eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم ها آنطور که بزرگ شده اند، فکر میکنند! کسی که تفکرش باتو متفاوت است، دشمنت نیست؛ انسان دیگریست! http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون و خانمها بخونن* *هميشه صادق باشيد* صداقت شما هيچوقت از ياد همسرتان نخواهد رفت و بي‌صداقتي نيز براحتي میتواند اعتماد همسرتان را ازشما سلب، و او رابه شما بدبين كند وهمين باعث ازبين رفتن عزت شما شود ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 آقایون مهربون 💞 در مواقعی که همسرتان 💞 در حال انجام دادن کاری مثل : 👈 ظرف شستن 👈 جارو کشیدن 👈 غذا پختن 👈 اتو زدن و... باشد 💞 به سمت او بروید 💞 و از پشت ، او را در آغوش بگیرید. 💞 او را ببوسید 💞 و از زحماتش، تشکر نمایید http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮 . -سلام -😐..باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟ -ببخشید...اصلا من قصد مزاحمت ندارم...ولی حرفم رو باید بزنم... -چه حرفی آخه؟!من حرفی ندارم... -اما من دارم 😕 اجازه بدین بگم 🙏 -گرچه مایل نیستم بشنوم ولی بفرمایین... -راستیتش من به شما... -نمیخواد ادامش رو بگین...پس حدسم درست بود😑این همه نقش بازی کردن ها همه با هدف بود -چه نقش بازی کردنی؟!😯 -انتظار ندارین باور کنم یه شبه به راه راست هدایت شدین و... -نمیدونم شما چرا اینقدر بدبین هستین ولی من تغییرم اصلا به خاطر شما نبود...به خدا شهدا بود... -بیچاره شهدا...چه کسایی ازشون دم میزنن 😁...آقای به اصطلاح مذهبی...توی طلاییه شما و دوستاتون پشت سر ما بودین و من همه حرفاتون رو شنیدم...شاید خواست خدا بود که بشنوم و گولتون رو نخورم -میدونم چی میگید😔ولی من اون روز هنوز عوض نشده بودم -شما دقیقا فرداش اومدین جلوم رو گرفتین... -میدونم...چجوری بگم...من درست هنون شب خواب دیده بودم. -خواب؟؟؟؟چه خوابی؟!😐 -خواب شهدا رو😕 -یعنی انتظار دارین من این حرفها رو باور کنم؟! ببینید شهدا خیلی احترام دارن و بهتره مسخره دست ما نشن...چطور بگم...ولی بین شما و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست...پس سعی نکنید خودتونو به دروغ بهشون بچسبونید 😐 -اما... -من دیگه حرفی ندارم باهاتون... نزاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع به سمت در دانشگاه حرکت کرد 😕 بغضم گرفته بود... میخواست اشکم دربیاد ولی به زور جلوی خودم رو گرفتم... از خودم...از دنیا...از همه چیز داشت حالم بهم میخورد 😕 شاید راست میگفت...بین من و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست . 🔮از زبان مریم بعد از صحبت با اون پسر سریع به سمت در خروجی حرکت کردم... منتظر تاکسی بودم که دیدم یه ماشین از اونور بوق میزنه... اول بی اعتنا بودم که دیدم در عقب باز شد و معصومه اومد بیرون -مریم جوون...مریم جوون بیا اینور... نگاه کردم دیدم آقا میلاد هم تو ماشین نشسته... -رفتم عقب ماشین پیش معصومه نشستم و آقا میلاد هم گفت: -سلام بر خانم آینده 😊خسته نباشید... -سلام...