسید احمد و مامان خدیجه در سکوتی ساده به خانه خودشان رفتند که صدای در اتاقشان به گوشمان رسید و نفس حبس شده در سینههایمان را بالا آورد. من این زن را نمیشناختم، ولی از حرفهایش فهمیدم همسر یکی از آن دو کارگری است که چند ماه پیش، محمد خبر اخراجشان از انبار رطب را برایم آورد و به استناد همین اقدام پدر، به من و مجید هشدار داد تا زودتر از خانه پدر برویم، ولی من به هوای خانه و خاطرات مادر، تذکرش را نپذیرفتم تا کارمان به اینهمه مصیبت کشید و حالا هم هنوز چند قطره آب خوش بیشتر از گلویمان پایین نرفته، باید دوباره رخت آوارگی به تن میکردیم. مجید دستهایم را محکم میان دستانش گرفته و آنچنان با محبت نگاهم میکرد که در برابر بارش بیدریغ احساسش، اشکم جاری شد و زیر لب ناله زدم: «مجید! ما که کاری نکردیم! ما که خودمون هر چی مصیبت بود از دست بابا کشیدیم! من که بچهام به خاطر همین در به دری از دستم رفت...» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که پای حوریه به میان آمد و احساس مادریام در هم شکست که همه وجودم غرق اشک و ناله شد و میشنیدم مجید با آهنگ دلنشین کلامش، آهسته نجوا میکرد: «الهه جان! آروم باش عزیزم! من خودم همه چی رو برای آسید احمد تعریف میکنم! نترس عزیز دلم! صبح خودم میرم پیشش و همه چی رو بهش میگم!»
http://eitaa.com/cognizable_wan