eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻۴ ویژگی برجسته از شخصیت «حاج قاسم سلیمانی» ✍اول اینکه / سردار سلیمانی، انسانی از دنیا بریده و آخرت گرا بود. حضور پیوسته و مداوم او در میدان جهاد و شهادت حاکی از این است که وی از دنیا دل کنده بود و تعلقی به دنیا و آنچه در آن وجود دارد، نداشت و خود را برای حضور در محضر پروردگار از طریق شهادت آماده کرده بود. 🔹دوم اینکه / فردی خدامحور و مخلص بود. اخلاص و صداقت از جمله اکسیرهای این عالم است که هرکس هر مقداری بدست آورد به همان اندازه در این عالم بزرگ می‌شود. 🔹سوم اینکه /حاج قاسم سلیمانی روحیه فداکاری، ایثار و گذشت داشت و مجاهدی فداکار بود که قلبش مالامال از عشق و محبت به مؤمنان و مستضعفان بود. او همه زندگی خود را وقف عیال الله یعنی مردم کرده بود. 🔹چهارم اینکه / شجاعت و بی باکی سردار سلیمانی در برابر قدرت‌های عالم و هوس بازان عالم یکی دیگر از علت‌های علاقه مردم به وی است. حاج قاسم وقتی وارد میدان نبرد با استکبار و دشمن می‌شد، ذره‌ای ترس به خود راه نمی‌داد. http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣💕❣💕❣ "لـطفا به گــذشته‌ها بـرنگــردید....!" 🍃 هر وقت جر و بحث و یا دعوا کردید و آن دعوا تمام شد، همان جا و برای همیشه تمامش کنید. هیچ وقت مطلبی که مربوط به ماه‌ها پیش است را دوباره پیش نکشید. 👈 این رفتار علاوه بر این که باعث ناراحتی فوق‌العاده همسرتان می‌شود، به او این حس را القا می‌کند که شما همیشه از حرف‌هایشان سواستفاده می‌کنید. 👈 اگر همسرتان کاری انجام می‌دهد که باعث عصبانیت شما میشود، با او درباره این رفتارش صحبت کنید. ✅ به زبان دیگر، هر کاری که می‌خواهید، بعد از هر دعوا و ناراحتی انجام دهید، هیچ وقت پای گذشته‌ها را به میان نکشیده و آن‌ را یادآوری نکنید. 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣اصول پنج‌گانه موفقیت و آرامش ✅- اصل اول ؛ من اجازه ورود افکار منفی را به ذهن خودم نمیدهم من در هر حال و در بدترین شرایط زندگی‌ام مثبت فکر میکنم. ✅- اصل دوم ؛ من اجازه اعتراض به تقدیر خداوند را ندارم او بهتر ازهمه بر جریان امور مسلط است ✅- اصل سوم ؛ من اجازه تنبلی، تن پروری، بیکاری را ندارم من در برابر سختی‌های جسمی و روحی مقاوم هستم چون من جسم نیستم بلکه روحی بزرگ هستم ✅- اصل چهارم ؛ من اجازه ماندن در وادی جهل و ناآگاهی و نادانی را ندارم من باید بدانم من باید بخوانم ✅- اصل پنجم من غیر از خداوند به هیچ کس نیاز ندارم او برای من کافی است ذکر او مایه آرامش روح من است او همنشین من است من به خداوند عشق می‌ورزم 👤 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
: مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ... برگشت پشت میزش ... - کارآگاه ...؟ ... - مندیپ ... توماس مندیپ ... - به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ... اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده ... اما باید بگم ... منم کارم رو خوب بلدم ... می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟... من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم ... و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو... این وقت از روز ... توی چنین شرایطی می بینم ... چند لحظه سکوت کرد ... - پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید ... چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم ... و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم ... هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانه ازتون خواهش کنم ... بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید ... البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم ... تمام سلول های بدنم گر گرفته بود ... انگار توی مغزم سرب داغ می کردن ... به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم ... می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه ... اما چرا؟ ... چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ ... بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم می اومد ... چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش ... - می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم ... با تمام نکات و جزئیات ... اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده... پشت سر معاون ... توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش ... - سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار ... از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه ... پرونده کریس رو داد دستم ... به محض باز کردنش ... اولین نظریه ام تایید شد ... عکس روی پرونده ... عکس کریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یکی بود ... اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود ... کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده ... با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
: چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین گنک های شر دبیرستانی بود ... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ... سرم رو بالا آوردم و به معاون پوزخند زدم ... - اون مدیر فوق العاده تون که گفت بچه های شرور رو نمی پذیره ... تشخیصش در مورد شناخت مسئله دارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچه به دلیل خیلی مخصوصی، استثناء پذیرش شده بوده؟ ... چند لحظه صبر کرد ... حرف های زیادی پشت چشم هاش بود و از توی مغزش حرکت می کرد ... در نهایت فقط لبخند سنگینی زد ... - بابت برخوردهای آقای مدیر عذرمی خوام ... ذاتا فرد بدی نیست اما این دبیرستان از همه چیز واسش مهمتره ... مکث کرد ... و دوباره ... - از همه چیز ... تاکیدش روی " از همه چیز" ... قابل تامل بود ... و با تاکید خود مدیر روی آبرو و اعتبار علمی دبیرستان همخونی داشت .... غیر مستقیم می خواست حرف بزنه؟ ... یا در شرایطی بود که با کمی فشار و هل دادن ... خیلی چیزها برای گفتن می تونست داشته باشه ... - و چی شد که کریس رو قبول کردید؟ ... - قبل از اینکه آقای ... به عنوان مدیر اینجا انتخاب بشه ... کریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقای مدیر هیچ دانش آموزی رو به راحتی و بی دلیل اخراج نمی کنه ... پرونده رو دادم دست خانمی که کنار دستگاه کپی و فکس ایستاده بود ... - یه کپی می خوام ... از تمام صفحات ... چیزی جا نیوفته ... و دوباره چرخیدم سمت معاون ... کپی گرفتن، بهانه چند لحظه ای بود که زمان بیشتری برای فکر روی سوال بعدی بخرم ... - از وقتی مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج کردید؟... با چه بهانه هایی؟ ... حالت چهره اش عوض شد ... مطمئن شدم دلائل زیادی برای غیر مستقیم صحبت کردن داره ... لبخند رضایت کوچکی که چهره اش رو پر کرده بود و سعی در کنترلش داشت ... - این چیزها، چیزهایی نیست که در موردش حرف بزنیم ... اومدم توی حرفش ... - مشکلی نیست ... می تونم ازتون دعوت کنم برای پاسخ به سوالات به اداره پلیس بیاید ... یه دعوت کاملا دوستانه ... حالت رضایت توی چهره اش بیشتر شد ... - بدون میکروفن و دوربین؟ ... - بدون میکروفن و دوربین ... چرا باید از دعوت به اداره پلیس و بازجویی غیر مستقیم خوشحال بشه؟ ... یه آدم انسان دوسته که کمک به بشریت برای مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یک نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... یا دنبال اهداف دیگه ای توی این گفت و گو می گرده؟ ... حداقل توی چهره اش نشانی از ناراحتی برای مرگ کریس تادئو رو نداشت ... ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
: به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... - پیداش نکردید، مگه نه؟ ... با تعجب زل زد بهم ... - از کجا فهمیدی؟ ... - این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ... با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... - واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ... چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ... - نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ... دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ... - چی کار می کنی توماس؟ ... و دستم رو محکم گرفت ... - نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ... طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ... - فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ... قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ... اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ... توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ... پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ... - چرا خشکت زده؟ ... صدای اوبران، من رو به خودم آورد ... - هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ... نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ... اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ... ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
: اشک هایم برای تو اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ... - اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ... با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ... - اما اون که رژ بنفش نزده ... حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ... تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ... - نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ... توی این فاصله لوید هم رسید ... - من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ... کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ... - من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ... دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ... - دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ... پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ... - چی؟ ... چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ... - گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ... - پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ... جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ... - به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ . ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