لطف دارین...شما ها چرا اومدین اینجا؟! معصومه: راستش اومدبم جلو در خونتون دنبالت که بریم بیرون مامانت گفت دانشگاهی...آدرس دانشگاه رو گرفتیم و اومدیم... -ای بابا...چرا زحمت افتادین آخه؟! -چه زحمتی...حالا حالاها مونده ما و آقا میلاد بیایم دنبال شما راستی میلاد این همون دانشگاه که خاله اکرم میگفت آقا سهیلم اینجا درس میخونه. پرسیدم کدوم سهیل؟😯 -همون سهیل که بچگی ها باهامون بازی میکرد دیگه.. . http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮 . راستی میلاد این همون دانشگاه که خاله اکرم میگفت آقا سهیلم اینجا درس میخونه... پرسیدم کدوم سهیل؟! -همون سهیل بچگی ها باهامون بازی میکرد دیگه... -آهاااااا....ااااااا...راست میگی؟! خیلی دوست دارم ببینمش چه شکلی شده...خیلی مظلوم بود بچگیاش 😀 -ارهه...خنگ بود -نههه...پسر خوبی بود -من فکر کردم هم دانشگاهی هستین حتما میشناسیش...میخواستم خبرشو از تو بگیرم -نه...من نمیدونستم اینجا دانشگاه میاد در حال صحبت با معصومه بودیم که میلاد گفت: خب دیگه حالا انگار کی هست اینقدر مهمه دیدنش براتون 😀 خلاصه دعوتش میکنیم میاد میبینیمش دیگع... خب حالا عروس و خواهر شوهر بگین کجا بریم؟! من سرم رو از خجالت انداختم پایین و چیزی نگفتم که معصومه گفت: میلاد ببرمون یه رستوران خوب... من گفتم: نه من مزاحم نمیشم...میرم خونه... -کجا میری...تازه پیدات کردیم عروس خانم ... -آخه زشته😕 -چه زشتی؟! داداش میلادم حالا خرج ها داره... و به سمت رستوران را افتادیم.. معصومه دختر مهربون و خوبی بود و هنوز مثل بچگیاش شیطون بود... تو رستوران رفتیم و نشستیم منتظر بودیم تا غذاها رو بیارن... خیلی خجالت میکشیدم... نمیدونم چرا ولی احساس میکردم تپش قلب دارم و قلبم درد میکنه... خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم... خلاصه اونروز گذشت و 🔮از زبان سهیل رفتم تو دفتر و همش به حرفاش فکر میکردم... صدبار قضیه رو با خودم مرور میکردم 😕 و هربار هم حق رو به اون میدادم...شاید منم بودم باور نمیکردم یه شبه یه نفر بخواد عوض بشه نمیدونستم چیکار باید کنم داشتم دیوونه میشدم... ای کاش هیچوقت نمیدیدمش... ای کاش اصلا اون خواب رو نمیدیدم 😔 سرم رو روی میز گذاشتم و و آروم گریه کردم که به صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم... -سلام آقا سهیل سرم رو بالا آوردم...فرماندمون بود -سلام سید جان...خوبی؟! -سهیل گریه میکردی؟! -من؟! نه...نه...حساسیت فصلیه 😕 -ای بابا...یه جوشونده بخور خوب میشی -ای کاش با جوشونده خوب میشدم 😕 -حالا نگران نباش...چیزی نیست که -ان شاالله -راستی سهیل باید برنامه ریزی کنی ها...راهیان نور نزدیکه -من؟!😯 -آره دیگه...مسئول دفاع مقدس ناسلامتی تویی دیگه 😐 -آخه من رو شهدا راه نمیدن که -این حرفها چیه...شهدا مهربون تر این حرفان...کافیه فقط یه قدم بر داری براشون -هعیییی 😢 . . http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮قسمت_بیست_و_دوم -آره دیگه...مسئول دفاع مقدس ناسلامتی تویی دیگه 😐 -آخه من رو شهدا راه نمیدن که -این حرفها چیه...شهدا مهربون تر این حرفان...کافیه فقط یه قدم بر داری براشون -هعیییی 😢 -پوسترها و اینا آماده ان ...فقط ثبت نام و هماهنگی و اینا با تو -باشه...توکل به خدا از دفتر بیرون اومدم و به محل ثبت نام رفتم... نوشته ی بالای بنر بدجور دلم رو هوایی کرد من رو یاد خوابم انداخت... بزرگ نوشته بود... محل ثبت نام دعوت شدگان شهدا...😔 🔮از زبان مریم یه زهرا رو تو حیاط دانشگاه دیدم -سلام عروس خانم -سلام زهرایی...خوبی؟! -ممنون...چه خبرا؟! -سلامتی...تو چه خبرا؟! -هیچی؟!راستی راهیان نور نمیای؟! -خیلی دوست داشتم بیام ولی خودت که میدونی چه قدر این ایام سرم شلوغه 😕 -آره...ان شاالله سال دیگه با آقات میری دیگه 😊 -ان شاالله...ولی فعلا که نسبت به راهیان و اینا علاقه ای نشون نداده...فک کنم امسال شهدا ما رو دعوت نکردن 😔 -ببینه تو دوست داری حتما میبرتت دیگه... -ان شاالله... -آها...راستیییی...رفتم ببینم قضیه ثبت نام چجوریه و اینا دیدم مسئول راهیان عوض شده... -خب به سلامتی -نههه..اخه جالب اینجاعه که اون پسره شده مسئولش -کدوم پسره؟!😯 -بابا همون که هی میاد باهات حرف بزنه و تو ازش خوشت نمیاد -جدا؟؟؟؟اخه چی بگه آدم...یعنی یه تحقیق نمیکنن مسئولیت میدن به اینا😑حتما گول ریشش رو خوردن -شاید واقعا پسر خوبی شده -بعید میدونم 😐 . . چند روز گذشت و ما هم مشغول خرید عروسی و اینا بودیم... آقا میلاد اصرار داشت عروسی زودتر برگزار بشه... دلیل اصرارش رو نمیدونستم ولی چون خودمم مشکلی نداشتم قبول کردم... هر روز که بیرون میرفتیم و زیاد راه میرفتیم یه درد خفیفی تو قلبم حس میکردم ولی بهش بی توجه بودم راستیتش از بچگی یه مشکل قلبی داشتم ولی با قرص و دارو که میخوردم حل شده بود و خیلی وقت بود دکتر نرفتم😕 . یه روز که بیرون رفته بودیم آقا میلاد گفت: نظرتون چیه امروز ناهار بریم جیگر بزنیم؟! که معصومه سریع گفت: واییی من عاشق جیگرم😍مریم جون نظر تو چیه؟! نمیدونستم چی بگم...ولی قبول کردم. رفتیم تو جیگرکی و یهو دیدم آقا میلاد 30 سیخ جیگر سفارش داد😨 -چه خبره آقا میلاد 😯 -آخه جیگر با یکی دو سیخ که معلوم نمیشه😊بخورین مطمئنم بازم میخواین...جیگرهای اینجا حرف نداره😆 . بعد چند دیقه جیگرها رو آوردن و شروع به خوردن کردیم...آقا میلاد و معصومه تند تند میخوردن و من به زور سه سیخ رو خوردم... که معصومه گفت: -فک کنم دوست نداریا مریم جون؟!😯 . .http://eitaa.com/cognizable_wan
🏴 امام زین العابدین (ع) : اَلرِّضا بِمَکروهِ القَضا ، مِن اعلی الدَرَجاتِ الیَقینِ راضی بودن به سخت ترین مقدرات الهی از عالی ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود. 🏴 شهادت حضرت امام زین العابدین (ع) بر تمام شیعیان تسلیت باد.