: تابوت چوبی صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ... - یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ... اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ... - نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است؟ ... هیچ کس توی این دبیرستان، اون رو نمی شناسه ... هیچ کسی اون رو ندیده ... هیچ کسی ازش خاطره نداره ... واسه هیچ کسی مهم نبوده ... یه چیزی رو می دونی؟ ... انگار خیلی وقته واسه همه مرده ... یا شاید واسش آرزوی مرگ می کردن ... لابد اشک هایی هم که تو امروز واسش ریختی ... همه از سر شادی بوده ... اوبران، من رو کشید عقب ... - می فهمی چی کار می کنی؟ ... نمی تونی مجبورش کنی حرف بزنه ... اینجا پایین شهر نیست ... هر غلطی می خوای بکنی ... هلش دادم کنار ... دیگه نه تنها لبش ... که صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم می لرزید ... فقط یه قدم تا موفقیت و پیروزی مونده بود ... یه قدم که بالاخره یه نفر در مورد کریس تادئو حرف بزنه ... خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو کردم توی جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عکس گرفته بودم ... از اون سمت که رژ بنفش توی صورتش کشیده شده بود... از اون طرف صورتش که سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پیش رفته بود ... بدون اینکه چیزی بگم ... عکس رو باز کردم و یهو گوشی رو بردم جلوی صورتش ... - کسی رو می شناسی که چنین رژی به لبش بزنه؟ ... تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محکم افتاد روی زمین ... اشک مثل سیل از چشم هاش می جوشید ... هیچ وقت نگاه کردن به چهره غرق خون ... و چشم های بی روح و نیمه باز کسی که دوستش داشته باشی ... کار راحتی نبوده ... رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ... - این اشک ها مال کسی نیست که کریس رو نشناسه ... مال کسیه که داره با سکوتش ... به یه قاتل اجازه میده راحت و آزاد برای خودش بگرده ... و اون عشق ... به زودی با یه تابوت چوبی ... میره زیر خروارها خاک ... در حالی که هیچ کس واسش مهم نیست ... هیچ کس ... ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
: مکان یاب اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده بود ... حتی نمی تونست از روی زمین بلند بشه ... اوبران با عصبانیت، من رو کنار کشید ... - می فهمی چی کار کردی؟ ... می فهمی الان کجای شهر ایستادیم یا اینکه هنوز مستی؟ ... فکر کردی پدر و مادرش خبر دار بشن باهاش چی کار کردی راحت ولت می کنن؟ ... اول زنده زنده پوستت رو می کنن ... بعد هم استخوان هات رو می اندازن جلوی سگ هاشون ... اونقدر سرش رو جلو آورده بود و با غیض حرف می زد ... که حس می کردم هر لحظه است که آب دهنش پرت بشه روی سر و صورتم ... - فکر کردی مادر و پدر فوقِ های کلاس این بچه ... اگه یه سر سوزن تخیل کنن ممکنه اسم بچه شون وسط بیاد ... اصلا میزارن بیاد اداره پلیس تا حتی دوستانه بخوایم بهش نگاه کنیم؟ ... چه برسه به سوال و بازجویی ... پس خفه شو و بزار کارم رو بکنم ... کمک کردم از جاش بلند شه و بشینه لب جدول ... چند دقیقه بعد، گریه اش فقط اشک بود ... اشک هایی که آرام و یکی در میون شده بود ... و من سکوت کرده بودم ... می دونستم هر لحظه که بتونه دیگه خودش حرف می زنه ... آماده حرف زدن شده بود ... که سر و کله معاون مدرسه پیدا شد ... تا چشمش به اون افتاد ... رنگش پرید و چشم هاش شروع به دو دو زدن کرد ... واقعا صحنه جالبی برای دیدن بود... صحنه ای که لبخند پوزخند گونه من رو به خنده عمیق و بلندی تبدیل کرد ... حالتی که با ملحق شدن معاون به ما، حتی یه لحظه هم برای حمله به اون صبر نکرد ... - واو (wow) ... چه جالب ... توی این دبیرستان به این بزرگی ... چقدر زود ما رو پیدا کردید آقای بولتر ... انگار به قلاده سگ، مکان یاب بسته باشی ... توی یه چشم بهم زدن ... درست زمانی که می خواستم با دانش آموز شما صحبت کنم ... زیادی جالب نیست؟ ... به زحمت سعی کرد لبخند بزنه ... - ازم خواسته بودید افرادی رو که با کریس تادئو ارتباط داشتن رو لیست کنم ... اطلاعات تماس شون رو هم به ترتیب اولویت نوشتم ... لیست رو داد دست اوبران ... به من نزدیک شد ... خیلی محکم توی چشم هام زل زد و صداش رو آورد پایین تر ... - بهتره خدا رو شکر کنید که من زودتر خبردار شدم ... و به جای آقای پرویاس* من اینجام ... و الا ... نه تنها شانس حرف زدن با این دانش آموز رو از دست می دادی ... که باید تاوان حرف زدن باهاش رو هم، بدون حضور وکیل دبیرستان پس می دادی ... *مدیر دبیرستان ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مهمترین جاسوس‌های دستگیر شده در این سال ها چه کسانی هستند؟! 🔹جاسوسی که حتی طعم آدامس رئیس جمهور را هم میدانست! 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ انحرافات انسان مدرن در آخرالزمان 🔸️سولوگامی (ازدواج با خود) 🔸️زوفیلیا (ازدواج با حیوانات) 🔸️ازدواج با ربات 🔴پیدایش فاحشه خانه های حیوانی انسان ها به بن بست دنیایی رسیده اند 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan 🇮🇷
🌹 سیاست های زنانه: ⛔️⛔️⛔️به امید تغییر طرف مقابل ازدواج نکنید كسي كه به اين اميد ازدواج ميكند كه طرف مقابل را تغيير دهد و باب ميل خود بسازد... مثل كسي است كه لباس ٤ سايز كوچكتر ميخرد به اين اميد كه روزي لاغر ميشود و آن لباس اندازه اش مي شود ! به اميد احتمالات نباشيد، خودتان را گول نزنيد ، فرمول درست اين است كه نقاط منفي فرد مورد نظر را كمي بيشتر و نقاط مثبتش را كمتر براورد كنيد ؛ اين به اين دليل است كه افراد اغلب قبل از ازدواج خود را بهتر از آنچه واقعا هستند به نمايش مي گذارند درست انتخاب كنيد ...! ✨ 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
کسی را از خوب بودن خسته نکنیم! خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود، خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده، چرا که آن وقت است که می ماند بلاتکلیف، نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است. آن وقت است که می گریزد... هجرت از دنیای آدم ها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است، سکوتی که قالبش تنهایی است که خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست... آدم ها را از خوب بودنشان خسته نکنیم. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💥7ماده غذایی که چهره شما را زیبا تر میسازد👌👇 🔹آب💧 🔸 ویتامین c 👌 🔹چای سبز🍵 🔸سویا🥜 🔹شیر🍶 🔸سبزیجات سبز🥗 🔹شکلات🍫 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
آب انار بهترین آب میوه طبیعی میوه ای دوست داشتنی که از همه قسمت های آن می توان استفاده کرد. به گفته کارشناسان، میوه انار برای درمان التهاب و فشارخون مفید و منبع آنتی اکسیدان های مفید زیادی است. انار حاوی پلی فنول است که خاصیت ضد التهابی دارد و برای بیماری های سرطان پروستات، ریه، پستان و ... مفید است.درنتایج آزمایش بالینی مصرف آب انار در بیماران مبتلا به سرطان پروستات که قبلاً برای معالجه سرطان پروستات تحت عمل جراحی یا پرتودرمانی قرار گرفته بودند، رضایت بخش اعلام شده است . خواص دیگر انار... تقویت سلامت قلب و برای کاهش فشار خون بسیار مناسب است، حاوی آنتی اکسیدان بیشتری در مقایسه با آب میوه های دیگر است، به همین دلیل می تواند برای قلب بسیار مفید باشد. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
❌رفیــــــــــق♚ ْ ♚ کــــــــــاشْ ⇨میدونِستــــــــــے ♂اَگــــــــــه❌ ❌هنــــــــــوزْ 彡میــــــــــخَندَمシ واسِــــــــــه اینه که تــــــــو⇨♚ ♚ نـــــاراحَتْ نَشے❌ ❌وگَــــــــــرنه خیلــــــــــے وقْتـــــه که دیـْــــگه حسِ ♚ ِ ♚ زِنـْـــــــــدگے نیسْ...❌ ❌دیــــــــــگه هیچ↯ خَنـــــْـــــده ای↯ اَز تــــــــــه دِلْ نیـــــس😔✌ 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan 😍
ﻣﺮﺍﺣﻞِ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻥِ ﺑﭽﻪ : ۱. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺟﻮﺟﮥ ﻣﻦ ! ‏😘 ۲. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﮔﻠﻢ ! ‏😊 ۳. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻧﻔﺴﻢ ! ‏☺️ ۴. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺴﻠﻢ ! 😍 ۵. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺰﯾﺰﻡ ! ‏😚 ۶. ﺑﺨﻮﺍﺏ ! ‏😕 ۷. ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! ‏😒 ۸. ﺫﻟﯿﻞ ﺷﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! ‏😠 ۹. ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! ‏😡 ۱۰. ﺫﻟﯿﻞ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﮑﭗ ! ‏👿 ۱۱. تو روح ﻫﺮﮐﯽ که ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ! ‏😫😩 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎ که ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺍﺯﺷﻤﺎﺭﮤ ۶ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﺪ !😐 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
گذشت زمان ؛ بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند بر آنها که می‌هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است اما بر آنها که عشق می‌وزند، زمان را آغاز و پایانی نیست. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
انسان‌های موفق شب های خود را چگونه می‌گذرانند؟ 1)زود به تختخواب بروید و زود بیدار شوید و منظم کنید سیکل بیدار و خواب را (هر روز و شب در یک زمان) 2)وسایل الکترونیکی را یک ساعت قبل از خواب کنار بگذارید و به جای آن کتاب بخوانید و یا با خانواده وقت بگذرانید و یا به عبادت بپردازید. 3)هر شب به کارهای اشتباهی که انجام دادید و یا کارهای درستی که انجام ندادید فکر کنید. 4)برنامه‌ی روز بعد خود را بچینید. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ولادت حضرت زینب سلام الله و روز پرستار مبارک http://eitaa.com/cognizable_wan