اگر منظور حسین(ع)، جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاری خویش را انجام داد 👤چارلز دیکنز ⚫️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🕌 (عنایت امام حسین (علیه السلام) به زوّار) 🦋روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد. صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟ زائر گفت چطور ؟ بله رفتم قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری قبلش به تو می گفتم. در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (علیه السلام) بر آتش جهنم حرام است. 📚کتاب داستان های شگفت آیت الله دستغیب (ره) http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 برادران متأهل و خانواده دوست 🌸 بدانید که خانمها دوست دارند ؛ 🌸 در زمانی غیر از ارتباط جنسی ، 👈 همسرشان به سمتشان بیاید . 👈 با وی ، بازی و شوخی کند . 👈 ابراز عشق و علاقه کند . 👈 حرفهای عاشقانه بزند . 👈 و بسیار محبت کند . http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 برادران متأهل عزیز در زمان‌هایی مثل دیدن تلوزیون 👈 که در کنار همسرتان نشستید ، 💞 گاهی دست او را بگیرید 💞 گاهی موهایش را نوازش کنید 💞 گاهی نگاهی عاشقونه بهش کنید 💞 گاهی بی بهونه بوسه ای نثارش کنید زنان دوست دارند 👈 که همسرشان ، همیشه به آنها توجه کند http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 شوخی با نامحرم ممنوع امروزه در فضای مجازی شاهد تشکیل هستیم که به گفتگو های سیاسی و دینی و اجتماعی می پردازند و متاسفانه در این بین با نام اهل بیت(ع) و شهدا دیده می شود که دختران و پسران انقلابی بدون هیچ محدودیتی با هم به می پردازند. این آسیب بسیار جدیست. عده ای در تلاش هستند این مرزهای حد و حدود شرعی را جابجا کنند و را در جامعه عادی سازند. ⭕️از این جهت بر برادران و خواهران مومن و انقلابی لازم است مسئله را فراموش نکنند و به افراد را بدهند. در مورد شوخی با نامحرم به این روایت توجه کنید..👇👇 ابوبصیر می گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم، یک بار در موردی با او کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدم،امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد و فرمودند: «کسی که در خلوت مرتکب گناه شود، خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟؟!! وی می گوید:از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و . امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «شوخی با زن نامحرم را .» 📗بحارالانوار ج۴۶ ص۲۴۷ http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️ ▪️ 🍃 فکر نکنید چون دیگر زن و شوهر هستید و چندین سال از زندگی مشترکتان می‌گذرد، باید نسبت به وضع ظاهرتان بی‌خیال شوید...! 👈 چرا که در روایات اسلامی هم نسبت به این که هر کدام از زن و شوهر خودش را برای همسرش آراسته کند، تاکیدات و سفارشات بسیار فراوانی وجود دارد. 👈 پس بهتر است که دست از شوریدگی و نامرتب بودن بردارید، موهایتان را ژولیده و درهم رها نکنید و به خودتان برسید!  👈 همسرتان مطمئناً شما را همان گونه که هستید دوست دارد، با این حال چرا سعی نمی‌کنید خود را به بهترین شکل نشان دهید؟ 👈 به این ترتیب به او نشان می‌دهید که حضور او و تاثیری که بر او می‌گذارید برایتان مهم است. ‎‌‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
معمولی به دنیا بیای به یک مدرسه معمولی بری در یک دانشگاه معمولی قبول بشی یک شغل کارگری یا کارمندی معمولی داشته باشی با یک دختر یا پسر معمولی ازدواج کنی یک بازنشستگی عادی با حقوق معمولی داشته باشی در آخر هم خیلی معمولی بر اثر سکته بمیری و بعد از یک مدت فراموش بشی واقعا فکر میکنی معنی واقعی زندگی اینه؟ اگر میخوای خلافشو ثابت کنی، از امروز تصمیم بگیر و از زندگیت یه شاهکار خلق کن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
برعکس عمل کن! ده روز، احساسِ یک انسانِ با اقتدار و قوی را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادی را حس کن به جای اینکه احساسِ یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، درهر دو صورت داری به خودت درست میگویی، چون آنچه تو می‌خواهی همان بدست خواهی آورد، پس چه بهتر که تصمیم با ارزشی در راستای بهترین شدن و یک شدن باشد. جهان تو را به سمتِ آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌹کشف نیزه شکسته های روز عاشورا در کربلا!!! ♦️محل کشف کف العباس در عمق 8 متری سطح زمین!!!!(پخش شده از صدا و سیما)  
❤️✨❤️ *آقایون بخونن* 🍃مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد. این احترام باید توأم با صمیمیت و مهربانی باشد. 👈 نیازمند دریافت محبت و احترام از شوهر است 👌به ویژه هنگامی كه در حضور دوستان و آشنایان قرار داشته باشد. این امر باعث می شود كه زن از داشتن شوهر احساس افتخار و سربلندی كند 💜و این احساس، شوق او را به زندگی زناشویی و آمادگی وی را برای گذشت 👌و بردباری در برابر محرومیت ها و سختی های احتمالی بیشتر میكند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون گرون ترین گوسفند دنیاست که هفته‌ی اخیر در اسکاتلند با قیمت معادل ۱۰ ميليارد تومن فروخته شده. قیمت کارشناسی شده‌اش ۲۶۰ میلیون تومن بوده ولی در حراجی تا ۱۰ میلیارد تومن بالا میره! آخرشم سه تا مزرعه‌دار به صورت اشتراکی میخرنش تا در سه مزرعه از وجودش بهره ببرند. http://eitaa.com/cognizable_wan
در هجده سالگی، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید وقتی چهل ساله میشوید، اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شما چه فکر میکنند و زمانی که شصت ساله میشوید، پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است! وای که چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان... تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن 🧠http://eitaa.com/cognizable_wan
مردم همیشه برای اون چیزی که هستن، شرایط رو مقصر می دونن من اینو قبول ندارم افراد پیشتاز و پیشرو آونایی هستن که پا میشن و دنبال شرایطی که می خواهن می گردن و اگه اون شرایط رو پیدا نکنن میسازنش ‌ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *تقویت_متقابل* 💠برای بهبود یک ، دو نوع تغییر باید ایجاد کنید: 1. رفتارهای ناخوشایند را حذف کنید و 2. رفتار خوشایند را افزایش دهید. ◀️افزایش ، آسان‌تر و مؤثرتر از حذف رفتارهای ناخوشایند است. برای اکثر افراد انجام دادن چیزهایی که همسرشان دوست دارد، آسان‌تر از انجام ندادن چیزهایی است که همسرشان از آن‌ها متنفّر است. 🔍پژوهش‌ها نیز نشان می‌دهند که افزایش رفتار مثبت مؤثرتر است. نتایج بررسی‌ها نشان می‌دهند که حذف رفتارهای ناخوشایند، الزاماً رفتارهای خوشایند را افزایش نمی‌دهد، امّا افزایش رفتارهای خوشایند، رفتارهای ناخوشایند را کاهش می‌دهد. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
و . ❤❤ . 🔮قسمت بیست و سوم . -چه خبره آقا میلاد 😯 -آخه جیگر با یکی دو سیخ که معلوم نمیشه...بخورین مطمئنم بازم میخواین...جیگرهای اینجا حرف نداره😊 . بعد چند دیقه جیگرها رو آوردن و شروع به خوردن کردیم...آقا میلاد و معصومه تند تند میخوردن و من به زور سه سیخ رو خوردم... که معصومه گفت: -فک کنم دوست نداریا مریم جون؟!😯 -چرااا اتفاقا...خوشمزست..ولی خب همین سه سیخ بسته -احساس میکردم سرم گیج میره...بی قرار بودم و رو پیشونیم عرق سردی نشسته بود... اونشب تموم شد و اومدم خونه...تا صبح نمیتونستم بخوابم...که موقع نماز صبح منتظر موندم نملز مامانم تموم بشه و صداش کردم... -مامان...مامان...😓 -جانم عزیزم؟! 😯چرا رنگ و روت پریده؟! خواب بد دیدی؟! -نه...نه...قلبم 😧 -یا اباالفضل...قلب درد میکنه؟! -اره....😢 . دیگه نفهمیدم چجور شد و چی گذشت...فقط چشم باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم و بهم کلی دستگاه وصله و مامانم کنارم نشسته -مامان چی شده؟!من کجام؟! -سلام دخترم...هیچی..نترس...بیمارستانیم...ازت ازمایش و اکو گرفتن و منتظریم جوابش بیاد...چیزی نیست -احساس میکنم قلبم داره کنده میشه از جا 😢 -نترس دخترم...خوب میشی... -امروز کلاس داشتم...به زهرا بگین به استاد بگه... -نگران نباش.. هم به زهرا هم به آقا میلاد خبر دادم... -به میلاد دیگه چرا؟! 😯 -نا سلامتی شریک زندگیت قراره بشه ها... -اخه بیخودی الان نگران میشن😕 . 🔮از زبان سهیل دیروز دیده بودم که دوستش تا محل ثبت نام اومد ولی با دیدن من با اینکه مسئول ثبت نام خانم ها فرق داره وارد نشد... امروز هم هرچی منتظر موندم نیومدن 😔 فک کنم به خاطر منه... خواستم برم جلو و بگم که اگه به خاطر من میخواین راهیان نیاین من نمیام تا شما برین... دلم نمیخواد به خاطر من دو نفر رو از شهدا دور بشن... نزدیک ظهر رفتم جلو کلاسشون... در کلاس باز شد و استادشون بیرون اومد... بازم از اون خبری نبود... دیدم دوستش با عجله از کلاس بیرون اومد و به سمت پله ها رفت سریع پشت سرش دویدم -سلام...ببخشید -سلام...من عجله دارم... -مزاحم نمیشم...فقط میخواستم بپرسم دوستتون نیومدن باز؟! -آقای محترم شما انگار ول کن نیستین...مریم گفت که علاقه ای به صحبت با شما نداره... (فهمیدم اسمش مریمه ☺) -خب ایندفعه کارم فرق داره...کی تشریف میارن 😯 -آقای محترم...مریم حاش خوب نیست و بیمارستان بستریه و معلوم نیست کی مرخص میشه منم الان عجله دارم باید برم اونجا -چییی😨😨چرا؟! چی شده؟؟ . http://eitaa.com/cognizable_wan
. ❤❤ . 🔮قسمت_بیست_و_چهارم . 🔮از زبان سهیل . -چییی😨😨چرا؟! چی شده؟؟ -نمیدونم...فعلا خداحافظ -لا اقل آدرس بیمارستان رو بدید😕 -شرمنده...نمیتونم و رفت...ولی دقیقه ای نگذشت که برگشت و گفت: -فقط قول بدین اونجا نیاین...چون حالش با دیدن شما شاید بدتر بشه...😐 -چشم 😔😕 و ادرس رو روی یه تیکه کاغذ نوشت و بهم داد. برگشتم به محل ثبت نام...ولی اصلا نفهمیدم اونروز چجوری گذشت.... بعد از ظهر اومدم خونه ولی فکر و خیال نمیزاشت آروم بشم... همش با خودم میگفتم یعنی چی شده؟! شاید کمکی نیاز داشته باشن... شاید.... دلم رو به دریا زدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم... از پله های بیمارستان بالا رفتم... نمیدونستم تو کدوم اتاقه... ازش هم فقط یه اسم میدونستم و قطعا اطلاعات بهم شک میکرد و کمکی نمیکرد... داشتم ناامید میشدم که یک آن دوستش رو دیدم که به سرعت از روبه روم رد شد و من رو ندید...پشت سرش رفتم و دیدم پشت در یه اتاقی وایسادن... اتاق 26 خواستم جلو برم ولی انگار قدم هام سست شد 😕😕 آخه برم جلو چی بگم😔 تازه به دوستشم قول داده بودم بیمارستان نیام... . رفتم جلوی اطلاعات بیمارستان -سلام...ببخشید -بفرمایین -میخواستم حال مریض اتاق 26 رو بپرسم... -کدوم مریض؟؟ -مریم... یکم من و من کردم و گفت: -آها مریم فلاحی رو میگین...دکترش معاینش کرده و منتظره یکی از بستگان نزدیک بره تو اتاق دکتر باهاشون صحبت کنه...شما اگه جز بستگان درجه یک هستید میتونین تشریف ببرین... -نگفتن حالشون چطوره؟! -نه...ولی براش دعا کنید... با شنیدن این جمله انگار آب سردی رو تمام بدنم ریختن... پاهام سست شد و اروم اروم پله ها رو پایین اومدم... دلم نمیخواست از بیمارستان برم ولی راهی نداشتم... تا خونه قدم زدم و هر دعایی بلد بودم خوندم 😔 . 🔮از زبان میلاد... . وارد بیمارستان شدم... از استرس داشتم میمردم تمام بدنم انگار درد میکرد نفهمیدم چجوری پله های بیمارستان رو بالا رفتم تا جلوی در اتاقشون رسیدم... جلوی در مادرش و یکی از دوستاش وایساده بودن سلام...چی شده؟!😯 که مامان مریم با گریه گفت: سلام آقا میلاد 😢کجایی؟! -چی شده عصمت خانم؟!صبح که بهم خبر دادین شهرستان بودم سریع حرکت کردم...دکترا چی میگن؟؟ -نمیدونم...دکترش گفت یکی بیاد تو اتاق باهاش حرف بزنه ولی من دلش رو نداشتم تنها برم...شما میاید؟! -آره آره...حتما... . با عصمت خانم سمت اتاق دکتر رفتیم و وارد اتاق شدیم. -سلام...بفرمایین؟! -همراهای مریم فلاحی -بله بله چه نسبتی دارین؟! -ایشون مادرشون و من هم نامزدشون هستم.. . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮 -خیلی خوشبختم...بفرمایین بنشینید که مادر گفت: -آقای دکتر تورو خدا هرچی شده به ما بگین😢من نصف عمر شدم.😕 -نگران نباشید. -دخترم چشه؟!😕 -خیلی خب...روراست میگم...ما از ایشون آزمایش ها و تست های مختلف گرفتیم و نشون داد متاسفانه قلبشون خیلی ضعیف شده و علنا متاسفانه درصد کمی از قلبشون کار میکنه -یا صاحب الزمان 😢😢 -نگران نباشید مادر...امروزه علم پزشکی خیلی پیشرفت کرده...فقط دعا کنید... دکتر با مادر مریم همینطوری حرف میزدن و من فقط مات و مبهوت نگاهشون میکردم...نمیدونستم چی باید بگم...چیکار باید کنم... از اتاق بیرون اومدیم و یه لحظه تعادل اعصابم رو از دست دادم و بافریاد گفتم: چرا زودتر کاری نکردین😠چرا به من نگفتین که بیماری داره تا زودتر اقدام کنیم😠 -میلاد جان ما هم نمیدونستیم اینقدر حاده😕فقط بچگی ها چند بار قلب درد گرفته بود و با قرص خوب میشد😔 -به صحبت ها توجه نکردم و دوباره تنهایی رفتم توی اتاق دکتر... -آقای دکتر ما چیکار باید کنیم؟! -فقط دعا...دعا کنید کار نامزدتون به پیوند نکشه چون توی این گروه خونی معمولا قلبی پیدا نمیشه... -اگه بکشه و پیدا نشه چی😯 -با دارو میشه مدتی سر کرد ولی. -آقای دکتر با من روراست باشید...پای زندگی و آیندم در میونه... -شما عقد هم کردید؟؟ -نه هنوز...ولی قرار بود چند روز دیگه😔 -ببین پسرم...تصمیم برای ادامه زندگیت دست خودته...اگه دوستش داری پیشش بمون وگرنه... -اگه با عمل خوب نشه من چه قدر فرصت دارم... -شاید چند سال...چند ماه...شاید چند هفته...شاید چند روز... همه چی بستگی به شما داره...به محیط زندگی و هیجان و استرس خونه... . از اتاق دکتر بیرون اومدم گیج بودم هیچ جا رو درست نمیدیدم... از پشت شیشه اتاق مریم رو نگاه کرد که رو تخت بیمارستان نشسته داشت نماز میخوند... اشکام نمیزاشت پیشش برم😢 آروم اومدم تو حیاط بیمارستان... نمیفهمیدم چیکار میکنم... فقط راه میرفتم... چند ساعتی رو تو حیاط بودم سر درد داشت دیوونم میکرد پشت فرمون نشستم... چشمام باز و بسته میشد... یک لحظه پشت فرمون چشمام سنگین شد و.... 😯 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 یکی از ریشه‌های اینکه آدم خودش را نمی‌گیرد این است که در خانه‌ای بزرگ‌شده که خیلی عیبش را گرفتند، دیگر حاضر نیست عیب خودش را بگیرد همه‌جا می‌خواهد از خودش کند. برخی خیلی دارند بدی‌های بچه‌هایشان را می‌شمارند، این خیلی بد است. 💠 پدر و مادری که می‌توانند از بچه‌هایشان نگیرند، یک روز در هفته را بگذارند بچه‌ها هر کسی برود یک‌گوشه‌ای عیب‌های خودش را برای خودش بنویسد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan